بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصۀ مصاحبۀ آقای حمیدرضا آیتاللهی فارغالتحصیل دورۀ ۱۶ علوی (۱۴۰۰/۱۲/۱۸)
کاری که آقای علامه کردند خیلی عجیب بوده است. یک نفر با داشتن درجۀ اجتهاد که رسالۀ عملیۀ مرحوم آیتالله بروجردی را با یک کار تخصصی فقهی مدون کرده، بیاید تمام شئونات حوزوی خود را رها کند خیلی مهم است. میگویند سخنرانیهای ایشان جالب و گیرا بوده است. چه میشود یک نفر همۀ اینها را رها میکند و به این نتیجه میرسد که من کار دیگری غیر از تعلیم و تربیت جوانها نباید انجام دهم. فرق ایشان با بقیۀ کسانی که در حوزۀ تعلیم و تربیت کار کردند، این است که بقیه تعلیم و تربیت را بخشی از زندگیشان میدانستند اما ایشان همۀ زندگیشان را مصروف تربیت نسل جوان کردند. ایشان به قدری به این کار اعتقاد داشتند که صبحها از ونک پیاده میآمدند دستشوییهای مدرسه را تمیز میکردند. اگر بنا بود معلمی انتخاب کنند، میرفتند در خانۀ او بست مینشستند تا او را بیاورند. ایشان بهترین امکانات آموزشی را برای مدرسه فراهم میکردند. ما شاید نمونۀ کسی که چنین کاری را در تعلیم و تربیت کرده باشد، حتی درغرب نداشته باشیم.
شما تاریخ تعلیم و تربیت صد سالۀ اخیر ایران را نمیتوانید بدون کار آقای علامه در نظر بگیرید. ایشان شاکلۀ تعلیم و تربیت را تغییر داد و یک جریان تعلیم و تربیتی به وجود آورد که از عشق، خلوص، ازخودگذشتگی، اعتقاد شدید به هدف، زهد و پشت پا زدن به تمام تعیّنات دنیایی نضج گرفته است. این نظام تعلیم و تربیت که توسط آقای علامه پیریزی شد، چند شاخصۀ مهم دارد :
۱ـ تمرکز، ایشان در تعلیم و تربیت متمرکز بودند.
۲- نشاط و تفریح، آقای علامه به شدت به نشاط بچهها اهمیت میدادند. به جای اینکه بگویند: سینما نرو، تلویزیون نگاه نکن، آپارات خریده بودند و در مدرسه فیلم نشان میدادند مثلاً فیلم سینمایی "لورنس عربستان" را که تازه روی پردۀ سینماها بود، برای ما آوردند ونمایش دادند. ایشان برای نشاط بچهها اردوی تابستانی میگذاشتند و امکانات ورزشی و شنا فراهم میکردند.
وقتی آدم در کاری ممحض شود و خودش را وقف کاری کند، لوازم آن را با تمام وجودش درک میکند. آقای علامه تمام کارها را تعطیل کردند. شما نمیبینید ایشان در مسائل فقهی تحقیقی کرده یا کتابی نوشته باشند بلکه میگفتند: کتابهای آقای مطهری را بخوانید با این که خودشان شاید بهتر از آقای مطهری میتوانستند بنویسند.
۳ـ رشد علمی، آقای علامه بیشترین برنامهریزی را میکردند که بچهها به بالاترین سطح علمی برسند. به همین
خاطر بهترین معلمها را جذب میکردند، یعنی به همان مقدار که برای ایشان درس اخلاق اهمیت داشت، به درسهای دیگر هم اهمیت میدادند. از این جهت برای ایشان آقای روزبه یک غنیمت بسیار بزرگ بود.
۴ـ معلم راهنما، یکی از چیزهایی که نظام تعلیم و تربیتی مدرسۀ علوی داشت و در نسلهای بعدی به شدت اثرگذاشت و بعدها آموزش و پرورش از آن اقتباس کرد، پدیدۀ معلم راهنما بود. در دورانی که هیچ کس از این فکرها نمیکرد.
۵ـ مباحثۀ گروهی، آقای علامه با برداشت از روش پسندیدۀ حوزههای علوم دینی، برنامۀ مباحثه را در مدرسه اجرا کردند و یک زنگ مطالعۀ گروهی گذاشتند که هیچ مدرسهای آن زمان این برنامه را نداشت یعنی برای این که بچهها از جهت علمی قوی شوند، هر روز ساعتی برای مطالعه قرار میدادند که بچهها به صورت گروهی درسهای روز را با هم مباحثه کنند. این ویژگی کارگروهی و مباحثۀ علمی بعدها در مدارس دیگر رواج پیدا کرد و در تعلیم و تربیت آیندۀ کشور اثر گذاشت.
۶ـ توجه به مسائل عقلی، ایشان طوری برنامهریزی میکردند که مبانی فکری دانشآموزان تقویت بشود. ایشان در تربیت دینی به بحثهای عقلی و استدلالی به شدت توجه داشتند و از مباحث کلامی استفاده میکردند. ما در مدرسۀ علوی مارکسیسم و نقد آن را یاد گرفتیم.
۷ـ توجه به اخلاق، ایشان تقدم اخلاق بر فقه را مطرح میکردند، چون اخلاق در آن دوران ، به شدت مهجور بود حتی در میان بعضی از حوزویها اخلاقیات ضعیف شده بود وعلیرغم این که علمای بزرگ اخلاقی داشتیم، اما اخلاق عملی آنگونه که منش ائمهعلیهمالسلام بود حضور نداشت. به این جهت شاگردان ایشان به مسائل اخلاقی بیش از فقه اهمیت میدادند.
ساختار مدرسه یکی از جریانهای روشنفکری آن زمان بود. سعی میشد بچهها نسبت به مسائل اجتماعی هوشیار باشند و نسبت به آن موضع داشته باشند. آقای علامه گاهی اوقات در کلاس اخلاق صحبتهای دکتر شریعتی را میگفتند. مثلاً میگفتند: چه شد امام حسین حج را رها کردند و به کوفه رفتند؟ پس کاری واجبتر از حج هست. آقای علامه یک روشنفکر دینی بودند و میخواستند دینداری بچهها عمیق باشد. نگاه ایشان شاید تحت تأثیر آقای روزبه و مهندس بازرگان بود که میخواستند اندیشههای دینی را با علم روز هماهنگ کنند و علم را پشتوانۀ دین قرار دهند. از آن طرف چون ایشان تعلیم و تربیت را مهمترین کار میدانستند، فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی را قبول نداشتند و این یک مشکل ایجاد کرده بود و آن این که بچهها از شناخت جریانهای انحرافی مانند آشوری، فرقان، سازمان مجاهدین خلق و جریانهای مارکسیستی دور ماندند. بعضی از آنها در کارهای مبارزاتی تلف شدند و بعضی عقاید صحیح خود را از دست دادند و از تفکرهای انحرافی به شدت لطمه دیدند.
آقای علامه بچهها را طوری تربیت کرده بودند که نسبت به کار مردم اهتمام داشته باشند، بنابراین وقتی انقلاب پیروز شد، مسئولیتهای اجتماعی را پذیرفتند و کنشگر سیاسی شدند. من معتقدم انقلاب ما اگر علوی نبود، به این سادگیها جلو نمیرفت. اگر ما آدم ساختیم، او جای خودش را پیدا میکند و در جایی که توان کار دارد و برای جامعهاش مفید است، مسئولیت میپذیرد. به این جهت شاگردان مدرسۀ علوی کارهای بزرگی انجام دادند.
بعد از آقای علامه حلقههای مختلف تعلیم و تربیتی به وجود آمد که شاید روش علوی را نداشتند اما تعلیم و تربیت را بر امور دیگر اولویت میدادند. به طوری که اگر حتی مجتهد میشدند، یکی از بهترین کارها را این میدانستند که بروند در یک مدرسه و کار تعلیم و تربیت کنند. پس در واقع آقای علامه توانستند اولویت و اهمیت تعلیم و تربیت را به نسل بعد منتقل کنند.
اقتضائات بعد از انقلاب خیلی متفاوت با قبل از انقلاب بود. مثلاً از نظام تعلیم و تربیت علوی توقع نیست بچهها را به سمت سواد رسانهای ببرد ولی شرایط جامعه اقتضا میکند که این اتفاق بیفتد و ما باید پیشتاز اینگونه مسائل باشیم.
در جامعۀ ما "تربیت اخلاقی" و "تربیت قرآنی مبتنی بر معاد" به شدت مغفول واقع شده است. یک سوم قرآن مستقیم و دو سوم آن غیرمستقیم در مورد معاد است. به نظر من معاد و آخرت، یکی از حلقههای گم شدۀ تربیت دینی ماست و این بحث در درس آقای علامه پررنگ بود.
از آن طرف آموزههای دینی به اخلاق بیش از اندازه توجه دارد. إنَّ أَحسَنَ الحَسَنِ الخُلقُ الحَسَن.
ایشان همچنین معتقد بودند وقتی شما میتوانید به سعادت اخروی برسید که محبت دنیا را کنار بگذارید. یکی از ویژگی های تربیت شدگان علوی کم اهمیت دادن به دنیا گردید.
توجه به حقالناس در آموزههای آقای علامه به شدت دیده میشد. وجه ممیزۀ بچههای علوی این بود که گرفتار حقالناس نشوند. در بحث بیتوجهی و بیعلاقگی به دنیا، هدف این بود که فرد راحت بتواند ایثار کند و از مسائل دنیویاش بگذرد. هر چند در علوی شرایطی پیش نیامد که یاد بگیریم از جان هم باید بگذریم.
کلاس اخلاق آقای علامه کلاس خاصی بود که فقط از ایشان بر میآمد. بچهها سر کلاس میخکوب میشدند. ایشان به همه چیز توجه داشتند. میدانستند بچهها در چه فضایی هستند و چه چیز برایشان خندهدار و جالب است و این فضا را برایشان بهوجود میآوردند. یکی از چیزهایی که ایشان خیلی اهمیت میدادند، نقل قصه و داستان بود. این قصهها به شدت اثر میگذاشت و باعث میشد مطالب در عمق ذهن بچهها باقی بماند. مثلاً در بحث عقیده به بقای روح، ایشان از خوابهای صادقه کمک میگرفتند، هرچند به خواب حجیت نمیدادند در عین حال برخی از شاگردان به علت بیتوجهی به این نکته دچار مشکلاتی شدند.
آقای علامه اصول و روشهایی در کلاس اخلاقشان داشتند. ایشان از آیات و روایات استفاده میکردند ولی مقید بودند بچهها حتماً در کلاس اخلاق بخندند. دیگر از روشها این که حتماً بچهها در بحثها مشارکت داشته باشند. برای این منظور از آنها سؤال میکردند تا پاسخ را از خود بچهها بگیرند. ایشان گاهی در وسط صحبت سکوت میکردند تا مطلب کاملاً در دل و ذهن افراد قرار گیرد، در صورتی که بعضیها پشت سرهم روایت میخوانند. ایشان تا یک روایت را جا نمیانداختند، رد نمیشدند. یکی از اصول کلاس آقای علامه این بود که نمیخواستند یک باره همه چیز را به بچهها یاد بدهند. معتقد بودند اگر در یک جلسه یک روایت را یاد بدهیم، کفایت میکند. ایشان توجه داشتند که از کجا شروع میکنیم و بچهها را به کجا میرسانیم. مبانی اخلاقی ایشان به رواقیها و کلبیها خیلی نزدیک بود؛ هر چند نتیجهمحور هم بود. این طرز تفکرها یک نقاط قوت و یک نقاط ضعفی دارند.
آقای علامه بخشی از تاریخ تعلیم و تربیت جامعۀ ما را شکل داده است. بعضی از آدمها میآیند و میروند و هیچ تغییری در جامعه ایجاد نمیشود! بعضی از آدمها میآیند و به جامعه شکل میدهند.
در نظام تعلیم و تربیت آقای علامه این که بچهها باید موی سرشان را کوتاه کنند، یک روش بود برای رسیدن به یک هدف که بچهها باید مرتب و منظم باشند ولی جذابیتهای ظاهری نداشته باشند. شاید در آن زمان این روش برای این که به هدف تربیتی نظم و عدم جذابیت جنسی برسند، خوب بود، ولی این محدودیتها چالشهای دیگر تربیتی ایجاد میکرد.
شما قبل از انقلاب را نمیتوانید با الآن مقایسه کنید. آن زمان در مدارس کل کشور ترکه و فلک مرسوم بود اما الآن به هیچ عنوان چنین چیزهایی را نمیپذیرند. آن زمان شما میرفتید لبنیاتی میگفتید: آقا، یک کیلو ماست بده، میکشید میداد. الان شما در مغازۀ سوپر بروید بگویید: آقا ماست بده، میگوید: چه ماستی میخواهید؟ ۲۰ جور ماست داریم، انتخاب کنید. یک موقعی تلویزیون دو کانال بیشتر نداشت، ولی الآن ۲۰ کانال دارد. ماهواره که صدها کانال دارد. در شرایط فعلی انتخابهای افراد متعدد شده است. در چنین شرایطی، نظم خشک که مربی به متربی بگوید چه کار کن، اصلاً جواب نمیدهد. الآن باید کاری کرد که متربی روش تربیتی ما را انتخاب کند. در آن دوران، در مدرسه به ما میگفتند تلویزیون نگاه نکنیم، سینما نرویم، در بسیاری از مجامع شرکت نکنیم. آن زمان اقتضا میکرد تحکمهای تربیتی انجام بشود اما الان نظام تعلیم و تربیتی که بخواهد نظم آهنین داشته باشد، از پیش شکستخورده است! یکی از همکلاسیها جذب سازمان منافقین شد، بعد رفت امریکا. وقتی برگشت تهران، گفت: من در آمریکا ۵-۶ سال سعی کردم روی اصول و تعلیمات مدرسه بایستم، بعد دیدگاههای سازمان منافقین را در اثر مطالعة کتابهایی که به من داده بودند انتخاب کردم، زیرا دیدم برخی مطالب دیگر همچون دیدگاههای مارکسیستی هم هست که باید مطالعه کرد. میخواهم بگویم اگر در دوران مدرسه بچهها را با این مطالب آشنا میکردند، در آینده بینش بهتری در مواجهه با شبهات داشتند.
در مدرسه، در کلاس هفتم، هشتم و نهم نماز جماعت برقرار بود و بچهها حضور و غیاب میشدند. این قوانین خودخواسته و وضع شده توسط بچهها نبود. شاید متناسب آن سن و سال بود، اما در کلاس دهم، یازدهم و دوازدهم هرکس نمازش را فرادا میخواند. ما هم گفتیم: بیاییم نماز جماعت تشکیل بدهیم؛ هر روز یک نفر را امام جماعت قرار میدادیم. یک روز ده نفر میآمدند و یک روز سی نفر. چون آن نماز را خودمان میخواستیم واقعاً به ما مزه میکرد. البته آقای روزبه هم اول وقت میآمد در سالن نماز میخواند و چهارپنج نفر پشت سر ایشان نماز میخواندند.
آقای علامه اشکالاتی را در بعضی از روحانیون میدیدند مثل خودمحوری، تکبر، هوای نفس که ما الآن در اساتید دانشگاه و جاهای دیگر هم میبینیم. در حوزه هم شئوناتی هست که برای نوع افراد اهمیت دارد و باعث میشود از مباحث اخلاقی فاصله بگیرند. اگر روحانیت که طلایهدار دین است خودش متخلق نباشد، مردم نسبت به دین زده میشوند. آقای علامه بهخاطر این که بچهها از دین زده نشوند، اینگونه صفات در روحانیت را خیلی با آب و تاب نقد میکردند. جالب اینجا بود که خودشان یک الگوی اخلاق بودند. ایشان وقتی به استاد مطهری یا علامه جعفری میرسیدند تا کمر خم میشدند و تواضع میکردند یعنی به ما الگو نشان میدادند ولی صحبتشان طوری بود که ممکن بود تعمیم نابجا ایجاد کند و باعث شود بچهها نسبت به روحانیون نظر مثبتی نداشته باشند. البته اگر بچهها دقت میکردند میفهمیدند که کل روحانیت مورد نظر ایشان نیست و روحانیون خیلی خوب هم داریم، هرچند اندک باشند. اما همین امر باعث شده بود که تقدم اخلاق بر فقه، محور دیدگاه شاگردان ایشان بشود. البته متاسفانه برای برخی به فقه گریزی انجامید.
تمام زندگی آقای علامه توجه به اخلاقیات بود. ما نمیدیدیم ایشان نماز طولانی بخوانند یا خیلی راز و نیاز کنند یا مرتب قرآن بخوانند. وقتی میدیدیم ایشان ظهرها نان و ماست میخورند، میفهمیدیم شکم ارزش ندارد و انسان با غذای کم هم میتواند زنده بماند.
من جا پای فکری دو نفر را در کار آقای علامه خیلی جدی دیدم: یکی مرحوم دربندی و یکی هم مرحوم قوام. هنر آقای علامه این بود که روش و سیر و سلوک آنها را در جایی به نام مدرسه پیاده کرد. اگر ایشان میخواست بچهها را جمع کند و بگوید بیایید بنشینید کلاس اخلاق بگذاریم، کسی نمیآمد. باید بهانهای پیدا میکرد که بچهها جمع بشوند. مدرسه و درس جدید فیزیک و شیمی بهانه بود که بچهها جمع بشوند و ایشان برای آنها یک ساعت کلاس اخلاق بگذارد.
آقای علامه خیلی به من لطف داشتند. گاهی به ایشان تلفن میزدم میگفتم: میخواهم خدمت شما بیایم. میگفت: بیا عزیزم. بعضی اوقات با یکی دو نفر از دوستان میرفتیم یک ساعتی مینشستیم. زهد، دنیاگریزی و خود را وقف مسائل تربیتی کردن را میدیدیم.
یک بار رفته بودم منزلشان، به ایشان گفتم: وضع مزاجیام سنگین است. گفت: عزیزجان، پا شو برویم دکتر، ماشین داری؟ گفتم: بله. سوار شدیم، ایشان من را برد مطب دکتر کوثری. مقداری دکتر صحبت کرد. آدم عجیب و غریبی بود. گفت: من در رادیو شنیدم که از جنید بغدادی پرسیدند: در مورد بهشت و جهنم چه میگویی؟ گفت: مگر آنها مخلوق نیستند؟ من تا خالق هست چه کار به مخلوق دارم. بعد دکتر کوثری گفت: من این جمله را که شنیدم دو هفته مریض شدم و در خانه افتادم.
آقای علامه خیلی به گردن ما حق دارند، با این که ما در بعضی از جهات با طرز تفکر ایشان زاویه داشتیم. ایشان با همۀ روشنفکری و دغدغۀ دینی، به دلایلی مبارزات سیاسی را کنار گذاشته بودند و اظهار میکردند: برادرم از اعضای اصلی فدائیان اسلام بود. زمانی که همراه نواب صفوی و چند نفر از اعضای مرکزی بعد از ترور نخستوزیر در خانهای مخفی شده بودند، برای برادرم لباس و آذوقه بردم. زیر کرسی نشسته بودند و نواب صفوی شعارهای انقلابی میداد که ما کره را میگیریم و مسئولیتهای دولتی را بین خودشان تقسیم میکردند. بعدها فهمیدیم نفر چهارم زیر کرسی یک ساواکی بود همین باعث شد که بعد همه را گرفتند و اعدام کردند و برادرم حبس ابد خورد. تجربۀ تلخ مبارزاتی و بیثمر بودن آنها آقای علامه را به این نتیجه رسانده بود که کارهای سیاسی و مبارزاتی عقیم است و به جایی نمیرسد و باید کار تربیتی کرد و آدم ساخت.