جلسۀ نوزدهم «قدر عمر» و «احسان» و «آزار دیگران» بچه‌ها شعر را حفظید؟ شما هم بخوانید: هرچه باشد در جهان دارد عوض در عوض حاصل شود ما را غرض بى‌عوض دانى چه باشد در جهان عمر باشد قدر عمرت را بدان «شما معنى کنید.» «هرچه در دنیا هست عوضى دارد؛ مثلاً اگر ما نتوانیم یک پیراهن خوب بپوشیم، مى‌توانیم یک پیراهن کهنه هم بپوشیم و مقصود ما را برآورده مى‌کند. مى‌دانى چیست که عوض ندارد؟ عمر است؛ ارزش عمرت را بدان.» اگر کسى نیرو‌هاى خودش را صرف کرد و در مقابل، مقامى به دست آورد، مالى به دست آورد، این آدم ضرر کرده. همین‌طور که مى‌بینید، این حرف‌ها مردم را سرگرم کرده، اما عقلا مى‌گویند: «این‌ها مسخره است.» این شخص اگر در روز یک‌میلیون هم به دست آورد، باز ضرر کرده. درست است که مردم مى‌گویند: «خوشا به حالش»، اما عقلا مى‌گویند: «ضرر کرده.» اگر کسى امروز ده‌هزار تومان گیر بیاورد و شخصى بگوید: «بااینکه ده‌هزار تومان دخل کرده، چون عمرش را از دست داده، ضرر کرده»، شما چه دلیلى برایش مى‌آورید؟ بچه‌ها بگویید ببینم. «چون امروز بیش از یک ناهار و شام که نمى‌خواهد بخورد. حالا چه پول کم داشته باشد، چه زیاد.» «براى اینکه عمرش را تلف کرده و ده‌هزار تومان گیرش آمده.» «خب ده‌هزار تومان گیرش آمده. چه فایده‌اى دارد؟» «انسان نمى‌شود با پول وقت را به دست آورد.» [استاد:] «ایشان نزدیک شدند.» «این فرد وقت صرف کرده و پول به دست آورده و براى آخرت نیندوخته است.» «ده‌هزار تومان را براى خرج زندگى‌اش مى‌خواست؛ مثلاً مى‌خواست عالى‌ترین چیزها را بخرد. اما اگر ده‌هزار تومان را گیر نیاورَد، مى‌تواند چیزهاى پست‌ترى هم بخرد که باز هم مقصودش به دست می‌آید. ولى اگر عمر بىخودى گذشت یا صرف پول شد، نمى‌تواند برگردد.» توجه‌کنید. بچه‌اى رفته و یک کبریت خریده ده تومان. ده تومانى را داده و یک قوطى کبریت خریده! سرش کلاه گذاشته‌اند. هرکس او را ببیند مى‌گوید: «ضرر کردى.» چرا؟ بالاخره یک قوطى کبریت خریده که آتش مى‌زنیم مى‌رود هوا. چرا ضرر کرده؟ «وقتش بیهوده تلف شده است.» «یک چیز زیاد را داده و یک چیز کم‌ارزش خریده.» «ارزش ده تومان از کبریت بیشتر بوده.» [استاد:] «به چه دلیل؟» «براى اینکه کبریت یک ریال است و با ده تومن مى‌شود چیزهاى دیگرى هم خرید.» مى‌گویند: «سرت کلاه رفته براى اینکه اگر این کبریت را به هرکس بخواهی بفروشی، ده تومان به تو نمى‌دهد.» اینجا مى‌گویند: «آقا امروز یک‌میلیون گیرت آمد. اگر این یک‌میلیون را بدهى، این دوازده ساعت برنمى‌گردد.» این حساب خیلى روشن و دودوتا چهارتاست، اما این مردم بدبخت نمى‌فهمند. مى‌گوید: «الحمد لله رتبه‌ام بالا رفت و حقوقمان حالا دویست تومان بیشتر شده.» این‌که چیزى نیست. عقلاى دنیا مثل على‌بن‌‌ابى‌طالب(ع)، سقراط، افلاطون، ارسطو، بوعلى، خواجه‌نصیر، این‌ها دنبال مال نمى‌روند، دنبال اسکِن [اسکناس] نمى‌روند. اسکن که مى‌دانى چیست؟ بده بیاید. اسکن را قلش بده از این‌ور. «من توی بانک پول دارم، هرسال یک صفر جلویش اضافه مى‌شود. صفرها هى زیاد مى‌شود. خوش هستم. امسال یک صفر زیاد شد.» مى‌خواهى چه خاکى بر سرت کنى حالا؟ آیا اگر این را بدهى، یک دقیقه از عمر برمى‌گردد؟ این مرد دانشمند بزرگ، استاد ریاضى، شیخ بهایى را ببینید چه مى‌گوید. آقایان، اگر همین یک شعر بتواند مغز شما را بگیرد، کافی است. الحمد لله مغز بعضى از شما را گرفته است و شما هم دنیا دارید و هم آخرت و دیگر حاضر نیستید اعصاب و مغزتان را صرف کنید براى مزخرفات، بلکه به‌مقدار کافى کار مى‌کنید، به‌مقدار کافى مى‌خوابید، ورزش مى‌کنید، تفریح می‌کنید، نماز شبتان را مى‌خوانید، به فقرا مى‌رسید و... . در مقابل، عده‌اى صبح بازار مى‌روند و شب برمى‌گردند. پنجاه سال، شصت سال همین‌‌جور کلافه‌اند: «چطوری خانه را بزرگ کنیم؟» و... . همۀ این خانه و مغازه و ماشین را بده، آیا یک دقیقه‌ از عمر برمى‌گردد؟ برنمى‌گردد. نتیجتاً الان ملاحظه مى‌فرمایید که پنجاه سال از عمرش رفته، ولى قیافه‌اش تاریک، ازدنیابرگشته، نور ندارد، روشنى ندارد... شما مبادا مثل آن‌ها بشوید؛ آن‌ها بىچاره‌اند. اعصابش را خراب کرده، هى قرص مى‌خورد، هى شربت مى‌خورد، هى دوا مى‌خورد. معنى این شعر را نفهمیده. الان در کرۀ زمین چهارمیلیاردونیم آدم هست. ببخشید عرض کردم آدم. یک دانه هم آدم پیدا نمى‌شود توى این مردم. گمان نمى‌کنم صد نفر هم معناى این شعر را بفهمند. بنده که سراغ ندارم. الله اکبر. عمرش را به چه مزخرفاتی فروخته... یادتان هست آن شعرهایى را که چند روز پیش خواندیم؟ عمرشان طى مى‌گشت، بىخود و بیهوده و مرا مى‌گفتند که چو آن‌ها باشم مثل آن‌ها باشم، فکر خوردن باشم، فکر گشتن باشم فکر یک زندگى بى‌جنجال، فکر همسر باشم هیچ‌کس نیز مرا هیچ نگفت زندگى داشتن ثروت نیست زندگى داشتن همسر نیست زندگانی‌کردن فکر خود بودن و غافل ز جهان بودن نیست... این شعرها را به پدرها نشان دادید؟ «بله.» شاید آن‌ها هم بیدار شوند. عرض کردم خدمتتان، چشم گاو عصارى را می‌بندند و دور خودش مى‌گردد. این بىچاره هم چهل سال مى‌گردد دور خودش و زن و بچه و دکان. صبح جلوی آینه خودش را درست مى‌کند و بعد به اداره مى‌رود یا مى‌رود دکان. همین‌جور هم دلش خوش است. به چه؟ به اینکه پول بیشترى پیدا کرده. بله، اگر کسى یکى از صفات نفسش را عوض کرد و گفت: «من تا دیروز حسود بودم و اعصابم خراب مى‌شد؛ حالا دیگر حسود نیستم»، این خوب است. شماها چون بى‌گناهید، بعد از نماز دعا کنید مبادا مثل آن‌ها مادى و پول‌پرست شوید. پول که براى انسان مقام نمى‌شود. چه باید کرد؟ نمى‌فهمند. پس اگر ده‌تومانى را داد و کبریت گرفت، شما مى‌گویید ضرر کرده. چرا ضرر کرده؟ براى اینکه اگر کبریت را بدهد، ده تومان به او نمى‌دهند. این آقاى بدبختى که عمر را داده و در قبالش خانه، ماشین و همین مزخرفات را گرفته، اگر همه را بدهد، یک دقیقۀ عمرش برمى‌گردد؟ آیا ضرر نکرده؟ آرى، اگر برود کاسبى کند براى خدا، براى اینکه زن و بچه‌اش را حفظ کند تا آبرویش از بین نرود، او ضرر نکرده. نمى‌شود که همه گدایى کنند. ولى باید هدفش این باشد که براى خدا آبروى خودش و زن و بچه‌اش را حفظ کند، نه اینکه هدفش مادیگرى و خودنمایى و به رخ مردم ‌کشیدن باشد. نشانه‌اش این است که آدمى که براى خدا قدم برمى‌دارد دیگر نمى‌گوید: «بدم آمد»، «خوشم آمد»، «اذیتم کردند.» اذیت کردند چیست؟ او عمرش را صرف این مزخرفات نمى‌کند. «قهرم»، «آشتى‌ام»... قهر یعنی چه؟ آشتى دیگر چیست؟ فرمود: «مسلمان نیست کسى که بیش از سه روز با برادرش قهر باشد و اگر کسى با او قهر کرد، باید برود آشتى کند. اگر نکرد، نمازهایى که مى‌خوانَد قبول نمی‌شود.» «أحسِن إلىٰ مَن أساءَ إلَیكَ.» این منطق پیغمبر(ص) ‌است. کسى که این‌‌طور باشد محمدى است و کسى که این‌طور نباشد بهایى است، یهودى است. شخصی روى سر حضرت محمد(ص)‌ خاکستر مى‌ریخت، اما همین شخص وقتی مریض شد، حضرت به عیادت او رفتند. «أحسِن إلىٰ مَن أساءَ إلَیكَ.» اگر در دورۀ دبستانتان کسى بوده که با او قهر بودید، با اجازۀ پدرتان امشب به خانه‌اش بروید، دستش را ببوسید. ممکن نیست مسلمان از کسى عقده داشته باشد. پسرى که ما از اینجا بیرونش کردیم، رفت مدرسۀ البرز. بعد از شش ماه آمد اینجا و گفت: «یک بهایى به حضرت زهرا(س) ‌جسارت کرد و من زدم توی گوشش و با خودم گفتم: تا آخر عمر با من قهر خواهد بود. فردا از در مدرسه که وارد شد، دست مرا بوسید.» چرا؟ براى اینکه بگویند: «بهایى‌ها خوش‌اخلاق‌اند» و مردم را ببرند بهایى کنند. آن‌وقت ما مسلمان‌ها چه؟ مثل سگ و گربه، عین جهنمى‌ها همدیگر را پاره مى‌کنیم. بهشتى‌ها که به هم مى‌رسند، سلام مى‌کنند، تواضع مى‌کنند؛ ولى جهنمى‌ها همدیگر را با دندان پاره‌پاره مى‌کنند. ما که خانه‌مان را جهنم کرده‌ایم، جهنمى هستیم. مگر تو مسلمان نیستى؟ پیغمبر(ص)‌ گفت: «وَقِّروا کِبارَکُم»؛ (به بزرگ‌ترها احترام بگذارید) «وَارحَموا صِغارَکُم»؛ (و به زیردست‌ها ترحم کنید). تو که زورت به خواهر کوچکت مى‌رسد، اذیتش مى‌کنى؟ باید همیشه او را نوازش کنى، چیزى برایش بخرى و از او دل‌جویى کنى. ولى ما آن‌قدر پستیم که جایى که زورمان نمى‌رسد، توی گوش کسى نمى‌زنیم، اما به کسى که زورمان مى‌رسد، زور مى‌گوییم. آیا این درست است؟ مرد آن‌کسى است که زیر بار زور نرود و ضعیف‌کش هم نباشد. تو ضعیف‌کشى؟ خب ممکن است سرطان بگیری. بعد مى‌گویید: «اى واى، خدایا، مگر من چه ‌کردم که این‌‌طور مبتلا شدم و باید تا صبح بنالم؟» مى‌گویند: «وقتى کلاس دوم راهنمایى بودى، خواهر کوچکت را اذیت کردى، حالا به‌صورت سرطان شده.» یا به‌جای سرطان،‌ به تو تهمت می‌زنند و باید بروى زندان. تو او را اذیت کردى و حالا باید عوضش روزى صد مرتبه شلاق بخورى. «حذر کن» یعنى چه؟ یعنى بپرهیز. حذر کن ز دود درون‌هاى ریش که دود درون عاقبت سر کند یعنى از دود دل مردمى که دلشان سوخته است بترس؛ یک آه مى‌کشد و تاروپودت را به باد مى‌دهد. توى مدرسه که کارى نمى‌توانى بکنى؛ اگر خلاف کنى بیرونت مى‌کنند. آ‌نجا که زورت مى‌رسد خانه است. سر مادرت داد مى‌زنى؟ نتیجه‌اش چه مى‌شود؟ سی سال دیگر یک سرطان مى‌آید و همین‌طور ناله مى‌زنى و سرت را به دیوار می‌کوبی. مادر هم که مرده، هى نعره مى‌کشى، هیچ نتیجه ندارد. یک تهمت مى‌زنند و باید بروى زندان، عذاب بکشی. آرى، خواهر کوچکت را چرا اذیت کردى؟ «المُسلِمُ مَن سَلِمَ المُسلِمونَ مِن یَدِهِ وَلِسانِهِ.» خواهى گفت: «آن‌ها مرا اذیت کردند.» مى‌گویم: «أحسِن إلىٰ مَن أساءَ إلَیكَ.» پس اگر کسى به شما ستم کرد، باید عفو کنید یا اگر نمى‌توانید، حق ندارید خودتان عکس‌العمل نشان بدهید، بلکه باید گزارش دهید. [استاد:] «’أحسن‘ یعنى چه؟» «نیکى کن.» «چه صیغه‌اى است؟» «امر است.» «مصدرش چیست؟» «احسان.» «احسن» یعنى نیکى کن، «الى من» به کسى که، «اساء» بدى کرد، «الیک» به تو. این حرف را آیا باید سرِ کلاس بخوانیم، پاى تخته هم بنویسیم و حفظ کنیم؟ یا باید عمل کنیم؟ حفظ بکن؛ هرچه این قبیل مطالب را بیشتر حفظ کنى [و عمل نکنی]، عذابت در جهنم بیشتر است، مار و عقرب‌هاى قبرت بیشتر است، براى اینکه مى‌گویند: «بااینکه مى‌دانستى، چرا عمل نکردى؟» فرمود: «خدا هفتاد گناه از جاهل را مى‌گذرد، ولی یک گناه از عالم را نمى‌گذرد.» عالم یعنى عمامه‌‌به‌سر؟ نه، یعنی کسى که «أحسِن إلىٰ مَن أساءَ إلَیكَ» را شنیده. تا حالا که نشنیده بودى، خواهرت را اذیت مى‌کردى، حالا که شنیدى، [دیگر اذیت نکن و تازه،] اگر تو را اذیت کرد عفوش کن، بزرگوارى کن. بدى را بدى سهل باشد جزا اگر مردى احسن الى من اسا «شما معنى کنید.» «اگر کسى به تو بدى کرد، آسان است که تو جزایش را بدهى.» او مى‌گوید: «خواهرفلان»، تو هم مى‌گویى: «مادرفلان»؛ اگر مَردى، به کسى که به تو بدى کرد خوبى کن. بدى را بدى سهل باشد جزا اگر مردى احسن الى من اسا پس، از حالا قرار این باشد که این شعر را سرلوحۀ زندگى‌مان قرار دهیم. اگر این کار را بکنیم، همه دوستمان دارند و آن‌‌وقت مى‌توانیم بگوییم انسانیم. آرى، انسان چیز دیگری است، مرهم زخم اجتماع است، کسى است که نزاع ندارد، جنگ ندارد، همه را دوست دارد. ما باید انصاف بدهیم که انسان نیستیم؛ انسان که این‌طور نیست که آن‌قدر کم‌ظرف باشد که تا یک کلمه به او گفتند، در مقام انتقام برآید یا مرتباً مردم از او ناراحت باشند. چرا مردم را اذیت مى‌کنى؟ مگر تو عقربى؟ با همه مهربان باش. اگر کسى به شما بدى کند و شما در مقابل خوبى کنى، اگر او فحش بدهد و شما برگردی و دستش را ببوسی، چنانچه سگ هم باشد، آدم مى‌شود. تو مى‌خواهى بگویى: «من کسى هستم و همه باید به من سلام کنند»؟ چه خبرت است؟ تو کسى نیستى. مى‌گوید: «أحسِن إلىٰ مَن أساءَ إلَیكَ.» آقایان، بدانید که بنده‌ سگ خوبى هستم، براى اینکه وقتى پا روى دمم بگذارید، خوب پاچه مى‌گیرم. هرکس خوب مى‌تواند پاچه بگیرد سگ خوبى است، و الا آدم که پاچه نمى‌گیرد. آدم پیغمبر(ص) است که خاکستر روى سرش مى‌ریزند، ولی مى‌رود عیادت. آیا ممکن است سگی کسی را عفو کند؟ بدى را بدى سهل باشد جزا اگر مردى احسن الى من اسا بیایید از امروز آدم شویم. اگر در مقابل بدى خوبى کردید، این هنر است. فلانی مدت‌ها با فامیل خودش قهر است. چرا؟ براى اینکه وقتى رفته منزلشان، او چاى را اول جلوى دیگری گذاشته. آیا چاى که بعد از یک ساعت بول مى‌شود، این حرف‌ها را دارد؟! الان شما که فقط شش ماه است با این حرف‌ها آشنا شده‌اید و قدرى سطح فکرتان بالا رفته، به این حرف‌ها مى‌خندید، ولى آن بدبخت مى‌گوید: «چون کارت دعوت دیر برایم آوردند، عقدکنان نرفتم.» آن‌وقت‌ها نان سنگک سر عقد مى‌آوردند و الحمد لله حالا که ترقى کرده‌ایم به‌جاى سنگک، کیک مى‌آورند. یک نفر به‌جاى سنگک، نان تافتون آورده بود؛ از همان ‌روز دعوا شروع شد و تمام مدت ازدواج به دعوا و ناراحتى گذشت. بالاخره پس از چهار بچه، آن‌قدر زدوخورد و نزاع شد تا به طلاق کشید. ریشه‌اش هم از همین‌جا بود. تو را به‌خدا، این آدم جهنمى نیست؟ انسان بهشتى این‌‌طور است؟ خیر، او وقتی دیگران مى‌گویند: «اگر یکى بگویى، ده تا جوابت را مى‌دهم»، مى‌گوید: «اگر ده تا بگویی، یکى هم جوابت را نمى‌دهم». بدى را بدى سهل باشد جزا اگر مردى احسِن الى من اسا ما از گرگ بدتریم. گرگ گرگ را که پاره نمى‌کند، گوسفند را پاره مى‌کند. این از گرگ هم بدتر است، چون خواهرش را اذیت می‌کند، مادرش را اذیت می‌کند. هیچ شنیده‌اید بگویند گرگی مادرش را اذیت کرد؟ گرگى خواهرش را اذیت کرد؟ اگر دقت کنید گاهى آدم‌نماها کارهایى مى‌کنند که هیچ حیوانى نمى‌کند. هیچ شنیده‌اید بگویند که الاغی افسار الاغ دیگرى را دزدید؟ پالانش را دزدید؟ اى انسان، خاک بر سر تو. اسم تو انسان است؟ واقعاً الاغ‌ها دزدى مى‌کنند؟ اما این انسانِ بدتر از الاغ دزدى مى‌کند. الاغ اگر یک دفعه پایش توی چاله برود، دیگر در آن کوچه نمى‌رود، اما انسان بىچاره دست از خطایش برنمى‌دارد. یکى را خرى در گل افتاده بود ز سوداش خون در دل افتاده بود «سودا یعنى چه؟» «فکر.» کسی الاغش افتاده بود توى گِل. این بىچاره هم ناراحت شده بود. بیابان و باران و سرما و سیل فرو هشته ظلمت بر آفاق ذیل فرض کنید بیابان باشد، باران هم بیاید، سرما و سیل هم باشد، هوا هم تاریک. دیده‌اید خرکچى‌ها وقتى الاغشان بار را مى‌اندازد، فحش مى‌دهند؟ نه دشمن برست از زبانش نه دوست نه سلطان که این بوم‌وبر زآن اوست یعنى شروع کرد به دوست و دشمن فحش‌دادن، حتی به پادشاه. یکى نیست بگوید: «الاغت رفته توی گِل، به پادشاه چه ربطى دارد؟» اتفاقاً پادشاه به شکار آمده بود و فحش‌ها را شنید. قضا شاه کشور یکى نام‌جوى به نخجیرگه بُد به چوگان و گوى شنید آن سخن‌هاى دور از صواب نه صبر شنیدن نه روى جواب آخر چه بگوید؟ اگر بگوید: «من فحش‌ها را شنیدم»، براى خودش بد است. یکى گفت شاها به تیغش بزن که نگذاشت کس را نه فرزند و زن یک نفر گفت: «او را بکش که براى کسى خواهر و مادر نگذاشته!» نگه کرد سلطانِ عالی‌محل خودش در بلا دید و خر در وَحَل «وحل» یعنى گل. ببخشود بر جان مسکین مرد فروخورد خشم از سخن‌هاى سرد یعنى خشم خودش را فروخورد. بهترین جرعه‌اى که انسان مى‌خورد جرعۀ غضبى است که فرومى‌برد و در پی آن‌، رحمت خدا بر او نازل مى‌شود. ببخشود بر جان مسکین مرد فروخورد خشم از سخن‌هاى سرد یعنى چه؟ یعنى اگر رئیس شهربانى خواست بزند توى گوشتان، شما خشمتان را بخورید و او را نزنید؟ نه، این نیست، بلکه این است که اگر خواهر سه‌ساله‌ات اذیتت کرد، خشم خودت را بخورى؛ مادرت اذیتت کرد، خشم خودت را بخورى. مى‌گوید: «آخر اذیتم مى‌کنند.» مى‌دانم، اگر اذیت نکنند که عفو معنى ندارد. در جواب کسى که سلام کرده که فحش نمی‌دهند؛ اگر اذیتت کند و بعد فحش ندهی ارزش دارد. ببخشود بر جان مسکین مرد فروخورد خشم از سخن‌هاى سرد در این چند بیت که خواندم، این یکی شاه‌بیت است: زرش داد و اسب و قبا پوستین چه نیکو بود مهر در وقت کین تازه یک کیسه پول و یک اسب و یک پوستین هم به او داد. به‌به، این شعر به انسان روح مى‌دهد. زرش داد و اسب و قبا پوستین چه نیکو بود مهر در وقت کین شعرهاى ما این بوده که در مکتب‌خانه‌ها به بچه‌ها یاد مى‌دادند، یعنى درس آقایى و بزرگوارى. حالا چه؟ مقداری مزخرفات به‌نام شعر نو براى ما آورده‌اند: «عشق تو را پاى گلدان کاشتم، گل کاغذى بیرون آمد»! زرش داد و اسب و قبا پوستین چه نیکو بود مهر در وقت کین یکى گفتش اى پیر بى‌عقل و هوش عجب رستى از قتل، گفتا خموش یک نفر به خرکچى گفت: «خوب از مرگ فرار کردی.» پیرمرد گفت: «حرف نزن، هیچ نگو.» اگر من بنالیدم از درد خویش وى انعام فرمود درخَورد خویش یعنى من از درد خود نالیدم و فحشش دادم و او به‌واسطۀ بزرگى خودش به من احسان کرد، یعنى او بزرگ بود و به بدى من نگاه نکرد و مؤاخذه نکرد. راستى خدا اگر بخواهد ما را به بدى‌هایمان بگیرد، همه باید سنگ شویم و دیگر نباید به ما نان و آب بدهد، اما به ما نان و آب مى‌دهد، زندگى مى‌دهد و...، درحالی‌که اگر بخواهد جزاى بدى‌هاى ما را بدهد، ما باید خاکستر شویم. این‌همه ما بدى می‌کنیم و او مرتب خوبى مى‌کند. زرش داد و اسب و قبا پوستین چه نیکو بود مهر در وقت کین یکى گفتش اى پیر بى‌عقل و هوش عجب رستى از قتل، گفتا خموش اگر من بنالیدم از درد خویش وى انعام فرمود درخَورد خویش اگر کسى به شما بدى کرد، شما هم در مقابل بدى کردید، شما هم بد شده‌اید. اگر او بدى کرد، تو خوبى کن تا معلوم شود که خوبى. یازده ‌سال در مکه خاکستر به سرش ریختند، سنگ به پیشانی‌اش زدند، بچه‌های یارانش را کشتند؛ حالا با ده‌هزار سرباز آمده مکه را گرفته. همه مى‌گفتند: «الان همه را قتل‌عام مى‌کند»، ولى سرش را پایین انداخت، مثل آدم‌هاى خجالت‌زده. این‌ها مال پیغمبر شماست، نه پیغمبر بهایى‌ها... فرمود: «همه آزادید.» آیا تو امت این پیغمبرى که مى‌خواهى شکم همه را پاره کنى؟ یکى گفتش اى پیر بى‌عقل و هوش عجب رستى از قتل، گفتا خموش اگر من بنالیدم از درد خویش وى انعام فرمود درخَورد خویش بعدازاین مى‌گوید: بدى را بدى سهل باشد جزا اگر مردى احسن الى من اسا این اشعار مال بوستان سعدى است. بگویید براى شما بخرند. این کتاب را بخوانید، هرجایش را نفهمیدید بیایید بپرسید. نام بایزید بسطامى را شنیده‌اید؟ یک روز عید از حمام آمد بیرون، عمامه‌اش را بسته، تمیز و پاکیزه، یک‌مرتبه یک طشت خاکستر از بالا ریختند روى سرش. اگر کس دیگرى بود، برمى‌گشت و مى‌گفت: «فلان‌فلان‌شده، مگر کورى؟» ایشان دستى به صورت کشید و گفت: که اى نفس، من درخور آتشم ز خاکسترى روى در هم کشم؟ اصل شعر این است: شنیدم که وقتى سحرگاه عید ز گرمابه آمد برون بایزید یکى طشت خاکسترش بى‌خبر فروریختند از سرایى به سر همى‌گفت ژولیده دستار و موى کف دست شکرانه مالان به ‌روى که اى نفس، من درخور آتشم ز خاکسترى روى در هم کشم؟ یعنى من بعد از مرگ باید بروم در آتش بسوزم؛ حالا خاکستر ریخته‌اند روى سرم، عصبانى بشوم؟ آیا ما این‌طوریم یا اگر کسى ما را مختصرى ناراحت کند، مى‌خواهیم دنیا را به هم بریزیم؟ این شعر به تمام دنیا مى‌ارزد و اگر سرلوحۀ زندگى ما بشود، عمرمان را به خوشى و راحتى مى‌گذرانیم و در آخرت هم آسوده خواهیم بود.

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute