مصاحبه با آقای مجتبی میرمهدی

تاریخ ایجاد: ۱۴۰۳/۳/۱۱

تعداد بازدید:۱

مصاحبه با آقای مجتبی میرمهدی

خلاصۀ مصاحبۀ آقای مجتبی میرمهدی همکار دبستان نیکان(27/8/1400)


بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم

خلاصۀ مصاحبۀ آقای مجتبی میرمهدی همکار دبستان نیکان(27/8/1400)

سال 1327 در شمیران متولد شدم. تا کلاس سوم در دبستان احمدی تجریش درس خواندم. وقتی به رستم‌آباد آمدیم، در مدرسۀ قائمیه از مدارس جامعۀ تعلیمات اسلامی دورۀ دبستان را طی کردم. بعد دبیرستان دولتی بهرام ادامۀ تحصیل دادم و چون به مسائل انسانی علاقمند بودم، سیکل دوم رشتۀ علوم انسانی را انتخاب کردم. معلم ریاضی ما می‌گفت: میرمهدی، تو هندسه 5/19 شدی برو رشتۀ ریاضی! گفتم: نه، من به رشتۀ ادبی علاقمندم و خوشحالم از اینکه این انتخاب را کردم چون ناچار بودیم عربی و فلسفه بیشتر بخوانیم. به لحاظ شغل، دوست داشتم وکیل باشم. بالاخره دیپلم گرفتم و کنکور دادم و رشتۀ ادبیات قبول شدم. ولی نرفتم، گفتم: می‌خوانم تا رشتۀ حقوق قبول شوم. سال بعد کنکور دادم و جزء نفرات اول رشتۀ حقوق پذیرفته شدم. بعد از این که از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شدم، سربازی رفتم. سپس کنکور فوق‌لیسانس دادم و در دانشگاه ملی (شهید بهشتی) در بین گروهی که برای رشتۀ حقوق جزا امتحان داده بودند، نفر دوم شدم و در اوان انقلاب فوق‌لیسانسم را از دانشگاه تهران گرفتم ولی شلوغی‌های انقلاب و شوق آن تحول انگیزۀ ادامۀ تحصیل در دکتری را از من گرفت.

آقای ناصر قنبری برادر زن حاج مهدی ارشدی ‌دایی من که در مدرسۀ نیکان همکاری داشت، مرا با مدرسۀ نیکان آشنا کرد. آقای دوایی از مسئولین نیکان مختصری از وضع مدرسه برایم شرح داد، بعد گفت: شما خوب است خدمت آقای علامه در مدرسۀ علوی بروید. من آقای علامه را نمی‌شناختم، ولی ذکر خیر ایشان را شنیده بودم. وارد مدرسۀ علوی شدم. پسردایی من آقای حمید ارشدی که الان استاد دانشگاه و عضو هیأت علمی و دکتر ارولوژیست است، تا من را دید، دوید پیش من و گفت: آقا مجتبی! آقا مجتبی! آقای علامه هم اتفاقی در همان نزدیکی بود، وقتی این صحنه را دید، رو به من کرد و گفت: ایشان؟ گفتم: پسردایی من هستند! بلافاصله گفت: بفرمایید یعنی برو قبول شدی! من اسم این مصاحبه را گذاشتم کوتاه‌ترین مصاحبۀ تاریخ. بعدها به حمید گفتم: تو پارتی ما شدی! به جای اینکه برویم بنشینیم مرا سین‌جین بکنند، به خاطر این آشنایی مرا پذیرفتند. پدر آقای دکتر ارشدی بازاری بسیار متدینی بود که آقای علامه او را می‌پسندید. شاید فکر می­کرد بچه به دایی­اش می­رود. اتفاقاً آن روزها موهای من بلند بود درحالی که بچه‌های مدرسۀ علوی موی سر را از ته می‌زدند. من با همان گیسوان رفته بودم پیش آقای علامه و این برای من جالب بود که ایشان به ظاهر قضاوت نکرد و باطن را ‌دید.

من در نیکان مشغول شدم و نقاشی، تاریخ، جغرافی و علوم اجتماعی درس می‌دادم. تک‌تک بچه‌ها برایم معنا داشتند، کارهایی که انجام می‌دادند، برایم مهم بود. من الان 30، 40 دفتر از بچه‌ها را به عنوان یادگاری پیش خود دارم. در نیکان دوستانی به دست آوردم که بخشی از زندگی من و باعث افتخار من هستند. مدرسۀ نیکان خیلی منظم بود. بین معلم‌ها و بچه‌ها احساس پدری و فرزندی برقرار بود. معلم‌ها که سعۀ‌صدر، تقوا و مسئولیت‌پذیری را از علامه یاد گرفته بودند، خیلی به بچه‌ها می‌رسیدند. بین آن­ها رفاقت و صفا برقرار بود. از کلاس که خسته می‌آمدیم، در اتاق معلمین شوخی و بگو بخند داشتیم.

تابستان‌ها با مینی‌بوس مدرسه دسته­جمعی با معلم­ها مسافرت می‌رفتیم. این سفرها ما را خیلی به هم نزدیک می‌کرد. خدا رحمت کند آنهایی که نیستند؛ مرحوم مهروان که یک پارچه گل بود و مرحوم رضا تنها که بسیار شوخ‌طبع و دوست‌داشتنی و خطاطی هنرمند بود. فضای نیکان فضای باورمندی و دینداری، فضای درست اندیشیدن و درست عمل کردن و فضای قرآنی بود. معلم‌ها بسیار جدیت داشتند که بچه‌ها باسواد بشوند و علاوه بر علم در ایمان هم کم نیاورند.

در زمان شاه آقای رضا تنها در نیکان سرودی ساخته بود که در فرازی از آن آمده بود: "سرزمین توست عاشورا، روزگار توست کرب و بلا و کُلُّ یَومٍ عاشورا وَ کُلُّ أرضٍ کَربَلا" یعنی زمانی که هنوز خبری از انقلاب نبود، در نیکان یک نگاه انقلابی وجود داشت که وضع موجود باید به هم بخورد و جامعه نیاز به یک تحول دارد. معلم‌ها سعی می‌کردند از این حرف‌ها بزنند یا سرودی بسازند که ما باید مستقل بشویم. البته بعضی‌ها احتیاط می‌کردند که مبادا ساواک بیاید و مدرسه را تعطیل بکند، چون ساواک چندبار تذکر و هشدار داده بود.

معلم‌ها از جهت فکری و دیدگاه سیاسی مثل هم نبودند، چون هر انسانی کتابی است که یک‌بار چاپ شده و جلد دوم ندارد و هر کس شناسنامۀ فکری خاصی دارد. البته آن­ها در اصول و مبانی مشترک بودند. پایه‌ها یکی بود اما شاخه‌ها متفاوت بود. مدرسۀ نیکان به‌ هیچ‌وجه‌ مثل یک پادگان نبود. هر کس آزاد بود فکری داشته باشد، منتها در چهارچوبی که مدرسه معین کرده بود یعنی، باورمندی به خدا، آخرت و قرآن. ما هیچ‌وقت بحث اختلاف دینی با یکدیگر نداشتیم. من آزاد بودم که برداشتم را از دین بگویم، دیگران هم آزاد بودند می‌گفتند و با هم جدل نداشتیم. یک نوع سعۀصدری که علامه و روزبه داشتند، بر مدرسه حاکم بود. بیشتر معلم‌ها همفکر شده بودند چون غالباً از فارغ‌التحصیل‌های علوی بودند.

بعضی معلم‌ها می‌گفتند: ما در انجمن حجتیه بودیم و بعداً از آن جدا شدیم ولی من قرینه‌ای بر اینکه یک انجمنی در رأس مدرسه باشد و همه تابع دستورات او باشند، ندیدم. زمانی که من در مدرسۀ نیکان تدریس می‌کردم، اصلاً نامی از انجمن نبود.

یک بار آقای علامه آمده بودند نیکان، برای معلم‌ها صحبت کنند. این اولین‌ بار بود که سخنرانی ایشان را می‌شنیدم که خیلی روی من تأثیر گذاشت. باید بگویم من تشنه‌ بودم و علامه چشمۀ آب. آن مرحوم می­گفت: دنیا آش دهان‌سوزی نیست، یک پل گذراست، محل توقف نیست، ما را برای جای دیگری آفریدند. اگر از من دربارۀ تخصص علامه بپرسند، در یک جمله می‌گویم: علامه متخصص تحقیر دنیا بود. او می‌گفت: دنیا هیچ قیمت ندارد، هم­چنانکه حضرت علیعلیه‌السلام می‌فرماید‌: حکومت کردن بر شما برای من به اندازۀ آبی که از دهان بز می‌آید قیمت ندارد مگر آن که حقی را از ظالمی بگیرم و به مظلوم بدهم. این را علامه در زندگی­اش پیاده کرده بود؛ این همه پول، امکانات و اعتبار داشت ولی بدون هیچ زرق و برقی زندگی می‌کرد. علامه درک کرده بود که وَ مَا الحَیاۀُ الدُّنیا اِلّا مَتاعُ الغُرور دنیا ابزار فریب است و سعی کرد فریب نخورد. می­دانست إنَّمَا الحَياۀُ الدُّنيا لَعِبٌ وَلَهو دنیا بازیچه است. منتها فهمیده بود همین بازیچه آثارش خیلی جدی است و تکلیف ما در این بازی معلوم می‌شود که وقت خود را چگونه گذراندیم!    

دنیا پلی‌ا‌ست بر گذر راه آخرت

اهل تمیز خانه نگیرند بر پلی

روی این پل خانه نساز، اما از این پل با دست پر عبور کن. دنیا مزرعۀ آخرت است. علامه بهترین اشعار حکمت آمیز سعدی، حافظ و مولوی را انتخاب می‌کرد. یک‌بار در سخنرانی نیکان چند تا شعر خواند. بعد گفت: راستی اگر این شعرا و عرفا نبودند، ما چه می‌کردیم؟ علامه اهل عرفان و معرفت واقعی بود. میلیون‌ها تومان در اختیارش بود اما خودش بهره‌ای نبرد و با آن نسلی را تربیت و ارشاد کرد. نامه‌ها و سخنرانی‌های آموزنده داشت. کسانی که باور داشته باشند آخرتی هم در کار است، علامه را می‌فهمند. علامه فراتر از روشنفکر دینی بود. او معنای توحید را خوب فهمیده بود و روح قرآن و دین را درک کرده بود و قرآنی فکر و عمل می‌کرد. من چنین آدمی را عارف می‌دانم. آقای علامه بیشتر تحت تأثیر آیت‌الله بروجردی و علامه طباطبایی بود. بخشی از دیدگاه‌های سیاسی ایشان به خاطر نگاه عمیقش بود به آنچه که در آینده اتفاق خواهد افتاد. آن موقع ما منتقد بودیم که چرا ایشان در بعضی از مسائل سیاسی و اجتماعی با دیگران همگام نیست؟ اما الان می­فهمم او چیزهایی را می‌دید که ما آن موقع نمی‌دیدیم. او یک روانشناس عمیق بود که با سرعت می‌توانست چیزهایی را ببیند که شاید دیگران قادر به دیدن آن نبودند.

به چشم نهان بین نهان جهان را

که چشم عیان‌بین نبیند نهان را

البته من همۀ نظریات ایشان را تأیید نمی‌کنم و نمی‌خواهم از ایشان بت بسازم، اساساً از هیچ انسانی جز انبیا و اولیا انتظار جامعیت نباید داشت. شاید یک‌جا ایشان تندروی کرده باشد، اما نمی‌توانم منکر بشوم که ایشان قرآن‌شناس بود و روح قرآن را درک کرده بود.

علامه در حوزۀ علمیه علامه شده بود ولی می­دید چراغ وجودش را که روشن شده باید ببرد در فضای جامعه و عده‌ای را روشن کند. اگر او در حوزه می‌ماند، کارش تکرار آموزش‌های حوزه بود. ایشان کار نویی کرد که تأثیرگذار بود و تحولی در جامعه ایجاد کرد. او می‌خواست آدم‌سازی کند و اعتقاد داشت با تربیت می‌شود در طولانی مدت جامعه را اصلاح کرد. بنده اعتقاد دارم اگر روح قرآن و خداگرایی واقعی حاکم باشد، می‌شود دنیا را تغییر داد. کسانی که مانند علامه روح قرآن را درک کرده و عمل کرده باشند، خیلی کم هستند. مرحوم روزبه هم اینطور بود و علامه چقدر به او ارادت داشت. چندی پیش سر قبر آقای علامه رفتم، دیدم کنار قبر مرحوم روزبه دفن است. شب بود و مهتاب می‌تابید، یاد صحبت ایشان افتادم که می‌گفت: ما همیشه در این دنیا نیستیم، یک روز این آفتاب و مهتاب می‌تابد که ما زیر خاک هستیم! با خود گفتم: الان بدن او زیر خاک است، ولی روحش در اعلی‌علیین است. واقعاً من تأسف می‌خورم که چرا در مدرسۀ علوی نبودم و از محضر ایشان مستقیماً به جز چند سخنرانی در نیکان بهره نبردم. علامه خودش را رئیس نمی‌دانست، او مرشدی بود که می­خواست چیزهایی را که می‌داند، به دیگران تعلیم بدهد. علامه و استادهای ایشان مثل مرحوم بروجردی که علامه به ایشان خیلی ارادت داشت یا علامه طباطبایی که کوهی از دانش و تقوا بود، متأسفانه تعدادشان اندک است.




نظر

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute