بسم الله الرحمن الرحیم مرحوم آقای روزبه چه داشت که منشأ برکات زیادی شد؟ می‌گویند: «مُعطِي الشَّيءِ لا یَکونُ فاقِدًا لَه»؛ (کسی که چیزی را به دیگری می‌دهد باید خودش داشته باشد). اگر من پول نداشته باشم، شما می‌توانید بگویید: «بده به فقیر»؟ ایشان چه داشت که در طول این سالیان همین یک نفر بود؟ خیلی‌ها ملا، باسواد و نمازشب‌خوان هستند، ولی ایشان چیز دیگری بود. برخی از شما آقایان که ایشان را زیارت کرده‌اید می‌فهمید من چه می‌گویم. برکات وجود ایشان از فیزیک و شیمی نبود؛ از دین بود. سعدیا گرچه سخن‌دان و مصالح گویی به عمل کار برآید به سخن‌دانی نیست اگر ایشان نبود، بنده و هزار تا آقای غفوری نمی‌توانستیم کاری کنیم. حالا بعضی ها خیال می‌کنند این تواضع است، نه. خیلی نامردی است که انسان کار دیگری را پای خودش حساب کند. کتابِ از تو آموختیم را آقای حسن تاجری دربارۀ مرحوم آقای روزبه نوشته‌اند. خانم ما وقتی این کتاب را خواند، گفت: «ما خیال می‌کردیم تو تواضع می‌کنی که می‌گفتی اگر روزبه نبود، کاری از ما ساخته نبود؛ این را که خواندم، دیدم حقیقت همین است.» آقای دکتر محسن شکوهی گفتند: در آمریکا در طول سه سال سمینارها تشکیل شد و دانشمندها و پروفسورها جمع شدند که ببینند برای افسردگی چه باید کرد. بعد رسیدند به اینجا که گفتند: «این کارهایی که در معالجۀ افسردگی می‌کنیم فایده ندارد؛ مثلاً دوا می‌دهیم که شخص دو ماهی بخوابد، اما بعد از دو ماه، وقتی به خودش می‌آید، می‌بیند پسرعمویش در این مدت مثلاً چندمیلیارد پول گیرش آمده، و برای همین از اولش بدتر می‌شود و دیگر هم نمی‌شود کاری‌اش کرد.» من خندیدم. گفتند: «چرا می‌خندی؟» گفتم: «این‌ها را بیست سال پیش، دبیرستان که بودیم، به ما می‌گفتند.» یعنی همه رسیدند به اینکه انسان باید خواسته نداشته باشد. امام صادق(ع) می‌فرماید: «کونوا لَنا زَینًا وَلا تَکونوا عَلَینا شَینًا»؛ (مایۀ آبروی ما باشید، نه اینکه آبروی ما را ببرید)، ولی ما آبروی اسلام را بردیم. مرحوم آقای روزبه مصداق «کونوا لَنا زَینًا» بود. مرحوم آقای بروجردی می‌فرمودند: «طلبه ها خلاف نکنید؛ خلاف شما را پای من می‌نویسند و خلاف من را پای امام صادق(ع).» شماها هم انگار روپوش سفید تنتان کرده‌اید، یک دانه خال را نشان می‌دهد. لا اله الا الله. شما هم باید زینت اسلام باشید، ولی شیطان نمی‌گذارد. صدهزاران دام و دانه‌ست ای خدا ما چو مرغان حریص بینوا هر دمی پابستۀ دام نوییم هریکی گر باز و سیمرغی شویم می‌رهانی هردمی ما را و باز سوی دامی می‌رویم ای بی‌نیاز ما در این انبار گندم می‌کنیم گندم جمع‌آمده گم می‌کنیم می‌نیندیشیم ما آخر به‌هوش کاین خلل در گندم است از مکر موش موش تا انبار ما حفره زده‌ست وز فنش انبار ما ویران شده‌ست اول ای جان دفع شر موش کن بعدازآن در جمع گندم کوش کن گرنه موش دزد در انبار ماست گندم اعمال چل‌ساله کجاست ‌«‌إنَّ الشَّیطانَ لَکُم عَدُوٌّ فَاتَّخِذوهُ عَدُوًّا‌»‌‌؛ (شیطان دشمن شماست، او را دشمن گیرید). در جای دیگر می‌فرماید: ‌«‌إنَّهُ لَکُم عَدُوٌّ مُبین‌»‌‌؛ (او دشمن آشکار شماست). چنین دشمن قدرتمندی مگر شما را رها می‌کند؟ قرآن که دیگر با کسی شوخی ندارد. تا حالا هیچ فکر کرده بودیم که شیطان ما را رها نمی‌کند؟ در مسجد هم می‌آید، مکه هم بروی می‌آید، مدینه هم بروی می‌آید. پس باید راه پیشگیری از نفوذ شیطان به دل را پیدا کنیم. حواستان را جمع کنید. راه پیشگیری از نفوذ شیطان دین‌آموزی است. کارهای دیگر مسکّن است. این دین‌آموزی چیست؟ آیا معنایش این است که به بچه‌ها قرآن یاد بدهیم که از حفظ بخوانند و جایزه بگیرند؟ می‌گفتیم: «در مفهوم نزاعی نیست؛ شبهه شبهۀ مصداقی است.» بزرگان اینجا گیرند. آقای ضیاءآبادی کتابی دارند به‌نام موعظه که پشت آن نوشته‌اند: «راه پیشگیری از نفوذ شیطان در دل.» بنده نظیر این کتاب را ندیده‌ام. این مرد تا هست، کسی قدرش را نمی‌داند. ایشان عالم عامل است. اصلاً برای صحبت در مجالس پول قبول نمی‌کند. ما مرده‌پرستیم. وقتی آقای حاج مقدس از دنیا رفت، بعضی گفتند: «خدا رحمتش کند. چه مردی بود.» خب، حالا آقای ضیاءآبادی هستند. چرا از او استفاده نمی‌کنید؟ لا اله الا الله. آقای ضیاءآبادی پنج مطلب در کتاب خود آورده‌اند: اول. بستگی به دنیا باید از خودمان شروع کنیم. همت بلند دار که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده‌اند *** همت اگر سلسله‌جنبان شود مور تواند که سلیمان شود هرکدام شما به‌یاری حضرت ولی‌عصر(عج) یک روزبهید و این جمعِ حاضرْ کرۀ زمین را عوض خواهند کرد. اما راه دارد؛ با خیال که نمی‌شود. لا اله الا الله. دوم. ترس از فقر و کمبود رزق همۀ ما گرفتاریم که نکند بمیریم. نترس، نمی‌میری! مرحوم آقای بروجردی می‌فرمود: «شمارۀ نفس‌ها محدود است.» ما این را قبول داریم؟ اگر خدا به ما لطف کند، باطن وجود ما چه گلستانی می‌شود. خدایا به ما رحم کن. لا اله الا الله. در ازل معین شده که امشب شام باید چه بخوری، و تغییر هم نمی‌کند. ‌«‌فَإذا جاءَ أجَلُهُم لا یَستَأْخِرونَ ساعَةً وَلا یَستَقدِمون‌»‌‌ ما این آیه را با قرائت می‌خوانیم و به بچه‌ای که قرآن حفظ است، سکه جایزه می‌دهیم، درحالی‌که امام صادق(ع) به خدا قسم می‌خورد و می‌فرماید: «ما هُوَ وَاللّهِ بِحِفظِ آیاتِهِ وَتَلاوَةِ سُوَرِه»؛ (حق تلاوت قرآن به حفظ آیات و خواندن سوره‌ها نیست). هفتصد سال ما را در پوست نگه داشتند. لا اله الا الله. سوم. بی‌مبالاتی در روابط مرد و زن آقای ضیاءآبادی روی چه حرف‌هایی دست گذاشته است! نوآوری را کنار بگذارید. ما باید از تجربۀ گذشتگان و امثال مرحوم آقای روزبه استفاده کنیم که این‌همه برکات داشته است. بعضی می‌گویند: «باید بچه را آزاد گذاشت تا مسائلی را تجربه کند و خودش به نتیجه برسد.» اما تجربۀ آزادی جنسی به چه قیمتی تمام می‌شود؟ گاهی به‌قیمت نابودی جوان‌ها. بنده در مدرسه می‌دیدم بچه‌ای که پنجشنبه موی سرش بلند شده و قشنگ شده بود، موردتوجه بچه‌ها قرار می‌گرفت، بعد جمعه که مویش را اصلاح می‌کرد، شنبه کاری به کارش نداشتند. از این تجربه باید استفاده کرد. به چه قیمت او را آزاد بگذاریم؟ اگر مبتلا به مشکلاتی شد و کار از کار گذشت چه؟ آیا ممکن است بگویم من یک ذره سم بخورم، ببینم نتیجه‌اش چطور است؟ وقتی مُردی، دیگر نیستی که نتیجه‌اش را ببینی! باید از راه اشتغال، غذا، ورزش و علم، جلوی انحرفات جنسی جوان را بگیریم و او را نجات دهیم. این چهار چیز است: ۱. بیکارنبودن: پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «إنَّ اللّهَ یُبغِضُ الشّابَّ الفارِغ»؛ (خدا جوان بیکار را دشمن می دارد). الله اکبر. این را به ما نگفتند. پیرمرد وقتی بیکار شود، مفاتیح می‌خواند، ولی جوان با خودش ورمی‌رود. این جوان باید مشغول باشد و بیکار نباشد. الحمد لله شما در مدرسه این کار را کرده‌اید. ۲. غذا: در سن جوانی ادویه، زعفران، غذای سرخ‌کرده و تخم‌مرغ محرک غریزۀ جنسی است. باید زحمت کشید و خون دل خورد و تغذیۀ سالم را به بچه‌ها آموزش داد. به این سادگی‌ها نیست. خدا رحمت کند آقای داروییان را. یک بار که برای بازدید از آشپزخانۀ مدرسه آمده بود، ظرف ادویه‌ای در آنجا دید، آن را برداشت و برد. گفت: «اگر جوان ادویه و سرخ‌کرده بخورد، ازجهت جنسی تحریک می‌شود.» باید دید چه شرایطی عمل شده تا بحمد الله شاگردان خوبی تربیت شده‌اند. ۳. ورزش. ۴. علم: خدمت آقای مزینی صحبت شد که «چه‌کار کنیم بچه‌ها به مسائل جنسی آلوده نشوند؟». گفت: «چرا به علم مشغولشان نمی‌کنید؟» باید برنامه‌هایی ترتیب دهیم که به مطالعه مشغول شوند. بزرگان چطور بودند؟ آقای بروجردیِ نودساله هشت ساعت مشغول مطالعه بود. اگر ما به این چهار چیز عمل کنیم، به‌یاری حضرت ولی‌عصر(عج) نتیجه می‌گیریم. چهارم. واردشدن مردم عوام در مسائل فلسفه و عرفان این از آن موارد خطرناک است. علامه طباطبایی، فقیه و فیلسوف و عارف، به این سادگی نمی‌گذاشت کسی وارد این مسائل شود. پنجم. غرور برخاسته از محبت خاندان رسالت(ع) احتمالاً آقایان شنیده‌اند که اخیراً می‌گویند: «برو بابا، یک قطره اشک بریز، گناهان گذشته و آینده‌ات آمرزیده می‌شود.» کسی که این را بشنود ممکن است غرور پیدا کند. این دیگر چه دستی است در کار آمده؟ ائمۀ اطهار(ع) که از خوف خدا غش می‌کنند، آیا خدا را نشناخته بودند؟ الله اکبر. آقای ضیاءآبادی در کتاب موعظه نوشته‌اند: «ما به تحریک عواطف بیش از تحریک عقول ارزش داده‌ایم.» ای داد بیداد. این‌طور نیست؟ وقتی مردم به مجلس امام حسین(ع) می‌آیند، باید برایشان اصول عقاید گفت، یعنی توحید، نبوت و معاد. شخصی را که هفتاد سال پای منبر رفته و در عاشورا هم گِل به سرش مالیده، یک‌ساعته بهایی می‌کنند. لا اله الا الله. شما این بچه‌ها را باید حفظ کنید تا بهایی و وهابی نشوند. مرحوم آقای حاج مقدس می‌آمد ونک برای دهاتی‌ها درس نبوت می‌داد. می‌گفت: «هزاروچهارصد سال است هی قرآن داد می‌زند: ’یک سوره مثل من بیاورید، حتی مثل سورۀ کوثر که یک سطر است‘ اما حتی فصحا و بلغایی که در میان عرب‌ها هستند هم نتوانسته‌اند.» خب این را اگر به یک بچه بگویید، چقدر عقیده‌اش محکم می‌شود؟ اما این نیست و درعوض می‌گوید: «سینه بزن.» این چه دستی است در کار که این را به ما نمی‌گویند؟ مرحوم آقای راشد شب یازدهم محرم در مسجد ترک‌ها صحبت می‌کردند. آن‌وقت‌ها مثل حالا نبود؛ شب یازدهم غوغایی بود و مردم خودشان را می‌زدند. ایشان فرمودند: «اگر الان یک هواپیما بیاید روی تهران و ببیند که شما دارید ناله می‌کنید، و بعد فردا شب هم بیاید و ببیند زن‌ها بی‌بندوبار و مردم در سینماها و کاباره‌ها هستند، چه می‌گوید؟ می‌گوید: ’اگر چنین‌اند پس چرا چنان‌اند و اگر چنان‌اند پس چرا چنین‌اند؟!‘ می‌پرسد: ’این‌ها همان‌هایی‌اند که دیشب در مسجد ترک‌ها خودشان را می‌زدند؟‘» آقای شالچیان که چراغ نیکان را روشن کرده، ماشین نخرید. ایشان با تاکسی‌بار می‌آمد منزل ما. یک خانۀ صدمتری در خیابان سقاباشی داشت با سه‌چهار تا فرش پاره. لا اله الا الله. قبل از تأسیس نیکان آمد پیش من، گریه کرد و گفت: «من می‌میرم و این کار نشده. کمک کنید زودتر انجام شود.» این چه درک کرده؟ من در خودم هستم و دور زن و بچه‌ام طواف می‌کنم. چه باید کرد؟ لا اله الا الله. آقایان دیده‌اید این حدیث را درشت می‌نویسند: «إنَّ الحُسَینَ مِصباحُ الهُدیٰ وَسَفینَةُ النَّجاة»؟ پس چرا بقیه‌اش را نمی‌نویسند؟ این چه دستی است؟ حسین(ع) چراغ هدایت و کشتی نجات است. این را هم خلاصه می‌کنند در سینه‌زدن، چراغ‌ها را خاموش‌کردن و غش‌کردن. بقیه‌اش را نمی‌خوانند: «مَن رَکِبَها نَجیٰ وَمَن تَخَلَّفَ عَنها غَرِق»؛ (کسی که سوار این کشتی شود نجات پیدا می‌کند و کسی که سوار نشود غرق می‌شود). ما نجات پیدا کردیم یا غرق شدیم؟ اگر معنای «مَن رَکِبَها» سینه‌زدن باشد، پس نجات کو؟ لا اله الا الله. آقایان مدرسۀ دین باید به‌دست عالم دین اداره شود. این را با آب طلا باید نوشت. آقای روزبه عالم دین بود، فلسفه می‌دانست، عارف، فقیه و مجتهد بود، ولی بروز نمی‌داد. چهل‌وسه سال قبل، این مرد الهی از راه وارد شد، با سی تا شاگرد. حیاط را آب می‌پاشید. فراش نداشتیم. کاش قدری غیرت پیدا کنیم! لا اله الا الله. مدرسۀ دین باید به‌دست عالم دین اداره شود. فرض کنیم شما بیمارستان ساختید و پنج‌میلیارد هم خرج کردید، اگر دکتر نباشد، آدم‌ها را می‌کشید! مرحوم آقای روزبه می‌فرمودند: «این اصل که می‌گویند وجود ناقص بِه از عدم صرف است، دربارۀ مدرسه غلط است.» آیا شب من نان خالی بدهم به بچه‌ام یا گرسنه بخوابد؟ می‌گویند: «وجود ناقص به از عدم صرف است؛ نان خالی را بده.» ایشان می‌فرمایند: «مدرسه این‌طور نیست؛ یا باید خوب باشد یا نباید باشد.» برکات این بینشْ تربیت هفت‌هزار فارغ‌التحصیل است که نمی‌شود آن‌ها را با صدمیلیارد خرید، چون معتقد به بقای روح‌اند. گفتیم مدرسۀ دین باید به‌دست عالم دین اداره شود. واقعاً می‌شود بدون اینکه کسی عالم دین باشد، بچه‌های متدین درست کند؟ آقای حاج شیخ محمدتقی شریعت‌مداری فرمودند: «تعلیمات دینی درس ندهید؛ معلم دین‌دار بیاورید، برای اینکه امام صادق(ع) فرمودند: ’کونوا دُعاةَ النّاسِ بِأعمالِکُم.‘» معلمِ مؤدب و منظم آدم می‌سازد. برعکس، معلم دینی‌ای که می‌گوید: «کتاب را حفظ کنید» یا «فلان امام کی به دنیا آمد؟ اسم مادرش چه بود؟ چه سالی شهید شد؟» و نمرۀ کم می‌دهد، بچه‌ها را از دین زده می‌کند. لا اله الا الله. این دردهای قلب امام زمان(عج) است. ایشان از دست ما خون می‌خورد. حال باید گفت متخصص دینی شدن برای ماها ممکن نیست. باید پنجاه سال انسان حوزه برود و زانو بزند تا بشود مثل آقای ضیاءآبادی. خب چه کنیم؟ مدرسۀ دین عالم دین می‌خواهد، ما هم که نمی‌توانیم. راه دارد: باید کتاب‌های آقای ضیاءآبادی را بخوانید که متخصص دین است، عالم عامل است، پول قبول نمی‌کند و مصداق «مُخالِفًا لِهواهُ مُطیعًا لِأمرِ مَولاه» است. اگر کتاب‌های ایشان را به‌دقت بخوانید، به همان مقصدی می‌رسید که با پنجاه سال درس‌خواندن به آن می‌رسیدید. کتاب‌های موعظه، حج، توسل، توبه، قساوت، شب مردان خدا، و در جست‌وجوی علم دین کتاب‌های بسیار مفیدی از ایشان هستند. گفتیم که آقای حسن تاجری دربارۀ مرحوم روزبه کتابی نوشته به نام از تو آموختیم. بنده در کتاب‌های اخلاق نظیر این را ندیده‌ام، چون یک الگو نشان می‌دهد. ایشان در کتابش می‌نویسد که بعضی از شاگردان تمکن مالی نداشتند از غذای آشپزخانۀ مدرسه استفاده کنند. این‌ها در سالن نماز سفره می‌انداختند و آقای روزبه می‌آمد در جمع این‌ها و ناهار نان و پنیر و حلواارده یا نان و ماست می‌خورد. این شاهکار روزبه است. پست‌ترین غذا غذای آقای روزبه بود. شما می‌خواهید از پشت‌بام بیفتید و جایی از بدنتان نشکند؟ شما اگر این کار را ساختگی بکنید، فایده ندارد‌. روح عاطفی روزبه می‌گفت این بچه‌ها نباید احساس سرشکستگی کنند. بعد از نماز عشا، سرت را بگذار روی خاک، گریه کن و از خدا بخواه آن روح را پیدا کنی و دست خالی از دنیا نروی. فرض کنید یک‌میلیون سرمایه دارید و می‌توانید جنسی بخرید که بشود ده میلیون. اگر جنسی بخرید که بشود یک‌میلیون و پانصدهزار تومان ضرر کرده‌اید. یک تکانی به خودت بده. دست خالی از دنیا نرو. سر قبرت می‌آیند و یک ذره گریۀ الکی می‌کنند و برمی‌گردند. مال ناید با تو بیرون از قصور یار آید لیک تا بالین گور چون تو را روز اجل آید به پیش یار گوید با زبان حال خویش تا بدینجا بیش همره نیستم بر لب گورت زمانی بیستم فعل تو وافی است زان کن ملتحد کاندر آید با تو در قعر لحد *** مصطفی فرمود بهر آن طریق باوفاتر از عمل نبود رفیق گر بود نیکو ابد یارت شود ور بود بد در لحد مارت شود چه باید کرد؟ چقدر بدبختیم. کور آمدیم به دنیا و کور رفتیم. لا اله الا الله. عمر معاوضه شد با یک ماشین و چند تکه فرش که خانۀ بدکاره‌ها هم هست. خوش به‌حال آن‌ها که روزبه را زیارت کردند. از خراسان می‌آید مدینه و برمی‌گردد برای اینکه یک روایت را مستقیماً از راوی بشنود. او شیعه است. ولی من حاضر نیستم یک ساعت در راه دین تحمل زحمت کنم. اگر ما به قیامت یقین نداریم، احتمال آن را هم نمی‌دهیم؟ خیلی عجیب است. بگوییم شاید صدوبیست‌وچهارهزار پیغمبر راست گفته باشند. شما را به‌خدا دو دقیقه روی این فکر کنید. [عین‌القضات همدانی می‌گوید:] «و اگر کسی گوید: ’من می‌دانم که سعادت باقی هست، نشانش آن بود که عُشری از آن سعی که در طلب سعادت فانی می‌کند، در طلب سعادت باقی کند.‘» تناسب ببندید: ما برای سی سال موهوم، بیست سال جان می‌کنیم. غیر از این است؟ دبستان، دبیرستان، لیسانس، دکتری، تخصص، فوق‌تخصص و... که چه بشود؟ که در آن سی سال بعدی، پرستیژمان بالا برود و بگویند: «آقا دکترند» یا «آقا مهندس‌اند.» بااین‌حساب، آیا ما به عمر ابد قائلیم؟ ابد یعنی چه؟ صدمیلیارد سال؟ نه، پایان ندارد. این برای ما حل نشده آقا. ما عقیده به بقای روح نداریم و الا مثل روزبه بودیم. آیا ما یک‌دهم، یک‌صدم، یک‌هزارم و حتی یک‌میلیونیمِ تلاشمان برای دنیا، برای آخرت تلاش می‌کنیم؟ لا اله الا الله. یک جای کار گیر است. نتیجه چه می‌شود؟ هیچ. اصول دین سه تاست: توحید و نبوت و معاد. اگر کسی اعتقاد به این‌ها نداشته باشد، نمازهایش باطل است. آن‌وقت در روایت است که مؤمن از دنیا می‌رود، اما یک رکعت نماز در نامۀ عملش نیست. چرا؟ چون درختی که ریشه ندارد میوه نمی‌دهد. این‌ها اصول و ریشۀ دین است. لا اله الا الله. آقای نادر از مدرسۀ البرز می‌آمد علوی و ترسیمی رقومی درس می‌داد. گفت: من یک خودکار خیلی گران داشتم. یک بار آن را روی میز در مدرسۀ علوی جا گذاشتم. هفتۀ بعد که آمدم، دیدم همان‌جا روی میز است. گفتم: «بچه‌ها، چرا این را برنداشتید؟» گفتند: «خب مال ما نبود؛ اگر برمی‌داشتیم، شرعاً ضامن بودیم به صاحبش برسانیم.» اگر این اعتقاد را درست نکنی، باخته‌ای. فیزیک و شیمی یاد می‌دهی؟ متخصص فیزیک و شیمی می‌آوری؟ فایده ندارد. این‌ها به درد قبر تو نمی‌خورد. روزبه ضرر نکرد. دکتر وقتی به آقای روزبه گفت: «سرطان دارید»، ایشان لبخندی زد و گفت: «کارم را کرده‌ام و از گذشتۀ خودم پشیمان نیستم. باید مُرد و حرفی نیست.» ما چطور؟ اسم مردن را که می‌برند، می‌لرزیم. مرگ اگر مرد است گو نزد من آی تا در آغوشش بگیرم تنگ‌تنگ من ز او عمری ستانم جاودان او ز من دلقی ستاند رنگ‌رنگ مرگ چه را می‌تواند از من بگیرد؟ بدن را، وگرنه روح را که نمی‌تواند از من بگیرد. آقای بروجردی در ساعات آخر به اطرافیانش گفت: «مرگ که هنگامه ندارد.» به زنش گفت: «کفن را حاضر کن که صبح دستپاچه نشوی.» اما من اگر یک ده‌تومانی‌ام گم شود، رنگم می‌پرد. من انسانم، او هم انسان است؟ دکتر مجتهدی گفته بود: «شاگردهای من هرجای دنیا هستند، خودشان را به من معرفی کنند.» یکی از شاگردانش نوشته بود: «شما به ما دانش دادید، ولی بینش ندادید، برای اینکه یک نفر از شاگردان شما نیامد در مدرسۀ البرز معلم شود.» شاگرد علوی افتخارش این است که برود آنجا فراشی کند. روزبه چه کرد در دنیا؟ این را می‌گویند عمر بابرکت. آقای تهرانی‌نژاد می‌گفت: بعضی می‌گویند در محیط فاسد نمی‌شود تربیت کرد. ما در زمان شاه که زن‌ها با وضع زننده‌ای در خیابان بودند، بحمد الله سالم ماندیم. خارج هم رفتیم و در آنجا هم که زن و مرد قاتی بودند، باز سالم ماندیم. حالا برای اینکه بعضی می‌خواهند خودشان را راحت کنند، می‌گویند: «آقا، تلویزیون آمده، همین روزها ماهواره هم می‌آید.» آقایان، متزلزل نشوید. این‌ها عذر بدتر از گناه است. مرحوم روزبه به من گفت: «من و تو یک هفته می‌رویم سر کلاس جان می‌کنیم و انگلیسی‌ها می‌گویند: ’بگذار علامه و روزبه خودشان را خرد کنند. ما یک ساعت بچه‌ها را می‌کشانیم می‌بریم سینما، تمام زحمات یک هفته را از بین می‌بریم.‘» من لبخندی زدم و او فهمید چه می‌گویم. پس چرا زحمت ما هدر نرفت؟ بفرمایید آقا: صد درجه از این بدتر شود و صدهزار ماهواره هم که بیاید، شما باید قدرتتان را چند برابر بکنید. چرا؟ فرض کنید بچۀ شما یک سرمای ساده خورده. چه‌کار می‌کنید؟ جوشانده به او می‌دهید. اگر تب کرد، او را به دکتر سر کوچه می‌برید. اگر ریه‌اش خراب شده باشد، به متخصص ریه مراجعه می‌کنید. اگر هم تیفوس گرفت، شورای پزشکی تشکیل می‌دهید. مگر غیر از این است؟ الان باید بیشتر جان بکنیم. دور مجنون گذشت و نوبت ماست هرکسی پنج روزه نوبت اوست روزبه کار خودش را کرد. حالا نوبت شماست. الان صدای نالۀ غربت امام حسین(ع) بلند است: «هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُني؟» اگر نمی‌شنوی، گوش تو کر است، آن را معالجه کن. لا اله الا الله. عاشورا سیاه می‌پوشی و چهارهزار نفر را ناهار می‌دهی؟ صبح عاشورا با غروب عاشورا چه فرقی کرد؟ اما کسی را که جوانی را بی‌سروصدا حسینی کرد، ببرید خدمت امام حسین(ع) و بگویید: «شما کدام را امضا می‌کنید؟» ایشان چه جواب می‌دهد؟ چرا این‌ها را به ما نمی‌گویند؟ آقای بروجردی می‌فرمودند: «آقا دکتر است. می‌گوید: ’هزار نفر را از مرگ نجات دادم.‘ این‌ها ده سال دیگر می‌میرند. اگر کسی توانست یک روح را نجات دهد، هنر است.» چون روح نمی‌میرد و الی‌الابد هست. ما این را باور کرده‌ایم؟ آقای خواجه‌پیری گفت: رفتم اتاق فراش‌ها، دیدم یک گلیم پاره افتاده و آقای روزبه روی آن نشسته، یک لقمه نان تافتون می‌خورد و یک پر لیموشیرین. این ناهارش بود. گفتم: «آقا، بالا شش‌صد نفر دارند ناهار می‌خورند...» ایشان گفت: «یا باید فکر سر بود یا فکر شکم.» من شاگرد او هستم؟ فایده ندارد. خودت را معطل کرده‌ای. حداقل برو بازار پول دربیاور. ای داد بیداد. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «مَن کانَت هِمَّتُهُ ما یَأْکُلُ کانَت قیمَتُهُ ما یَخرُجُ مِن بَطنِه.»؛ (کسی که فکرش این باشد که چه بخورد، ارزشش همان نجاست‌هایی است که از شکمش خارج می‌شود). ببینید دستورات دین ما چقدر آزادی به ما می‌دهد و ما در چه لجنزاری گرفتاریم و سر غذا دعوا می‌کنیم. لا اله الا الله. آقای روزبه در یک مسجد خرابه در تابستانِ گرم کتاب عربی آسان را می‌نوشت. به ایشان گفتند: «فلانی مُرد؛ برویم تشییع جنازه.» فرمود: «او را به‌هرحال دفن می‌کنند، اما نوشتن این کتاب زمین مانده.» اگر روزبه این برکات را داشت، چرا آرزو نمی‌کنی مثل او بشوی؟ عمرت را ضایع نکن. فلانی بدش می‌آید؟ بگذار بدش بیاید. چرا ضعیفی؟ اگر شما در کار تربیت تمرکز نداشته باشید، به‌طور غیرمستقیم میلیون‌ها نفر را نابود کرده‌اید. از کلمۀ «میلیون‌ها» وحشت نکنید. تا الان چندمیلیون نفر درست شده؟ شاگردهای آقای روزبه هرکدام زن گرفتند. هر خانواده‌ای که به این‌ها دختر دادند مرحوم روزبه را دعا می‌کنند. لا اله الا الله. بنده اگر طبقۀ پنجم باشم و یک بچۀ پنج‌ساله خودش را پرت کند پایین، همه می‌گویند: «علامه او را کشت.» اگر بگویم: «من هلش ندادم»، می‌گویند: «می‌توانستی نگهش داری. چرا نگهش نداشتی؟» این دودوتا چهارتاست. این را به ما نمی‌گویند. اگر روزبه این کار را نکرده بود، به‌طور غیرمستقیم میلیون‌ها نفر را نابود کرده بود. روزبه متمرکز بود. از پیش از طلوع آفتاب، با لباس و کفش پاره مثل تیر می‌دوید تا ساعت دوازده شب. زنش گفت: یک روز صبح چایی را فوت می‌کرد. گفتم: «صبر کن، خنک می‌شود.» گفت: «یک بچه در مدرسه دارد غرق می‌شود.» گفتم: «مدرسه که حوض ندارد!» گفت: «نه، می‌گویم یک دقیقه زودتر برسم، یک کلمه به یک بچه بگویم که در این طوفان‌ها از بین نرود.» از خدا بخواه این بینش را به تو بدهد. آقای روزبه می‌گفت: «یک نفر یک کار.» اما ما همه‌کارۀ هیچ‌کاره‌ایم. مثلاً بیچاره‌ای را می‌خواهند ببرند زندان و شما چک بدَهی که او را نبرند. خب آن‌وقت می‌خواهی با خیال جمع سر کلاس بروی؟ فقط همین یکی که نیست؛ بقیه را‌ چه‌کار کنیم؟ اگر مرحوم روزبه نبود، می‌گفتند: «یک نفر در این روزگار نمی‌شود منشأ نجات میلیون‌ها نفر شود.» اما حالا حجت بر شما تمام شده است. لا اله الا الله. ایشان به من می‌فرمود: «تو نمی‌فهمی یک مدرسه یعنی چه. داشتن یک مدرسۀ خوب از اوجب واجبات است.» روزبهِ فقیه، عارف و زاهد می‌گوید: «تربیت از اوجب واجبات است.» به بنده گفتند: «وصیت‌نامه بنویس که بعد از مرگت بدانیم چه‌کار کنیم.» این حرف مثل این است که من وصیت کنم آقایان نماز بخوانند! این مسخره نیست؟ هرکدام از شاگردانی که در مدرسۀ علوی بودند، الان خودشان هزار تا وصیت‌نامه هستند. ما وصیت‌نامه نمی‌خواهیم. و صلی الله علی محمد و آله.

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute