جلسۀ بیست‌وهفتم «نظافت جسم و روح» و «تلویزیون» بچه‌ها شعر را کسى حفظ است؟ [یک نفر مى‌خواند و دیگری معنى مى‌کند.] «هر آقایى واسه‌ داداشی‌ش ازحفظ بخونه.» اگر مى‌بینید عده‌اى از عمل‌‌کردن به دستورهاى دین عاجزند، براى این است که عمر ابد را باور ندارند، یعنى قبول ندارند که تا خدا خدایى مى‌کند زنده‌اند. مى‌گوید: «مگر چقدر در دنیا هستیم؟ بیست سال یا سی سال، بعد هم خاک مى‌شویم. پس در این مدت کوتاه باید بیشتر بخوریم، بهتر بپوشیم و کیف کنیم.» اگر به این آدم بگویید: «هزار تومان بگیر و هزار نفر را بکش»، چرا نکشد؟ پس ریشۀ همۀ مفاسدْ ایمان‌نداشتن به معاد و بقاى روح است. آیا کسى که عقیده به بقاى روح دارد و تمام این دنیا در نظرش یک کپۀ خاکستر است، براى اینکه مردم متوجه‌ او شوند، هیپى مى‌شود و آن قیافۀ عجیب‌وغریب را براى خودش درست مى‌کند؟ کسانى که خواستند ما را به ذلت بکِشند و کاری کنند هرچه مى‌خواهند انجام دهیم ایمان به بقاى روح را از ما گرفتند. مى‌گوید مسلمان است، نماز مى‌خواند، روزه مى‌گیرد، ولى عقیده به بقاى روح ندارد. کسى که عقیده به بقاى روح دارد، اگر کرۀ زمین را به او بدهند، یک پوست جو از دهان مورچه نمى‌گیرد. توجه کنید، مى‌گویم: «کرۀ زمین»، نه یک‌میلیون یا دومیلیون. على‌‌بن‌‌ابى‌طالب‌(ع) ‌مى‌فرماید: «مى‌دانى چرا به مورچه‌اى ظلم نمى‌کنم؟ براى اینکه مى‌دانم بعد از مرگ خبرى هست.» حالا تو هم که مى‌گویى بعد از مرگ خبرى هست، چطور خواهرت را اذیت مى‌کنى؟ آیا این دو باهم جمع مى‌شوند؟ او مى‌گوید: «چون بعد از مرگ خبرى هست، من یک پوست جو از دهان مورچه‌اى نمى‌گیرم»، شما هم می‌گویی عقیده به این حرف دارى؛ پس چطور خواهر و مادرت را اذیت مى‌کنى؟ بحث امروز دربارۀ نظافت است. پیغمبر(ص)‌ فرموده‌اند: «النَّظافَةُ مِنَ الإیمانِ.» نظافت سه قسم است: نظافت ظاهر تن، نظافت باطن تن، نظافت روح. نظافت ظاهر تن یعنى بدن باید پاکیزه باشد: حداقل هفته‌اى یک بار باید حمام بروید، موى سر را کوتاه کنید و ناخن را بگیرید و چیزهاى دیگرى که خودتان مى‌دانید. اگر فقط بخواهید یک دیپلمی بگیرید، لزومى ندارد که نظافت باطن تن و روح را مراعات کنید؛ ولى اگر بخواهید در آینده فرد مفیدى باشید، باید باطن تن و روح هم تمیز باشد، یعنى باید روده‌هاى شما تمیز باشد، یعنى روزى دو بار خالى شود. براى این کار باید سرخ‌کرده نخورید، سیب‌زمینى آب‌پز نخورید، سبزى بخارپز بخورید، یعنى تره و جعفرى و شنبلیه و پیاز را بریزید توى یک قابلمه، اما آب در آن نریزید. اگر گفتند مى‌سوزد، آزمایش کنید؛ نمى‌سوزد و نیم‌ساعته مى‌پزد. فقط باید روى در قابلمه آب بریزید و شعله هم کم باشد که نسوزد. کبد و کلیه را شست‌وشو مى‌دهد و روده‌ها را پاک مى‌کند. کلیه‌هاى شما باید خوب کار کند. از قیافۀ بعضى از شماها پیداست که کلیه‌ها خوب کار نمى‌کند. درنتیجۀ افراط در غذا کلیه‌ها خسته شده، کبد خوب کار نمى‌کند؛ علتش چیست؟ این است که شما سرخ‌کرده مى‌خورید، سیب‌زمینى را توى آب مى‌پزید و این به روده‌ها مى‌چسبد و باعث خشکی لب‌ها می‌شود. سیب‌زمینى را بدون آب در قابلمه بریزید و درش را بگذارید؛ کبابى مى‌شود. اگر سوخت، پولش را از بنده بگیرید. نان سفید ابداً نخورید، چون سبوس ندارد و به روده‌ها مى‌چسبد. اگر بخواهید در آینده به داد مردم برسید و هم دنیا داشته باشید و هم آخرت، باید باطن شما تمیز باشد و در روده‌هایتان کرم نباشد. وقتى کرم در روده‌ها باشد، شیرۀ غذا را مى‌مکد و سم در خون پخش مى‌کند. دیده‌اید بعضى غذاى کامل، یعنی تخم‌مرغ، کره، مربا، کباب و... مى‌خورند، ولى ضعف دارند و نمى‌توانند از جا بلند شوند؟ براى این است که انگل دارند یا گرفتار یبوست مزاج‌اند. اگر بخواهید از یبوست آسوده شوید، صبح‌ها ناشتا آب بخورید. با این کار، سموم بدن از بین مى‌رود. یک روز در میان حمام بروید، هر روز حمام‌رفتن صلاح نیست. مواظب باشید غذاهایى را که نمى‌دانید از چه درست شده نخورید. نان خامه‌اى بااینکه خیلى خوشمزه است، از سفیدۀ تخم‌مرغ درست شده که گاهی مانده و فاسد است. پس از اینکه به این وضع درست شد، با انبر برمى‌دارند که نگویند میکروب داخل شد! آن بىچاره یک نان خامه‌اى مى‌خورد و مسموم مى‌شود. به‌جاى این چیزهاى خوشمزه که اصل و ریشه‌اش را نمى‌دانید چیست، میوه بخورید یا خشکبار: انجیر، کشمش، بادام، پسته. البته مغزها باید خام باشد. چیزهایى که مضر است اصلاً نخورید، نه اینکه اینجا نخوریم، ولى در مهمانى و مسافرت بخوریم؛ فرقی نمى‌کند. همان‌طور که مشروب حرام است و نمى‌خورید، چیزهایى هم که براى بدن ضرر دارد، چون حرام است، نباید بخورید. از نظافت ظاهر و باطن تن که گذشتیم، نظافت روح است. روح شما باید تمیز باشد. الان اگر ملاحظه کنید، بحمد الله در کلاس شاگرد بداخلاق ندارید. چرا از شاگرد بداخلاق و خشن و بى‌تربیت و دروغ‌گو بدتان مى‌آید؟ مى‌گویید: «روحش کثیف است.» پس کثافت باطن از کثافت ظاهر بدتر است، چون کسى که روحش آلوده است، درحقیقت خرس و خوکى است که به‌صورت انسان درآمده. روز قیامت که مردم از قبر بیرون مى‌آیند، کسانى که پرخورند به‌صورت خرس محشور می‌شوند و شهوتران‌ها به‌صورت خوک، آن‌ها که به مردم زخم‌زبان مى‌زنند به‌صورت عقرب، حریصان به‌صورت مورچه و کسانى که ادا درمى‌آورند و دلقک هستند، به‌صورت میمون. به کسى که دلقک‌بازى درمى‌آورد که دیگران بخندند بگویید: «مگر تو بازیگرى؟» آدم باشخصیت هیچ‌وقت آلت دست دیگران نمى‌شود. کسانى که در دنیا این‌‌طور هستند، فرداى قیامت به‌شکل میمون محشور مى‌شوند. نظافت روح همان مسئلۀ اخلاق است که پیغمبر(ص) ‌فرمود: «بُعِثتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الأخلاقِ.» هرکس در پیش‌برد اخلاقِ خودش قدم برمى‌دارد محمدى است و الا اگر روزى صدهزار دفعه صلوات بفرستى و به فکر تکمیل اخلاق نباشى، محمدى نیستى. کسانى که محمدى و منتسب به خاتم انبیا(ص) هستند دروغ نمى‌گویند، کسى را اذیت نمى‌کنند و با عفو و گذشت‌اند. ممکن است هنوز در خانۀ بعضى از شماها تلویزیون باشد. امشب بگویید: «پدر جان، شما از چه‌کسی تقلید مى‌کنید؟» مسلماً یکى از آقایان مجتهدین را نام مى‌برد. به او بگویید: «تمام مجتهدین تلویزیون را حرام مى‌دانند.» توجه کنید. مطلب خیلى مهم است. تلویزیون انسان را بى‌اراده مى‌کند، یعنى نمى‌گذارد انسان کارها را با فکر انجام دهد. آن‌وقت می‌شود مثل یک عروسک خیمه‌شب‌بازى که دستى پشت‌پرده هرطور بخواهد حرکتش مى‌دهد. بله، تماشای آن صحنه‌ها انسان را از مسائل جدى بازمى‌دارد و کاری می‌کند آدم تمام مسائل را به مسخره بگیرد. چنین شخصی موجودى مى‌شود بى‌هدف، همان‌‌طور که بعضى از جوان‌ها را دیده‌اید: قدرى حرف مى‌زند، قدرى روزنامه مى‌خواند، قدرى مجله مى‌خواند، مقدارى سرِ کوچه مى‌ایستد، چند ساعت را در سینما مى‌گذراند و... . درنتیجۀ اینکه همه‌چیز را به مسخره گرفته‌ایم، دکتر نداریم. اگر مادرتان مریض شود، باید به اسرائیل ببرید. چرا این‌قدر ما بى‌غیرت شدیم؟ فکر نمى‌کنیم که این چه نقشه‌اى است؟ آن‌ها مى‌خواهند ما بى‌تفاوت باشیم تا افکار خودشان را در مغزهاى ما بریزند. کسى که خودش فکر دارد و مستقل است محال است پیرو فکر دیگران باشد. یهودى‌ها بچه‌هاى خودشان را مستقل تربیت کردند، به‌طوری‌که محال است کسى یک بچۀ یهودى را مسلمان کند، ولى یک بچۀ دوازده‌‌سالۀ بهایى یک پیرمرد هفتادسالۀ ما را بهایى مى‌کند. چرا؟ براى اینکه آن‌ها او را ساختند و ما افراد خودمان را نساختیم. تلویزیون مرضى به‌نام «رخوت» مى‌آورد. رخوت یعنى سستى و بى‌تفاوتى. مى‌خواهند شما بى‌تفاوت باشید. وقتى بى‌تفاوت شوید، محصولاتشان را مى‌خرید، اشیای تجملى آن‌ها را مصرف مى‌کنید و از این راه در سال میلیاردها تومان پول شما را مى‌برند. بحث در نظافت روح بود. گفتیم افرادى که داراى پاکى روح نیستند و مراعات جهات اخلاقى را نمى‌کنند به‌صورت خرس و خوک و حیوانات دیگر محشور مى‌شوند و مردان حق در همین دنیا آن‌ها را به همین صورت مى‌بینند. یک سال روز عرفه، یکى از اصحاب امام جعفر صادق(ع) ‌خدمت ایشان عرض کرد: «امسال چقدر حاجی زیاد و ضجه‌‌زن کم است.» حضرت فرمودند: «بلکه امسال چقدر ضجه‌‌زن زیاد ولی حاجی واقعی کم است.» بعد فرمودند: «میان این دو انگشت مرا نگاه کن.» دید تمام بیابان پر از خرس و خوک و سگ است و فقط خودش و امام صادق(ع)‌ به‌شکل انسان‌اند که صفات حیوانى در آن‌ها از بین رفته و صفات انسانى در آن‌ها زنده است. البته مى‌دانید افرادى که ریاضت مى‌کشند حقایق این عالم را مى‌بینند. حاج ارباب که از رفقاى بنده بود، در جوانى ریاضت مى‌کشید. گفت: «شب جمعه ابن‌بابویه بودیم...» ابن‌بابویه نزدیک حضرت عبدالعظیم است. شعرش را هم که بلدید؟ «مى‌خوام بِرَم شابدُلَظیم، من و تو و ننۀ عظیم!» گفت: آن شب تا صبح مشغول عبادت بودیم. بعد از اذان مشغول خواندن مثنوى بودیم که یک‌مرتبه درویشى سیاه و لخت مادرزاد با بدن پشمالو از لاى نى‌ها بیرون آمد. سابقاً جلوى ایوان ابن‌بابویه نیزار بود. درویش در چندمترى ما نشست. گفت: «ورق بزنید و سر صفحه، این شعر را بخوانید.» ورق زدیم و دیدیم همان شعرى است که او گفت. خواندیم. گفت: «من مى‌خواهم بروم حرم حضرت عبدالعظیم. کسى با من می‌آید؟» گفتم: «من می‌آیم.» نزدیک حرم آفتاب زد. بچه‌ها منظرۀ درویش را که دیدند هو کردند: «هوهو هوهو!» گفتم: «درویش، عورتت پیداست؛ چرا چیزى تن نمى‌کنى؟» گفت: «آدم نمى‌بینم که خودم را بپوشانم.» رسیدیم اول بازار. دست به چشم‌هاى من کشید و در من تصرف کرد. یک‌دفعه دیدم بازار پر از خرس و خوک است: یک خرس پشت دکان نشسته، یک خوک دکانش را باز مى‌کند و... . وسط بازار حضرت عبدالعظیم چهارسویى است. به آنجا که رسیدیم، فقط پیرمردى به‌شکل انسان مشغول خواندن قرآن بود. به دکان آن پیرمرد که رسید، یک دست به جلو و یک دست به عقب، از جلوى پیرمرد خیز برداشت که او عورتش را نبیند. وارد صحن شدیم. دیدم آنجا هم تمام مردم به‌شکل خرس و خوک و سگ‌اند. درویش گفت: «من در حرم نمى‌آیم. شما براى زیارت بروید.» دم درِ حرم، دیدم کفش‌دار به‌صورت خرس است. وارد حرم شدم، همه به‌صورت خرس و خوک. آمدم بیرون، درویش را ندیدم. تا سر بازار وضع مثل سابق بود و همه به‌صورت خرس و خوک بودند و از آنجا به‌بعد مردم به‌شکل خودشان بودند. این را قرآن مى‌گوید: «وَإذَا الوُحوشُ حُشِرَت»؛ یعنى مردم از قبرها به‌صورت درنده‌ها محشور مى‌شوند. متوجه باشید، نمى‌گوییم: «غذا نخورید»؛ مى‌گوییم: «فکر و همتتان شکم نباشد که دیوانه‌وار براى خرید بستنى بدوید.» واقعاً اگر کسى بعد از هشت ماه هنوز از حالت بچگى و شکم‌پرستى بیرون نیامده باشد، خیلى ضرر کرده. آیا سزاوار است براى چیزى که بعد از چند ساعت در مستراح مى‌رود، انسان این‌طور نیرو صرف کند؟ نمى‌گویم: «بستنى نخورید»، ولى گاهى هم پولش را به فقیر بدهید و به نفس بفهمانید که «من اسیر تو نیستم». بگویید: «امروز باید بستنى نخورم» و با همین عمل، قدرت روحتان را زیاد کنید. بدانید که مطلب اینجا تمام نمى‌شود، بلکه این‌ها مقدمه است براى اینکه انسان شوید و به‌صورت انسان از دنیا بروید، نه به‌صورت خرس و خوک.

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute