جلسۀ بیست‌ویکم پرهیز از شتاب‌زدگی در فعالیت‌های فرهنگی‌اجتماعی عرض کردم غرور دو جور معالجه دارد: یکى عملى و دیگرى علمى. معالجۀ علمی‌اش همان است که بحث شد. گفتیم که انسان وقتى پى به عجز و ضعف خودش ببرد، مسلماً دیگر امکان ندارد در نفسش غرورى پیدا شود. کسى که در هر آن خودش را مى‌بیند که اگر قوى‌ترین فرد روى زمین هم باشد در سراشیبی نابودى است، چطور ممکن است به خودش مغرور شود؟ در ابتداى کتاب کلیله و دمنه باب برزویۀ طبیب، مطلبی آمده که خلاصه‌اش چنین است: من طبیبى بودم که امراض غیرقابل‌علاج یا صعب‌العلاج را در جوانى معالجه مى‌کردم، ولى یک وقت متوجه شدم امراضی هست که بشر با هرنوع قدرتى هم که بخواهد جلویش را بگیرد، باز مصونیت پیدا نمی‌کند. برفرض از فلان مرض پیشگیرى کردیم و واکسن هم زدیم، باز مصونیت صد درصد از آن مرض پیدا نمى‌شود. مى‌گوید: فهمیدم که باید چارۀ دیگرى بکنم و راه دیگرى بروم، به‌دلیل اینکه صرف‌کردن نیروها براى حفظ بهداشت و سلامت بدنى که در هر آن، در معرض نابودى است کار عقلایى نیست. این بود که رفتم دنبال علم اخلاق، براى آنکه اگر ملکات اخلاقى انسان تغییر کند و به‌جاى صفات ناپسندیده ملکات حسنه بیاید، نه‌تنها در زندگى دوروزۀ این دنیا بلکه در زندگى جاودانه هم سعادتمند خواهد بود. در توضیح این مطلب باید گفت: می‌دانیم که اگر جسم ما مریض باشد از نعمت‌هاى الهى بهره نمى‌بریم؛ مثلاً کسى که ذات‌الریه بگیرد از هوا لذت نمى‌برد. کسى هم که مبتلا به زخم معده شود از غذا بهره نمى‌برد. به همین ترتیب، کسى هم که روحش مریض شود نمى‌تواند از نعمت‌هاى الهى بهره‌مند شود. محرومیت از نعمت‌ها به‌واسطۀ امراض جسمىْ محسوس است. اگر انسان بتواند جان و روح خودش را بشناسد و بفهمد که روح هم سلامت دارد و مرض دارد، تعادل و بى‌تعادلى دارد، اگرچه این مطلب خیلى مهم است، ولى کسى که درک کند مى‌فهمد که برزویۀ طبیب چه گفته، انبیا چه گفته‌اند و علما و فلاسفه و بزرگان چه گفته‌اند. آن‌وقت است که هزار برابر آنچه به فکر بهداشت و سلامت تن است، به فکر بهداشت و سلامت روح خواهد بود. آن‌وقت است که مى‌فهمد غرور براى انسان چقدر محرومیت به وجود مى‌آورد، حتى در عالم ماده و در دنیا. چون همان‌طور که گفتیم، فرد مغرور خودش را فوق دیگران مى‌بیند و دیگران هم غرورش را نمى‌خرند. لذا همیشه عصبانى و ناراحت است. مسلماً تجربه کرده‌اید افرادى که گرفتار غرورند میل دارند که دیگران در مقابلشان کوچکى کنند. مردم هم که ابداً گوششان به این حرف‌ها بدهکار نیست. اما کسى که غرور ندارد و مى‌گوید: «ما کسى نیستیم»، همیشه آسوده و راحت است. سعدى افتاده‌اى است آزاده کس نیاید به جنگ افتاده پس اینکه مى‌گویند باید ملکات رذیله و اخلاق بد را از خودمان دور کنیم تنها براى این نیست که در عالم بعد از مرگ خوش باشیم، بلکه مى‌خواهند در زندگى دنیا هم آسوده و راحت باشیم. براى مثال، ملاحظه مى‌فرمایید که همه از آدم متکبر بدشان مى‌آید و این اختیارى نیست. مثلاً وقتى معلم مى‌آید سر کلاس و مى‌گوید: «من فلان و بهمانم»، شاگرد همۀ فکرش این است که او را از این حالت پایین بیاورد. برای همین شلوغ مى‌کند و بنای ناراحتى مى‌گذارد؛ اما معلمى که متواضع و افتاده است خودش از اول پایین هست. به همین خاطر هم شاگرد ابداً در فکر این نیست که او را بشکند و از بالا به پایینش بیاورد. وقتى یک شاگرد کلاس هفتم از یک مرد شصت‌ساله خودى را نخرد، چطور مى‌شود در اجتماع یک نفر خودش را فوق همه بداند و بگوید: «همه باید به من سلام و تعظیم کنند» و درعین‌حال خریدار داشته باشد؟ این آدم در زندگى موفق و پیروز نیست، بلکه شکست‌خورده و نابود است. اگر شرح‌حال بزرگان را مطالعه کنید، مى‌بینید همۀ آن‌هایى که موفق بوده‌اند افرادى بوده‌اند که غرور نداشته‌اند. احساس ناراحتى‌ها و مرض‌هاى جسمى خیلى ساده است. مى‌گوید: «سردرد دارم و از معاشرت خوشم نمى‌آید. باید بروم گوشه‌اى بنشینم و ناله کنم. باید برویم دکتر و پول ویزیت هم بدهیم و سه ساعت هم در مطب معطل شویم، شاید سردرد رفع شود.» ولى امراض روحى چطور؟ چنین مرضی خودش را نشان نمى‌دهد، یعنی این‌طور نیست که فورى بیاید جلوى چشم و چشمگیر باشد. این است که بسیار دیده شده است که به‌واسطۀ یک ناراحتى روحى یا به‌تعبیر دیگر به‌واسطۀ یک صفت غرور، مثلاً پنجاه سال خودش از دست خودش در عذاب است. بچه‌اش هم در عذاب است. اعصابش را و خوابش را از دست داده. گاهى آرزوى مرگ مى‌کند. زن و بچه‌اش هم آرزوى مرگش را مى‌کنند. خلاصه وضعىت سخت و ناگواری دارد. خودش نمى‌داند چرا این‌قدر زندگى براى او و اطرافیانش تلخ است. وقتى انسان کاوش مى‌کند، مى‌بیند مثلاً صفت غرور در او هست و چیز دیگرى نیست. اگر در دوران جوانى که هنوز این درخت تنومند نشده بود این ملکۀ رذیله را معالجه مى‌کرد و مى‌گفت: «در دنیا ذلیل‌تر از من کسى نیست»، درنتیجه این حالت در او پیدا نمى‌شد. آن‌وقت هم خودش راحت مى‌شد و هم دیگران از دست او راحت بودند. کسى که گرفتار این صفت نیست مى‌گوید: «یک فحش هم به ما بدهند؛ مگر چه مى‌شود؟ به پیغمبر(ص) که عقلِ کل بود مى‌گفتند دیوانه! حالا براى ما هم یک نامۀ سرتاپا فحش بنویسند. مگر چه مى‌شود؟» آقاى بروجردى که آمده بود قم، به آقاى صدر گفته بود: «ما تابه‌حال فحش نشنیده بودیم.» ایشان گفته بودند: «اتفاقاً اگر شبى نامۀ فحش براى من نیابد خوابم نمى‌برد!» دیل کارنگى در کتاب آیین زندگى مى‌نویسد: «فراموش نکنید که هیچ‌کس به سگ مرده لگد نمى‌زند.» مقصودش چیست؟ [یکی از دانش‌آموزان:] «کسى که مورد حملۀ دیگران قرار مى‌گیرد حتماً تحرکى داشته است که این‌طور شده است.» بله، اگر روزى دیدید که مردم به شما حمله مى‌کنند و فحشتان مى‌دهند ناراحت نشوید، چون هیچ‌کس به سگ مرده لگد نمى‌زند. تیتر مطلب در آن کتاب این است: «از ناسپاسى نرنجیم.» بعد در اطراف آن صحبت مى‌کند، تا اینکه در آخرین جمله مى‌نویسد: «فراموش نکنید که هیچ‌کس به سگ مرده لگد نمى‌زند.» آقا، اگر همین مطلب را بفهمید، فردا که رئیس دبیرستان یا رئیس دانشگاه یا بیمارستان شدید، اگر به شما فحش بدهند اعصاب خودتان را از دست نمى‌دهید. ممکن است شما رئیس بیمارستانى بشوید با چهارهزار نفر جمعیت. مگر کار به این سادگى است؟ به‌محض اینکه به‌دلایلی نتوانید مریضى را بپذیرید، به شما فحش مى‌دهند و دادوفریاد راه مى‌اندازند. اصلاً شاید بخواهند ترورتان کنند! اگر بنا شود که در اولین مرحله جا بزنید و ناراحت شوید، نمى‌توانید کار را ادامه دهید. پس باید خودتان را درک کنید. کسى که خودش را درک کند دست و پایش را گم نمى‌کند. چنین شخصی اضطراب ندارد و ناراحت نمى‌شود. «اَلمُؤمِنُ کَالجَبَلِ لا تُحَرِّکُهُ العَواصِفُ وَلا تُزیلُهُ القَواصِف.» اگر این حال در شما به وجود نیامده، در همین مدتِ کم تمرین کنید، چون در آینده مواجه مى‌شوید با یک دنیاى مضطرب. این اضطراب هم روزافزون است، چنان‌که احساس مى‌کنیم در این دو سال اخیر وضع طور دیگرى است و مى‌خواهند جوان‌هاى ما را از دست ما بگیرند. عده‌اى از جوان‌هاى ما هم در خواب‌اند، زیرا خودشان را درک نکرده‌اند. مى‌گوید: «فعلاً مى‌رویم آنجا یک قدرى خوش باشیم»، اما نمى‌داند که این همان مار خوش‌خط‌وخال است که چون نرم است، بچه با او بازى مى‌کند، ولى پدر که از دور نگاه مى‌کند فریاد مى‌زند که «اى واى، الان نیش مى‌زند و بچه‌ام را مى‌کشد». این است که باید جهان‌بینى وسیعی داشته باشیم و محدود فکر نکنیم. باید دشمن‌هاى خودمان را بشناسیم. امام صادق(ع) مى فرماید: «روزگارى که فساد بر مردم غلبه کرد اگر کسى به کسى اطمینان کند و صدمه بخورد، ’لا یَلومَنَّ إلّا نَفسَه‘؛ (هیچ‌کس جز خودش را نباید سرزنش بکند). از کجا معلوم که آن‌کسى که ریش گذاشته و انگشتر عقیق هم دستش کرده دشمن شما نباشد؟ شما را کجا مى‌خواهد ببرد؟ ویکتور پوشه در کتاب راه خوشبختى مى‌گوید: «مواظب باشید در خانه‌اى که صاحبش را نمى‌شناسید نروید.» دقت بفرمایید. شما به خانۀ عموى خودتان مى‌روید و مى‌دانید که امکان ندارد از رفتن به آنجا صدمه بخورید و شما را اذیت کنند. ولى این‌همه که در روزنامه‌ها مى‌خوانید که دختری مفقود شده و پس از مدتی معلوم شده که بعد از تعرض به او، قطعه‌قطعه‌اش کرده و در بیرون شهر دفنش کرده‌اند، همه براى آن است که بدون شناسایى کامل به خانۀ طرف رفته. این‌ها که مهم نیست؛ ضربه‌هاى معنوى از همۀ این‌ها مهم‌تر است. دشمنْ بیوگرافى فرداً فرد شما را دارد و کاملاً شناخته‌شده هستید. مى‌دانند که اگر شما دورۀ دانشگاه را طى کنید، ممکن است صدهاهزار نفر را نجات بدهید. مى‌گویند: «این را چطور فاسدش کنیم که به آنجاها نرسد؟ با پول بخریم؟ پولکى نیست. درمورد موضوعات شهوى هم که سر فرود نمى‌آورد. اسیر جاه و مقام هم که نیست. پس از راه دین و مبارزه در راه دین وارد شویم.» جوانی را روز اول دانشگاه می‌فرستند سراغ شما. به شما که مى‌رسد مسئلۀ غسل مى‌پرسد. بعد مى‌گوید: «آقا خوشا به‌حال شما که مدرسۀ علوى بوده‌اید. ما در فلان مدرسه بودیم و غسل و مسائل شرعى را بلد نیستیم. حالا شما لطفاً غسل را به من یاد بدهید.» شما هم خوشحال مى‌شوید که «الحمد لله یک نفر را نجات دادیم». یک ماه دیگر مى‌آید و مى‌گوید: «راستى آقا من از شما خیلى متشکرم. از آن‌وقتى که غسل مى‌کنم یک طراوتى هم پیدا کرده‌ام. لطفاً حمد و سورۀ مرا هم درست کنید.» شما هم خوشحال مشغول مى‌شوید. این‌ها هم حوصله‌شان زیاد است و مثل ما شتاب‌زده نیستند. بعد از یک سال یا دو سال مى‌آید سراغ شما که «چطور است یک انجمن اسلامى دانشجویان درست کنیم؟» شما هم مى‌گویید: «به‌به، بسیار عالى است. انجمن اسلامى درست مى‌کنیم با تشکیلات منظم. همان‌طور که کمونیست‌ها و بهایى‌ها مشغول فعالیت‌اند، ما هم که بچه‌مسلمانیم و از پستان اسلام شیر خورده‌ایم، همین کار را می‌کنیم. این کار وظیفۀ ماست.» فورى پنج نفر را معرفى مى‌کند که سه نفرشان از خودشان هستند. بعد راجع‌به موضوعى که به بعضى از جاها برخورد مى‌کند وارد بحث مى‌شوند و رأى مى‌گیرند که مثلاً فلان اعتراض را بکنیم یا نه. بعد یکهو می‌ریزند و همۀ پنج نفر را مى‌گیرند! معلوم مى‌شود این‌ها همه مقدمه بوده براى اینکه این یک نفر را از دانشگاه بیرون کنند! عین این جریان براى یکى از شاگردهاى همین‌جا اتفاق افتاد. موقعیتش طورى بود که در شیراز بنا بود استاد دانشگاه بشود، اما از همین راه بیرونش کردند. یکى از دوستان خیلى متأثر شد و گفت: «این جوان چرا این‌طور کرد؟ یک سال دیگر استاد شده بود، یک استاد مسلمان و باایمان.» آرى کارتل‌هایى پشت پرده هستند که رئیس‌جمهورها را هم آن‌ها عوض مى‌کنند. نمى‌گذارند که افراد مفید به ثمر برسند. آن‌ها مى‌گویند: «این یک نفر چندهزار نفر را درست مى‌کند و بعدها هرکدام آن‌ها چندهزار نفر دیگر را درست مى‌کنند. باید در نطفه خفه کرد. بلکه اگر بتوانند ممکن است نگذارند شما به دانشگاه راه پیدا کنید. اما اگر زورشان نرسید، در آنجا هزارها نقشه دارند. یکى از آن‌ها این است که دخترى را مى‌آورند پهلوى شما مى‌نشانند. او کتاب به شما مى‌دهد و از شما سؤال مى‌کند و با مقدماتى نیروهاى معنوى شما را هدر مى‌دهد. متأسفانه بعضى از ما خیلى ساده و شتاب‌زده‌ایم. آقایان، شما که هنوز دکتر نشده‌اید حق معالجه ندارید. ما که دستمان خالى است چطور مى‌خواهیم به فقیر پول بدهیم؟ گفت: «دستى که مو ندارد، بکَنید.» مگر ممکن است؟ «مُعطِي الشَّيءِ لا یَکونُ فاقِدًا لَه.» دو دقیقه حوصله کنید و جنبۀ علمى خود را قوى کنید تا بتوانید از عده‌اى دست‌گیرى کنید. آقا، اگر شما دشمنتان را نشناسید نمى‌توانید کارى بکنید. دشمن ما قوى است. شما این‌ها را نمى‌دانید و مى‌افتید توی دام. بعد مى‌فهمید که عمر و جوانی‌تان از بین رفته. یکى از تجار مى‌گفت: مرا به‌همراه سه نفر دیگر بردند زندان. ساعتی که گذشت، از اتاق بغلى صداى نعره شنیدیم. بعد از مدتى، شخصی را به اتاق ما آوردند، درحالى‌که خون از سر و صورتش مى‌ریخت. بعد از سه روز هم بیرونش بردند. شش ماه ما را نگه داشتند. وقتى بیرون آمدیم، معلوم شد طرف از خودشان بوده. کتکش زده بودند و نعره کشیده بود و بعد به اتاق ما آورده بودندش که هرچه داریم از ما بفهمد. آیا راستى عقل جن به این کار مى‌رسد؟ چقدر جاى تأسف است. یک دل بیدار نیست. این بدبخت نمى‌فهمد که هنوز نمى‌تواند مریض معالجه کند. عزیزم شتاب‌زدگى نکن. بگذار اقلاً چند کلمه یاد بگیرى، شاید بتوانى یک روزى به درد مسلمان‌ها بخورى. بدها که دنبال دختربازى، هرزگى و مشروب و این چیزها هستند. کمونیست‌ها و بهایى‌ها هم که به فکر ما نیستند. آن‌هایى هم که پاک هستند و نمى‌شود به هیچ وسیله‌اى آن‌ها را خرید باید با یک خُل‌گیرى از دانشگاه بیرون بیفتند و بى‌اثر شوند یا بروند زندان و سى سال در آنجا باشند. این کارها انسانى نیست. این کدام دستى است که مى‌آید شما را از حال اعتدال خارج مى‌کند؟ این حرف‌ها که بنده مى‌زنم فقط براى اتمام حجت است. دشمن شما شتاب‌زده نیست. سه‌چهار سال روى شما کار مى‌کند، همان‌طورى که توده‌اى‌ها کار مى‌کردند. خرده‌شیشه ریختند کف زندان، بعد آن‌قدر دکتر ارانى، رئیس توده‌اى‌ها را روى آن کشیدند تا مُرد! کار به این سادگى نیست. الحمد لله در میان شما عده‌اى روشن‌بین هستند که این عرایض بنده روزى به دردشان مى‌خورد. دشمن مى‌خواهد ما افراد فهمیده نداشته باشیم تا گرفتار افکار آن‌ها باشیم و درنتیجه اجناسشان را مصرف کنیم. الان در خیابان شاه مغازه‌اى هست که یک پیراهن را چند برابر قیمت مى‌فروشد. چرا؟ چون این پیراهن‌ها را از فرانسه مى‌آورند و از هر مدل آن در کل ایران همین یکى است. حالا این ایرانی بدبخت چرا مى‌خرد؟ براى اینکه زنش وقتى مى‌خواهد برود شب‌نشینى، با این پیراهن برود و همه بگویند: «خانم فلان پیراهن منوپل داشت.» آیا پدر شما این کار را مى‌کند؟ آیا هیچ فردى که درک اجتماعى داشته باشد این خیانت را مى‌کند؟ او مى‌خواهد افرادى نباشند که درک اجتماعى و فهم داشته باشند تا بتواند اجناسش را به آن‌ها بفروشد. تمام دعوا هم بر سر پول است. هیچ دعواى دیگرى نیست. اگر مسیحیت است، اگر کمونیسم است، هرچه هستند، تمام حمله‌شان به شیعه و عالم انسانیت ما و اسلام است. مى‌خواهند اسلام را به زانو دربیاورند، چون دیده‌اند که دعوت بیست‌وسه‌سالۀ پیغمبر(ص)‌ دنیا را گرفت. مى‌گویند: «اگر هشت‌صدمیلیون مسلمان باهم باشند، اروپا را مى‌بلعند.» نقشه‌هاى آن‌ها حساب‌شده است. شوخى نیست: هشت‌صدمیلیون جمعیت رو به یک قبله مى‌ایستند. این فکر پشت اروپا را مى‌لرزاند. او مى‌گوید: «این‌ها نباید باهم باشند» و لذا شعارش این است که «تفرقه بینداز و حکومت کن». می‌آیند مسلمان‌ها را به شیخى، صوفى، علی‌اللهى و از این قبیل تقسیم‌بندى مى‌کنند. ببینید چه نقشه‌ها مى‌کشند. این تقسیم‌بندى‌ها چیست؟ حقیقتاً اگر دو نفر باهم باشند دنیا را مى‌گیرند. این مطلب را آن‌ها مى‌دانند و نمى‌گذارند. لذا ایجاد تفرقه و دودستگى مى‌کنند. حالا این شماهایید که باید ان شاء الله همه باهم برادروار و با متانت کار کنید و در کارهایى که هیچ نتیجه‌ای ندارد دخالت نکنید. والسلام.

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute