جلسۀ بیست‌ونهم «نماز» دربارۀ سپاسگزارى و تشکر که مابه‌الامتیاز انسان و سایر حیوانات است، احتیاجى به صحبت نیست. اگر دکترى شخصى را معالجه کند و پول هم بگیرد، درصورتى‌که مریض به آن دکتر برخورد کند و احترام نکند، از او بدتان مى‌آید و مى‌گویید: «او به گردن تو حق دارد. چرا احترامش نکردى؟» همچنین اگر به شما بگویند که فلانى مادرش را ناراحت کرده، ناراحت مى‌شوید که چرا این بدبخت از مادرش قدردانى نکرده. این مسئله‌اى انسانى است و مربوط به دین نیست، یعنى یهودى‌ها هم از این کار بدشان مى‌آید، ارمنى‌ها هم بدشان مى‌آید. حالا باید گفت: انسان در مقابل نعمت‌هایى که خدا به او داده، چه وظیفه‌اى دارد؟ از کسى که به شما غذایی می‌دهد، تشکر مى‌کنید؛ در مقابل کسى که به شما دندان داده، چه باید کرد؟ این مطلب وجدانى است، یعنى هر انسانى از بدى بدش مى‌آید و از خوبى خوشش مى‌آید. اگر ببینید که پاسبانى بى‌جهت توی گوش کسى مى‌زند، از او متنفر مى‌شوید. چرا؟ مگر توی گوش شما زده؟ نه، ولى این مطلب وجدانى است. در مسائل وجدانى، که همۀ انسان‌ها در آن متفق‌اند، نیازی به سفارش نیست، یعنى به کسى که وجدان انسانى او از بین نرفته، نباید گفت: «نماز بخوان.» سپاسگزارى و تشکر و تقدیر از ولى‌نعمت و کسى که به انسان نعمت داده فطرى است، یعنى اگر فطرت اولیۀ انسان دست‌خوش امراض روحى نشده باشد، نمى‌تواند از ولى‌نعمت خودش سپاسگزارى نکند. شما هروقت معلم کلاس اولتان را مى‌بینید، تواضع مى‌کنید. این انسانیت است. اگر این را از دست بدهید، انسانیت را از دست داده‌اید. اگر انسان خودش را براى این نعمت‌هاى جزئى موظف به سپاسگزارى مى‌داند، از خداوندِ عالَم چقدر باید تشکر کند که نعمت وجود، یعنی بزرگ‌ترین نعمت را مرحمت فرموده؟ اگر کسى لباسى به شما بدهد، از او تشکر مى‌کنید. حال از کسى که به شما این بدن را داده تا لباس بپوشید، چقدر باید تشکر کرد؟ خلاصه از همۀ نعمت‌ها بالاتر نعمت هستى است. نعمت هستى را چه‌کسى داده؟ خیلى عجیب است که از دکترى که ده دقیقه وقت صرف کرده و صد تومان هم گرفته تا آخر عمر تشکر مى‌کنید و بى‌اختیار در مقابل او کوچکى مى‌کنید، ولى در مقابل خدا و عظمت او خودتان را نمى‌بازید. امیرالمؤمنین(ع) ‌در موقع نماز بدنش مى‌لرزید و رنگش زرد مى‌شد و مى‌فرمود: «بندۀ ذلیل مى‌خواهد به پیشگاه مولاى بزرگ برود.» اما ما نه ذلیل‌‌بودن خودمان را فهمیدیم و نه بزرگى خدا را، و الا ما هم همین‌طور مى‌شدیم. ممکن است بگویید: «همه در نماز بى‌توجه‌اند.» آیا اگر فردا همه از خانه لخت بیرون آمدند، شما هم این کار را مى‌کنید؟ اگر هم‌کلاسی شما هنوز بچه است و به نماز توجه ندارد، شما هم باید این‌طور باشید؟ بنده گاهى که مى‌بینم در سالن بعضى با توجه کامل و روح‌هاى پاک مشغول نمازند، خوشحال مى‌شوم که الحمد لله در این نُه ماه چقدر این‌ها ترقى کردند. البته نباید به این مقدارها قناعت کنید. انسان باید در مراحل معنوى پیش‌قدم باشد و بالاتر از خودش را ببیند. فرموده‌اند در مراحل معنوى بالاتر از خودمان را ببینیم و بگوییم: «او چقدر عالى است؛ کاش که من هم مثل او بودم.» ولى در مسائل مادى باید زیردست را نگاه کرد. وقتى لباس تن مى‌کنید، اگر به کسى که لباس ندارد نگاه کنید، دیگر نمى‌گویید: «چرا لباس من چنین‌وچنان نیست؟» در مقابل، اگر در مراحل معنوى بالاتر از خود را ببینید، کوششتان در معنویات زیاد مى‌شود. اینکه مى‌گوییم باید با توجه نماز خواند، بعد از آن است که شرایط ظاهرى کامل شده باشد، یعنى اگر بدن یا لباس نجس باشد، نماز اصلاً معنا ندارد. بنابراین باید بدانید مخرج بول را با آب قلیل دو مرتبه و با آب کر یا جارى باید یک‌مرتبه شست، ولى مخرج غائط بعد از اینکه غائط کاملاً رفع شد، با آب قلیل یک مرتبه شسته شود هم کافى است. ضمناً بدانید پنج آب از مرد بیرون مى‌آید: بول، منى، وذى، مذى، ودى. اگر استبرا کرده باشید و شک کنید آنچه بیرون آمده بول است یا وذى و مذى، پاک است. پس استبرا کنید تا اگر رطوبتى خارج شد مجبور نشوید که خودتان را آب بکشید و دوباره وضو بگیرید. قدیم در ده‌‌سالگى مادرها به بچه‌ها استبرا را یاد مى‌دادند، ولى حالا فقط در فکر لباس بچه است. مى‌گوید: «لباسى براى پسرم خریده‌ام که بچۀ وزیر هم ندارد.» تمام افکار متوجه این مسائل پست شده و از معنویت خبرى نیست. شاگردى گفت: «خون به دستم بود، وضو گرفتم. صحیح است یا نه؟» خیلى تعجب کردم. شرط صحیح‌بودن وضو این است که اعضای وضو پاک باشد. دقت کنید. اگر مسئلۀ طهارت و نجاست را مراعات نکنید، یک وقت از دنیا مى‌روید و خداى نکرده مى‌بینید هیچ نمازی در نامۀ اعمالتان نیست. شخصى سی سال نمازش را قضا کرد، براى اینکه در این مدت در غسل، اول طرف راست را شسته بود، بعد طرف چپ و بعد سر و گردن را. به‌واسطۀ ندانستن مسئله، که اول باید سروگردن را بشوید، سی سال نمازش باطل شد. آقای گُل‌گُل گفت: خواهر من در یازده‌‌سالگى از دنیا رفت. در خواب به من گفت: «بااینکه نمازهایم را خوانده‌ام، به‌خاطر اینکه حمد و سوره‌ام کاملاً درست نبوده در زندانم.» فردى را اجیر کردم که تا شش‌ ماه نمازهاى او را بخواند و این مطلب را به هیچ‌کس نگفتم. بعد از گذشتن شش ماه یکى از دوستان در بازار مرا دید و گفت: «خواهرت را در خواب دیدم، گفت: ’به برادرم بگو نمازهاى مرا که خواندند، آزاد شدم.‘» آقایان، پشت‌پرده چه‌خبر است؟ ما فقط در فکر این هستیم که دیپلم و لیسانس بگیریم. برفرض گرفتى، چه اثرى دارد؟ چند دفعه ناهار مى‌خورى؟ چند دفعه شام مى‌خورى؟ دکترى که از رفقاى بنده است مى‌گفت: «خسته شده‌ام. هر روز باید به مطب بیایم. تا ظهر کشو پر اسکناس است. بعد باید بروم بانک بگذارم. بعد مصیبت شروع مى‌شود که باید ملک بخرم: کجا ملک بخرم ارزان باشد، گران نباشد و از همین افکار درهم‌وبرهم.» اجتماع ما به‌قدرى کثیف شده که اگر این حرف‌ها را به کسى بگویید، مى‌گویند: «دیوانه شده‌اى و باید بروى تیمارستان.» مگر غیر از پول حرف دیگرى هم هست؟ مادیگرى به‌طورى همه را مشغول کرده که ابداً در فکر معنویات نیستیم. اگر قدرى از این افکار بکاهیم، مى‌فهمیم که در باطن ما موجودى است به‌نام روح و در آن‌موقع چندین‌هزار برابرِ آنچه در فکر تربیت بدن هستیم، به فکر تقویت روح خواهیم بود. حضرت امام حسین(ع) در نزدیکى کربلا دستور داد که مشک‌ها را از آب پر کنند. بعد که لشکریان حر رسیدند، به همه، حتى به اسب‌هاى آن‌ها آب دادند و به شکم اسب‌ها هم آب پاشیدند تا خنک شوند. یکى از آن‌ها گفت: «من از شدت تشنگى نمى‌توانستم دهانۀ مشک را در دهانم نگه دارم. خود امام حسین(ع) ‌دهانۀ مشک را به‌قدرى در دهانم نگه داشت تا سیراب شدم و بقیۀ آب را هم به شکم اسبم پاشید.» مرحمت بین که در آن وادى پر خوف و محن آب مى‌داد حسین‌بن‌على بر دشمن از شنیدن این داستان، نه‌تنها شما که شیعه هستید، بلکه ارمنى، یهودى و کمونیست و بهایى هم خوشش مى‌آید. همان‌طور که گفتم، اگر روح در بین نیست، آن چیست در باطن ما که باعث می‌شود در مقابل این عمل امام حسین‌(ع) ‌بى‌اختیار کوچک شویم و اظهار خوش‌وقتى کنیم؟ تابستان نزدیک است، ممکن است با عده‌اى ارتباط پیدا کنید که روح و معنویت را مسخره می‌کنند. بهترین راه برای قانع‌کردن آن‌ها همین مسئلۀ وجدان است. بگویید: «بدن از خوردن و خوابیدن و شهوت خوشش مى‌آید، ولى ما مى‌بینیم که از چیزهاى دیگرى هم خوش‌وقت مى‌شویم.» اگر گفت: «انسانیت ماست که باعث مى‌شود که مثلاً از ترحم و عاطفه خوشمان بیاید»، فورى مچش را بگیرید و بگویید: «همین انسانیت که تو مى‌گویى چیست؟ آیا دست و پاى توست؟ آیا چشم و گوش و زبان توست؟ این‌ها از چیزى که مطابق خواسته‌هاى خودشان است، خوششان مى‌آید، نه چیزى که آن‌ها را از بین ببرد! پس چرا مى‌بینیم که انسان‌هایى خودشان گرسنه مى‌مانند تا دیگرى را سیر کنند؟ پس معلوم مى‌شود چیز دیگرى در باطن هست که انسان را به این فداکارى‌ها مى‌کشاند و چون سنخ اعمالش غیر از سنخ اعمال بدن است، معلوم مى‌شود غیر از بدن مادى، روحى هم در باطن ما هست.» بعد از اینکه سخن به اینجا رسید، کاملاً مى‌توانید او را در راه بیاورید. عجبا که مسئلۀ روح ازبس واضح است پنهان شده. ما تجزیه و تحلیل نکردیم. اگر تجزیه و تحلیل مى‌کردیم، خیلى مطلب روشن بود. ممکن است بگویید: «این‌طور نیست، ما بسیارى از افراد را مى‌بینیم که از ظلم به دیگران لذت مى‌برند.» جواب این است که این فردى است که روحش از حال طبیعى خارج شده، یعنى همان‌طور که وقتى صفرا غلبه کند، مریض قند را تف مى‌کند و مى‌گوید تلخ است، ممکن است روح انسانى از حال تعادل خارج شود و از احسان بدش بیاید و در مقابل از آزار دیگران لذت ببرد. در افرادى که این انحراف پیدا نشده، منشأ عشق به صفا و وفا و همراهى با ضعفا چیست؟ اگر روحى نباشد، حتى در دنیا یک نفر هم نباید به این مسائل معنوى گرایش پیدا کند. آقایى خانۀ دوهزارمترى خودش را به مدرسه داد و با زن و بچه‌اش در یک خانۀ صدوبیست‌مترى اجاره‌اى نشست. سال گذشته در تبریز، یک ارمنى خانۀ هشتصدمترى خودش را داد که ضمیمۀ مسجد مسلمان‌ها کنند و خودش در پایین شهر در محلۀ گداها دو اتاق کرایه کرد و نشست و گفت: «اینجا معبد است براى خدا؛ خانۀ من اگر اجاره‌اى هم باشد عیبی ندارد.» الان چقدر افراد هستند که براى اینکه فقیر ناراحت نشود، مخفیانه به خانه‌اش غذا و لباس مى‌برند. از گلوى خودش بیرون مى‌آورد و به فقیر مى‌دهد. سقراط پابرهنه راه مى‌رفت و مى‌گفت: «باید مطابق پست‌ترین افراد باشم.» مى‌گفت: «من نفهمیدم و دیگران هم نفهمیدند؛ ولى من فهمیدم که نفهمیدم، اما آن‌ها نفهمیدند که نفهمیدند!» مردم عوام به فیلسوفى مى‌گفتند: «تو عرضه ندارى پول جمع کنى.» این فیلسوف روى حساب‌هاى علمى فهمید که آن سال روغن کرچک عمل نمى‌آید. تمام مغازه‌های روغن‌فروشى را اجاره کرد. مى‌دانید که آن‌وقت‌ها برق نبود و مردم از روغن چراغ استفاده مى‌کردند. یک‌مرتبه قیمت روغن چند برابر شد و سود زیادى کرد. بعد گفت: «نه اینکه بى‌عرضه‌ام؛ خودم نمى‌خواهم که به دنیا آلوده شوم.» بعد، همۀ سودى را که برده بود به فقرا داد و با همان لباس پاره زندگى کرد. نداى وجدان است که دزد را ناراحت مى‌کند. همین نداست که اگر کسی سر مادر خودش داد بزند، باعث می‌شود از خودش بدش بیاید و بگوید: چرا این ‌کار را کردم؟ همین آدم وقتی پول به فقیر مى‌دهد لذت مى‌برد. راستى چیزى که انسان را بالاتر از حیوانات کرده همان وجدان است، که اگر از او بگیرند عین حیوانات مى‌شود. ما اگر بتوانیم با نداى وجدان آشنا شویم، تمام بدى‌ها از بین مى‌رود. کیست که وجداناً بدىِ غیبت را نداند؟ اگر بشنوید کسى پشت‌سر شما بد گفت، بدتان مى‌آید و همین‌طور است اگر ببینید که پشت‌سر دیگرى بدگویى مى‌کنند. روزى دخترى پیش پیغمبر(ص) آمد و گفت: «من روزه‌ام.» حضرت فرمود: «چطور روزه‌اى و حال اینکه امروز صبح گوشت خواهرت را خوردى؟ قى کن.» وقتى قى کرد، یک تکه گوشت از دهانش بیرون افتاد! حضرت باطن عمل او را آشکار ساخت که اگر کسى غیبت کسى را بکند، مثل این است که گوشت تن او را خورده باشد. در آیۀ شریفه مى‌فرماید: «غیبت برادر مسلمانتان را نکنید. آیا دوست دارید که مقدارى از گوشت برادر مردۀ خودتان را بخورید؟» راستى اگر بشنوید که یک نفر مقدارى از گوشت برادر مرده‌اش را کنده و خورده چقدر متنفر مى‌شوید؟ بچه‌ها، چرا غیبت را به خوردن گوشت مرده تشبیه کرده‌اند؟ «مرده نمى‌تواند از خودش دفاع کند. کسى هم که از او غیبت مى‌شود، چون حاضر نیست، نمى‌تواند از خودش دفاع کند.» الان در خانه‌ها غیبت نقل مجلس شده. اگر در اتاقى دیدید غیبت مى‌کنند، منع کنید. ممکن است بگویند: «این شیخ‌بازى‌ها را کنار بگذار.» اعتنا نکنید. اگر در مجلس غیبت باشید و ساکت بمانید، مثل این است که خودتان غیبت کنید، چون آن مجلس، مجلس معصیت است و توقف در آنجا گناه است. اگر شاگردى از معلمش ناراحت بود و غیبت کرد، منعش کنید و الا مسئولید. به او بگویید: «معلم گناهى ندارد. نمرۀ بد عکس‌العمل کار خود توست. امکان ندارد که درس نخوانى و نمره بگیرى. این توقع خام است و عاقل توقع خام ندارد.» پیغمبر(ص) ‌فرمودند:«الغیبَةُ أشَدُّ مِنَ الزِّنا». اگر کسى زنا کند، صد تازیانه‌اش مى‌زنند یا سنگسارش مى‌کنند. اگر کسى غیبت کند، گناهش از این آدم هم بیشتر است. از این گناه بدتر، تهمت است. اگر در یک‌میلیارد احتمال، یک احتمال بدهید که کارى که رفیقتان کرده، خلاف نیست، نباید به او بدبین شوید و دربارۀ او حرفى بزنید. اگر دیدید کسى شراب مى‌خورد، با خودتان بگویید: سرکه شیره بوده و من عوضى دیدم. این‌ها دستورهاى اسلام است و ملاحظه مى‌فرمایید چقدر ما از اسلام و دینمان دوریم. او مى‌گوید: «چیزى را که هست، ندیده بگیر»؛ ما چیزى را که نیست، بزرگش مى‌کنیم. امروز تهمت مى‌زنید، بعد از بیست سال به شما تهمت مى‌زنند که به دولت فحش دادى و ده سال زندانى مى‌شوى. آرى آن‌چنان گرم است بازار مکافات عمل دیده گر بینا بود هر روز روز محشر است گفت: من در ونک بى‌جهت توی گوش کسى زدم. روز بعد در تهران، یک نفر ناشناس خواباند توی گوشم. مردم ریختند که بزنندش. آن بىچاره گفت: «ببخشید، من اشتباه کردم؛ خیال کردم فلانى است.» گفتم: «نه، اشتباه نکردى؛ درست زدى. این دست انتقام است.» خرازى‌فروشى در چهارراه حسن‌آباد بود. گفت: «من خدا را دیدم.» گفتند: «خدا را چطور دیدى؟» گفت: على خان پاسبانى بود که بى‌جهت مردم را اذیت مى‌کرد؛ مثلاً به کسى که کنار خیابان بساط پهن کرده بود، مى‌گفت: «دو قران بده» و اگر نمى‌داد، بساطش را وسط خیابان مى‌ریخت. یک روز به خانمى که روسرى سرش بود گفت: «خانم، روسرى را بردار.» گفت: «من متمرد نیستم؛ مانعى دارم که نمى‌توانم روسرى را بردارم.» گفت: «نمى‌شود، باید بردارى.» گفت: «عرض کردم، من نمى‌خواهم تمرد کنم، ولى مانعى دارم که نمى‌توانم روسرى را از سرم بردارم.» در این اثنا مردم جمع شدند. یکى از مسائلى که باید به آن توجه کنید این است که جایى که دو نفر باهم دعوا مى‌کنند نایستید، چون اگر کسى نباشد، ممکن است زود از هم جدا شوند، ولى وقتى جمعیت جمع شد، به‌واسطۀ اینکه از آن‌ها خجالت مى‌کشند، هرکدام مى‌خواهد گفته‌اش را عملى کند و همین منجر به زدوخورد مى‌شود. مردم که جمع شدند، پاسبان روسرى را از سر این زن کشید. سر زن کچل بود. مردم خندیدند. بىچاره خجالت کشید و رد شد. بلافاصله من دیدم مغز سرِ على خان زیر چرخ ماشین است! ممکن بود ماشین از روى پاهاى او بگذرد، ولى چون سر او را برهنه کرده، چرخ باید از روى سرش بگذرد. من آنجا خدا را دیدم، یعنى فهمیدم که در همه‌جا خدایى هست که ناظر اعمال ماست و هرکس را به سزاى اعمال خودش مى‌رساند. بنابراین اگر بدى‌ها را مى‌بینید یا در مقام عیب‌جویى از دیگران هستید، بدانید که خودتان بَدید. آدم خوب بدى‌ها را نمى‌بیند، بلکه فقط خوبى‌ها را مى‌بیند. سگى سر راه افتاده بود، کثیف و متعفن. مردم از بدى‌هاى او مى‌گفتند. وقتى نوبت به حضرت عیسى(ع) رسید، فرمود: «عجب دندان‌هاى سفیدى دارد.» دیده ز عیب دگران کن فراز صورت خود بین و در او عیب ساز در همه‌چیزى هنر و عیب هست عیب مبین تا هنر آرى به دست در پر طاووس که زرپیکر است سرزنش پاى کجا درخَور است پاى مسیحا که جهان مى‌نَوَشت بر سر بازارچه‌اى مى‌گذشت مرده‌سگى بر گذر افتاده بود یوسفش از چه به در افتاده بود بر سر آن جیفه گروهى قطار بر صفت کرکس مردارخوار گفت یکى وحشت این در دماغ تیرگى آرد چو نفس در چراغ وآن دگرى گفت اگر حاصل است کورى چشم است و بلاى دل است هرکه بدین نغمه نوایى فزود بر سر آن جیفه جفایى نمود چون به سخن نوبت عیسى رسید عیب رها کرد و به معنا رسید گفت ز نقشى که در ایوان اوست دُر به سفیدى نه چو دندان اوست آینه آن روز که گیرى به دست خود شکن آن‌روز مشو خودپرست آدم وقتى در آینه مى‌بیند که صورتش سیاه است، لج مى‌کند و آینه را به زمین مى‌زند و مى‌شکند؟ اى بىچاره، برو صابون بخر و خودت را پاک کن. چرا خودت را درست نمى‌کنى؟ معلم و پدر چه گناهى دارد؟ چراغ قرمز بود؛ چرا آمدى؟ تصادف شد و مُردى. بعد مى‌گویى: «به گور پدر چراغ قرمز!» به گور پدر خودت! آدمِ خوب توی دنیا فقط خوبى‌ها را مى‌بیند. این‌همه دنیا خوبى دارد، چرا آن‌ها را نمى‌بینى؟ اگر کسی به دیگرى تهمت بزند، حق‌الناس است؛ باید از او رضایت بطلبد. اگر او را راضى نکند، غیر از آتش جهنم چاره‌اى ندارد. البته هرچه زودتر باید طرف را راضى کند، چون مرگ خبر نمى‌کند. فرمود: «اى اباذر، صبح که از خانه بیرون آمدى، وعدۀ شب به خودت مده و شب که خوابیدى، وعدۀ فردا را به خودت مده.» چه بسیار افرادى که شب در بستر رفتند و صبح جنازۀ آن‌ها را از رختخواب برداشتند. گفتى که به پیرى برسم توبه کنم بسیار جوان مُرد و یکى پیر نشد چرا خوابید؟ پانزده ‌سال از عمرتان تمام شد. حواستان را جمع کنید! حق‌الناس فقط پول نیست. اگر به کسى تهمت بزنید، باید بروید رضایت بخواهید. مرگ در کمین شماست و یک‌مرتبه در کامش خواهید رفت. یک نفر مثل خواهر گُل‌گُل مى‌گوید: «نماز مرا بخوانید»، یا مثل آن آقا مى‌گوید: «پنج ریال به حسین‌آقاى خاکه‌زغال‌فروش بدهکارم»، اما ممکن است به شما اجازه ندهند به خواب زندگان بیایید و گرفتارى خودتان را بگویید و درنتیجه براى همیشه گرفتار عذاب بمانید.

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute