جلسۀ بیستوهشتم
«درک معنویات؛ نشانۀ روح»
آنچه در اعمال و رفتار ما مؤثر است افکار ماست. شما قرآن را مىبوسید، بالاى سر مىگذارید و اگر قطعهقطعهتان هم کنند، آن را زمین نمىزنید؛ ولى دشمنْ قرآن رامىسوزاند. شما عالِم را احترام مىکنید، سید را احترام مىکنید، اسم مبارک امیرالمؤمنین(ع) را با عظمت مىبرید؛ اما آن جوان بىدین مسخره مىکند. چرا؟ براى اینکه فکر شما جور دیگری است.
الان بعضى از شاگردهاى کلاس شما ناراحتاند که چرا در خانه کسی حرفهاى آنها را نمىفهمد. مىگویند: «ما که غیر از قرآن و نهجالبلاغه و فرمایش ائمه(ع) چیز دیگرى نمىگوییم... مىگوییم: ’با شنیدن موسیقى اعصابتان خراب مىشود؛ گوش نکنید.‘ چرا این حرف روشن را نمىفهمند؟» تعجب نکنید؛ فکر آنها طور دیگری است. عزیزانم، چارهای نیست؛ باید بهمرور زمان با افکار شما آشنا شوند تا کمکم راه شما را پیش بگیرند.
شما منطق مخصوصى دارید که همۀ مسلمانها، یهودىها، ارمنىها، بودایىها، همه مىپسندند و آن منطق گذشت، وفادارى و ایثار است، یعنی اینکه انسانْ دیگرى را بر خودش مقدم بدارد؛ مثلاً خودش گرسنگى را تحمل کند و آنچه دارد در راه خدا انفاق کند. آیا یک نفر در تمام دنیا هست که از این صفت خوشش نیاید؟ چرا خوششان مىآید؟ مگر به او شام دادهاید؟ مگر او را سیر کردهاید؟ اگر کسى ایثار کند، در زیر آسمان یک نفر هست که بگوید: «عجب آدم احمقى است که شام خودش را به دیگرى داده...»؟ حتى یک جانى آدمکش اگر ببیند که شما دست کورى را گرفتهاید و از خیابان رد میکنید، شما را تحسین مىکند. چرا؟ مگر دست او را گرفتهاید؟ از این کار مگر نفعى به او رسیده؟ اگر فکر کنید، از این قضایا زیاد است.
در اینجا این سؤال پیش مىآید که اگر ما غیر از این بدن، چیز دیگرى نداریم و روح دروغ است، باید از هرچیزی که لذت بدنمان در آن است، خوشمان بیاید و از هرچه به بدن رنج مىدهد، ناراحت شویم، چون بر این فرض، اصلاً چیز دیگرى در کار نیست که او هم خوشى و ناخوشى داشته باشد. این مطلب به ما مىفهماند در باطن ما غیر از این رگ و پى و گوشت و پوست و استخوان، چیز دیگرى هست که خوشىها و ناخوشىهاى آن غیر از خوشىها و ناخوشىهاى تن است.
اگر با کسى طرف شدید که مىگفت: «برو بابا، این حرفها یعنی چه؟ قیامت چیست؟ روح کدام است؟» شما بفرمایید: «اگر کسى به فردى کمک کند و او را از مرگ نجات بدهد، آیا شما خوشتان مىآید یا ناراحت مىشوید؟» این سؤال خیلى ساده است. قطعاً مىگوید: «خوشم مىآید. این لازمۀ انسانیت است.» بگویید: «چه گفتى؟ انسانیت، انسانیت چیست؟»
اگر غیر از این حواس و این دستگاه بدن، چیز دیگرى نیستیم، باید فقط از خوردن شیرینی خامهاى و نگاهکردن به صورت زیبا و شنیدن صداى خوب خوشمان بیاید. دیگر چه معنى دارد که من نخورم و غذایم را به دیگرى بدهم و تازه از این بابت کیف کنم؟ اصلاً این حرف در دنیا چه معنى دارد که براى نجات دیگرى، من خودم را تلف کنم؟ اگر در باطنِ انسان چیز دیگرى بهنام روح نیست، وقتى مردم مىبینند که فردى خودش را فداى دیگران مىکند، همه بدون استثنا باید بگویند: «این عجب خر است! چرا این کار را کرد؟»، حالاینکه بدون استثنا همۀ مردم، حتى شقىترین آنها، گذشت و فداکارى را تحسین مىکنند. اگر در باطن بشر غیر از جسم، چیز دیگرى نباشد، چهچیز شما را وادار به تحسین مىکند؟ وقتى مىبینید کسی دست بىچارهاى را گرفت و از خیابان رد کرد یا به فقیرى کمک کرد، چرا خوشتان مىآید؟ مگر شما را رد کرده یا به شما نان داده؟
اگر فقط تن بود و غیر از آن چیزى نبود، فقط باید در صورتی تحسین میکردید که تن شما لذت ببرد، ولى مىبینیم که مطلب اینطور نیست؛ تمام افراد بشر در مقابل نیکىِ مردان حق کوچک مىشوند و آنان را ستایش مىکنند. اصلاً درصورتىکه روحى در باطن نباشد، چطور ممکن است در همۀ دنیا یک نفر را پیدا کنیم که از احسان فردی به دیگرى خوشش بیاید؟ فرض این است که ماییم و لذایذ بدن؛ صحیح؟ چشم منظرۀ خوبى را مىبیند، خوشش مىآید، بسیار خب. گوش صداى خوبى را مىشنود، لذت میبرد، بسیار خب. سایر لذایذ بدن همینطور. اما نیکى فردى به دیگرى چه ربطى به لذت تن من دارد که من خوشم بیاید؟
همۀ شما بدون استثنا هروقت پول به فقیر مىدهید، لذت مىبرید. اگر روح دروغ است، این لذت چیست؟ یکى از علماى تربیتى اروپا بهنام ژان ژاک روسو، کتابى دارد بهنام امیل. در آنجا مىنویسد که ستایش خوبىها، کرامتها و بزرگوارىها، عفو و گذشتها، اینها مورد اتفاق همۀ مردم روى زمین است. اگر روحى نیست، باید حتى یک نفر هم نباشد که بگوید: «انسان باید دیگرى را بر خودش مقدم بدارد.» اگر به بزرگترین جانى بگویند: «فلانى بااینکه زورش مىرسید، از کشتن دشمنش صرفنظر کرد»، بىاختیار تحسینش مىکند.
در زندگى خودتان کاملاً این مطلب را مىبینید. الان عدهاى از شما تعریف مىکنند و مىگویند شما پاکید و درس مىخوانید و...؛ مگر خوبى شما نفعى به او مىرساند؟ اگر روحى در کار نیست، این ستایش و تحسین چیست؟
بنا و شاگرد روى چوببست کار مىکردند. آن وقتها داربستها فلزى نبود. چوببست دررفت. بنا یک سر تیر را گرفته بود، شاگردش هم طرف دیگر را، طورى که اگر شاگرد رها مىکرد، اوستا سالم مىماند. اوستا در وسط زمین و هوا گفت: «من زن و بچه دارم.» شاگرد بنا دستش را ول کرد و افتاد و مرد. کسى فهمید چه گفتم؟
[یکی از دانشآموزان:] «بنا گفت: ’اگر من بمیرم، چند نفر از بین مىروند، ولى اگر تو بمیرى، یک نفر از بین مىرود.‘»
بدون استثنا از شنیدن این جمله برق شادى در چشمتان پیدا مىشود. این موضوع به شما چه ربطى دارد؟ مگر شما آن بنایید که درنتیجۀ گذشت شاگردتان زنده ماندهاید و بالاى سر زن و بچهتان هستید؟ اگر غیر از تن، چیز دیگرى در باطن شما نباشد، فقط در اینصورت باید خوشتان بیاید و در غیر اینصورت باید بگویید: «این شاگرد بنا عجب خرى بوده.»
امیرالمؤمنین(ع) شبها درِ خانهها روى خاک مىنشست و بچههاى یتیم را روى زانو مىنشاند و نان و خرما به دهانشان مىگذاشت. بعد در خرابهها مىرفت و زیر قباى یهودىهاى فقیرى که آنجا بودند نان مىگذاشت. شما را بهخدا، یک نفر پیدا کنید در همۀ دنیا که بگوید على دیوانه بوده. چرا این پولها را خودش نمىخورد؟ چرا ویلا نمىساخت؟ شما را بهخدا، یک نفر را در همۀ دنیا پیدا مىکنید که این جمله را بگوید؟ همان کسى که پول به فقیر نمىدهد و ویلا مىسازد و با حقهبازى مىگوید: «توفیق رفیقى است، به هرکس ندهندش»، در باطن از خودش بدش مىآید.
پس احساس بزرگوارىهایی که در بشر وجود دارد به بشر مىفهماند که غیر از تن، روحى در باطن او هست که او را بهسوی خوبىها مىکشاند. این منطقى است که اگر کسى به آن توجه کند، کاملاً مىتواند در مسئلۀ اثبات روح موفق شود. با این منطق، مسیر زندگى انسان کاملاً عوض مىشود، یعنى مىگوید: «من انسانم، چرا سگصفت باشم؟» اگر پا روى دم سگ بگذارى، پاچهات را مىگیرد. من نمىخواهم اینجور باشم؛ مىخواهم انسان باشم.
یازده سال روى سرِ آقاى دنیا و آخرت، پیغمبر(ص)، خاکستر ریختند. حالا با دههزار سوار وارد مکه شده و فتح کرده. مثل افراد خجالتزده سرش را پایین انداخته، نه اینکه سینه سپر کند و بگوید: «ها، پدرسوختهها، یازده سال اذیتم کردید، حالا پدرتان را درمىآورم!» تمام سران قریش و پهلوانها زیر زنجیرند. فرمود: «با شما چه کنم؟» گفتند: «آنچه شایستۀ یک بزرگ است.» فرمود: «أنتُمُ الطُّلَقاءُ»؛ (شما آزادید، بروید).
آقایان، شما چرا از عمل پیغمبر(ص) خوشتان آمد؟ شما چرا به وجد آمدید و نشاط پیدا کردید؟ مگر شما زیر زنجیر بودید و آزادتان کردند؟
از على آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان منزه از دغل
در غزا بر پهلوانى دست یافت
زود شمشیرى برآورد و شتافت
[استاد:] «’غزا‘ را با چه مىنویسند؟»
«با ’ز‘، یعنى جنگ.»
نشست روى سینۀ عمروبنعبدود.
او خدو انداخت بر روى على
افتخار هر نبى و هر ولى
آب دهان انداخت به صورت امیرالمؤمنین(ع). حضرت از روى سینهاش بلند شد و رفت. این درس را یاد بگیرید: اگر کسى به شما توهین کرد، اینقدر قدرت داشته باشید که شیرینى بخرید و درِ خانهاش ببرید. این عمل از صدهزار رکعت نمازخواندن مشکلتر است. نماز که کارى ندارد، ممکن است از سر شب تا صبح هزار مرتبه دولا و راست بشوید.
او خدو انداخت بر رویى که ماه
سجده آرد پیش او در سجدهگاه
در زمان انداخت شمشیر آن على
کرد او اندر غزایش کاهلى
گشت حیران آن مبارز زین عمل
از نمودن عفو و رحم بىمحل
گفت بر من تیغ تیز افراشتى
از چه افکندى مرا بگذاشتى
گفت من تیغ از پى حق مىزنم
مالک روحم نه مملوک تنم
این شعر در زندگى آیندۀ شما ان شاء الله اثر مىگذارد، یعنى به شما فحش مىدهند، اما در مقابل کمک مىکنید. «مالک روحم» یعنى چه؟
«تسلط دارم.»
آفرین. تسلط دارم به خودم، نه اینکه فحشم که دادند، بگویم: «به من فحش مىدهى؟ به من مىگویند حسن فرفره. پدرت را درمىآورم.» مالک روحم نه مملوک تنم. «مملوک» یعنى چه؟
«بنده.»
آفرین. آیا مالک روحیم یا بندۀ تنیم؟ اگر بندۀ تن نیستیم، وقتى در فروشگاه بستنى مىخریم، چرا مىگوییم: «قرمزش را بده»؟ قرمز چیست؟ سبز یعنی چه؟ آبى چه معنا دارد؟ عصر است، خسته شدهایم، یک چیزى بخوریم که رفع خستگى شود. قرمز و سبز یعنى چه؟ چندمیلیون از این بستنى در روز خورده مىشود؟ چرا عظمت خودت را شکستى؟
قطعاً فردى را دیدهاید که شاید هفتاد سال از عمرش گذشته، ولى هنوز اسیر شکم است و براى غذا حرف مىزند: «اول باید سوپ بخورم. غذا باید فلان چیز باشد. بعد از غذا باید کانادا بخورم که غذا هضم شود.» اصلاً هدفش شکم است. یک ماشین کودسازى است: صبح مىرود بازار، ظهر مىآید و چند پاکت میوه و شیرینى مىآورد براى اینکه ماشینهاى کودسازى به راه بیفتد.
گفت من تیغ از پى حق مىزنم
مالک روحم نه مملوک تنم
سعى کنید هر کارى که مىکنید براى خدا باشد. بستنى بخوریم، اما براى خدا. نشانهاش چیست؟ این است که بر خودت مسلطى. چیزى را که خیلى دوست دارى، در راه خدا مىدهى. آیۀ قرآن مىگوید: «بهخوبی نمىرسید مگر چیزى را که دوست دارید در راه خدا انفاق کنید.» وقتى بستنى میل ندارى، اگر نخورى هنر نیست؛ وقتی ارزش دارد که خیلى میل دارى، ولی نخورى و پولش را به فقیر بدهى. اگر براى خلاف نفس نخورى هم، برفرض که پولش را به فقیر ندهى، باز قدمى در راه انسانیت برداشتهاى.
گفت من تیغ از پى حق مىزنم
مالک روحم نه مملوک تنم
آقایان، چند نفر را سراغ دارید که مالک روح باشند؟ وقتى فحشش مىدهند قرمز مىشود، سبز مىشود، آبى مىشود، بنفش مىشود، گلى مىشود، خوابش نمىبرد: «امروز به من فحش دادند، خوابم نمىبرد.» چرا خوابت نمىبرد؟ فحش دادند یعنی چه؟ فحش ندادند یعنی چه؟ اصلاً ممکن است یک نفر آدم تحتتأثیر اینچیزها قرار بگیرد؟
چون خدو انداختی بر روى من
نفس جنبید و تبه شد خوى من
نیم بهر حق شد و نیمى هوا
شرکت اندر کار حق نبود روا
اگر مىکشتم نصفش براى هوای نفسم بود. این کار را تمرین کنید و در زندگى پیاده کنید. وقتى مُردیم، در قبر باید اینطور شود یا همین امروز؟ امروز من بستنى نمىخورم، پولش را به فقیر مىدهم. توجه کنید: مقصودم این نیست که هیچ بستنى نخورید. خیر، آن هم اشتباه است. باید مدارا کرد. نفس خیلى لگد مىزند. یک پدرسوختهای است! بحول الله و قوته تصمیم بگیرید، سر بزنگاه نفس را ذلیل کنید. نماز کارى ندارد. وضو مىگیریم، نماز مىخوانیم. روزه هم کارى ندارد، ناهار نمىخوریم، افطار دو برابر مىخوریم. اگر کسى در مقابل خواهش نفس توانست ایستادگى کند، آن قیمت دارد.
گفت من تیغ از پى حق مىزنم
مالک روحم نه مملوک تنم
چون خدو انداختى بر روى من
نفس جنبید و تبه شد خوى من
نیم بهر حق شد و نیمى هوا
شرکت اندر کار حق نبود روا
مجلۀ نیوزویک در یک گزارش علمى و تربیتى مینویسد: «تلویزیون روح خشونت و روح قلدرى را در تماشاگران ایجاد مىکند.» این را در منزلها بگویید و اگر نپذیرفتند و تلویزیون را برنداشتند، ناراحت نشوید؛ فقط خودتان از اتاق بیرون بروید و آن را نگاه نکنید. چه مىشود کرد؟
آیا کسى که آن منظرۀ وحشتناک را دیده، با آن مغز مضطرب مىخواهد جبر حل کند؟ ریاضیات حل کند؟ تا دو ساعت پریشان است و اعصابش را از دست داده و دیدن همین منظرههاست که تعادل اعصاب را از بین مىبرد و انسان را گرفتار زخم معده مىکند.
[ادارهکنندگان تلویزیون] مىگویند: «چه کنیم؟ مردم خودشان فیلمهاى جنایى و پلیسى را دوست دارند.» آیا اگر عدهاى بخواهند خودکشى کنند، باید عُقلا راه را براى آنها باز کنند؟ آرى، انسانى را که براى محبت و عدالت و صفا و صمیمیت خلق شده بهصورت گرگ درندهاى درآوردند.