بسم ‌الله ‌الرحمن الرحیم مرحوم شیخ جعفر ‌شوشتری در تهران که منبر رفتند، جمعیت زیادی آمد. این حرف شاید برای صد سال قبل است. رسم است که وقتی در انتهای مجلس جمعیت زیاد می‌شود و جلو خالی است، یک نفر می‌گوید: «خدا رحمت کند کسی را که هرجا هست، یک قدم بیاید جلو.» ایشان وقتی تشریف بردند منبر، فرمودند: «تمام انبیا(ع) فقط برای همین کلمه آمدند که این آقا گفت: هرکس هرجا هست، یک قدم بیاید جلو!» راجع‌به کار مدرسه هم باید در این فکر باشیم که هر روز و‌ هر ساعت از ساعت قبل بهتر باشیم. آیا ما این اصل را قبول کرده‌ایم که باید در این راه قدمی برداشت؟ اگر ببینیم انشا یا املای بچۀ خودمان ضعیف است، میل داریم ضعف او را جبران کنیم و او را به بالاترین سطح برسانیم. حال آیا همان‌طور که دوست داریم بچۀ خودمان حداکثر پیشرفت را داشته باشد، با سایر دانش‌آموزانی که در اختیار ما هستند، یعنی این یتیم‌های آل‌محمد(ع)، هم همین برخورد را داریم؟ فرمود: «هرکس یکی از کارهای مسلمان‌ها را به دست بگیرد و آن‌طور که برای خودش دل می‌سوزاند برای آنان دل نسوزاند، بوی بهشت را نمی‌شنود.» تعارف هم ندارد. برای این چه باید کرد؟ سابقاً صحبت شد که اگر کسی خودبین باشد و خودش را بی‌عیب ببیند، امکان ندارد دنبال ترقی برود. اگر هم کسی بخواهد عیب خودش را ببیند، باید مؤمن بشود به اینکه «أعدیٰ عَدُوِّكَ نَفسُكَ الَّتي بَینَ جَنبَیك»؛ (بزرگ‌ترین دشمن تو نفس خودت است). پس هرکس باید با استعانت از خدا با نفس خود مشغول جنگ شود تا این حال در او پیدا شود که خود را گل سرسبد عالم نداند و تنها خدا را کامل مطلق بداند. آن‌وقت به هرجا برسد، باز کامل‌تر از آن را ممکن می‌بیند و می‌تواند یک قدم جلوتر برود. اگرنه کسی که در اعماق ذهنش این است که من عیبی ندارم، نمی‌تواند دنبال اصلاح خود برود و به بالاتر و برتر و بهتر از وضع موجود برسد. پیغمبراکرم(ص) و ائمۀ ‌اطهار(ع) روی این موضوع تکیه کرده‌اند. مثلاً فرموده‌اند: «مَن تَواضَعَ لِلّهِ رَفَعَهُ اللّه.» این جمله خیلی جالب است. شرط و جزای شرط است، یعنی کسی که تواضع اختیار کند، خودبین نباشد، شکسته باشد و خودش را از دیگران پست‌تر بداند، خدا او را بلند می‌کند. این طبیعی است، برای اینکه چنین کسی دنبال اصلاح خودش می‌رود و به هرجا برسد می‌گوید: «بالاتر از این هم هست.» بنابراین به‌طور طبیعی بالا می‌رود. «رَفَعَهُ ‌اللّه» به این معنا نیست که خدا می‌گوید: «من از تو خوشم آمد و به همین خاطر، تو در انظار محترم می‌شوی»، نه، بلکه این یک ناموس الهی است و در تمام عالم جاری است. باغبانی که خودش را مستغنی می‌داند از اینکه با یک مهندس کشاورزی مشورت کند، همیشه در همان روش قدیمی درجا می‌زند و گرفتار فقر و فاقه باقی می‌ماند. اما اگر تواضع کند و با مهندس کشاورزی مشورت کند، محصولش پنجاه درصد بیشتر می‌شود. این در مادیات؛ در معنویات چه؟ معلمی که می‌‌‌گوید: «من برتر و بالاتر از همه‌ام و گل سرسبد عالم هستم» و در افکار خودش غوطه‌ور است، مسلماً‌ در همان حد باقی می‌ماند. اما اگر تواضع کند و دست‌به‌دامن این‌وآن شود و مطالعه کند، مسلماً رشد می‌کند و کارش بیشتر نتیجه می‌دهد. دنبالۀ روایت این است: «وَمَن تَكَبَّرَ خَفَضَهُ ‌اللّه»؛ (و کسی که تکبر کند خدا او را پست می‌کند). این ناموس الهی است، نه اینکه خدا بگوید: «حالا که تو تکبر کردی، من تو را در انظار خوار می‌کنم»، نه، بلکه لازمۀ شرط و جزا این است. مثل این است که بگوییم: «‌اگر آب بخوری عطش تو رفع می‌شود.» پیامبر اکرم(ص) در برخورد با شاگرد می‌فرمایند: «تَواضَعوا لِمَن تُعَلِّمونَهُ العِلم»؛ (اگر به کسی چیزی یاد می‌دهید، در برابر او تواضع و کوچکی کنید). اثر وضعی‌اش این است که وقتی شاگرد ببیند معلم با مقام معلمی‌اش در برابر او کوچکی می‌کند، به او محبت پیدا می‌کند و بعد، مطالب علمی، روحیات و اخلاق او را می‌گیرد. ما می‌بینیم بعضی که دشمن دین‌اند و آمده‌اند بچه‌ها را به بی‌دینی بکشانند این تواضع را دارند و به مقصد می‌رسند، ولی ما چون این نکته را مراعات نمی‌کنیم، افکار، اخلاق و حتی مطالب علمی را نمی‌توانیم به بچه‌ها منتقل کنیم و این فاجعه است. اگر معلمی به این روایت کوتاه عمل کند، آثار وجودی‌اش چند برابر می‌شود. هدف اصلی این نیست که برویم سر کلاس و آخر برج، لیست را امضا کنیم و پول بگیریم. این‌که خیلی پستی می‌خواهد که کسی عمرش را با پول معاوضه کند. هدف اصلی این است که ما می‌خواهیم آیات شریفۀ قرآن و فرموده‌های ائمۀ اطهار(ع) پیاده شود تا از عمر و نیروهایی که صرف می‌کنیم، نتیجه بگیریم. تا این تواضع پیاده نشود، امکان ندارد انسان رشد کند. همچنین می‌فرماید: «تَواضَعوا لِمَن تَتَعَلَّمونَ مِنهُ العِلم» (در برابر کسی که از او دانشی فرامی‌گیرید، کوچکی کنید). جملۀ دوم عموماً عملی می‌شود و ما در حق معلمانمان این کار را می‌کنیم، ولی از جملۀ اول غفلت می‌شود، یعنی در برابر شاگردانمان متواضع نیستیم. روزی حضرت مسیح(ع) به شاگردانی که اطرافش نشسته بودند فرمود: «لي إلَیکُم حاجَةٌ فَاقضوها»؛ (من خواهشی از شما دارم. آن را روا کنید). عرض کردند: «ما در اختیار شما هستیم.» «فَقامَ فَغَسَلَ أقدامَهُم»؛ (حضرت مسیح(ع) بلند شد و پای آن‌ها را شست). عرض کردند: «نَحنُ أحَقُّ بِهٰذا»؛ (ما سزاوارتریم که پای شما را بشوییم). فرمود: «نه، من این کار را کردم که شما بعد از من در بین مردم فروتن باشید و این سنت در عالم باقی ‌بماند). البته نمی‌گوییم از فردا برویم پای شاگردها را بشوییم، نه؛ منظور این است که شاگرد بفهمد ما برای او هستیم و او را برای خودمان نمی‌خواهیم. اگر پدر مهربانی به بچه‌اش تندی هم ‌بکند، او حس می‌کند پدرش نمی‌خواهد خودی بفروشد و حرف پدر را می‌پذیرد و در مقابلش تواضع دارد، ولی پدری که این نکته را مراعات نمی‌کند و با تندی می‌خواهد خودی بفروشد، بچه حرفش را نمی‌پذیرد و در مقابلش می‌ایستد. خیلی بحث جالبی است. ما خودمان را چیزی و کسی می‌دانیم. لا اله الا الله. اگر کسی دست عالِمِ باتقوا و عارفی را ببوسد که از غیب خبر می‌دهد هنری نکرده! صائب می‌گوید: با نیک و بد خلق بود لطف تو یکسان خندد به یک آیین به رخ شاه و گدا گل گُل چه شاه بیاید جلویش و چه گدا، به هر دو یکسان لبخند می‌زند و اصلاً برایش این حرف‌ها مطرح نیست. تو باید گل باشی، آن‌هم گل بی‌خار. گل بی‌خار میسر نشود در بستان گل بی‌خارِ ‌جهان مردم نیکوسیَرند در این‌صورت می‌توانی بگویی: «من از امت خاتم انبیا(ص) هستم و شباهتی به علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) دارم»، اما اگر بخواهی خودی بفروشی، نمی‌توانی به هدفت برسی. شاه و گدا به‌دیدۀ دریادلان یکی‌ست پوشیده است پست و بلند زمین در آب همان‌طور که دریا پستی و بلندی‌ را در خود پوشانده، دریادلان هم همه را به یک چشم می‌بینند. اگر کسی بیاید مدرسه و ببیند شما با پدری که مال و مقامی دارد، مثلاً وزیر و وکیل است، همان‌طور رفتار می‌کنید که با پدر فقیر، او درس می‌گیرد. اینجا مدرسه است و مدرسه برای این نیست که ریاضیات و فیزیک و شیمی یاد بدهیم؛ برای این است که آدم بسازیم. اگر کسی ببیند که ما با این پدر فقیر با لباس مندرس، با گرمی صحبت کردیم و وقتی صحبتمان تمام شد، به پدر پولدار رو کردیم، او ساخته می‌شود. روش ما باید روش خاتم ‌انبیا(ص) باشد که پولدارها به ایشان عرض کردند: «یا رسول‌الله، این فقرا را از اطراف خودت دور کن تا ما خدمت شما بیاییم.» پیغمبر اکرم(ص) قلباً تمایل پیدا کرد خواستۀ آن‌ها را بپذیرد تا بیایند حرف حق را بشنوند، اما جبرئیل فوراً نازل شد و عرضه داشت: «مبادا این کار را بکنی و فقرا را از اطراف خودت برانی. پولدارها هم اگر می‌خواهند حق را قبول کنند، باید بیایند پهلوی این‌ها بنشینند.» ‌«‌وَلا تَطرُدِ الَّذینَ یَدعونَ رَبَّهُم بِالغَداةِ وَالعَشيِّ یُریدونَ وَجهَهُ ما عَلَیكَ مِن حِسابِهِم مِن شَيءٍ وَما مِن حِسابِكَ عَلَیهِم مِّن شَیءٍ فَتَطرُدَهُم فَتَکونَ مِنَ الظّالِمین‌»‌؛ یعنی اگر این کار را بکنی، تو زیان کرده‌ای. روزی پیغمبر اکرم(ص) برای مردم صحبت می‌کرد. ثروتمندی هم نشسته بود. فقیری آمد کنار او نشست. ثروتمند خودش را جمع کرد. یک‌مرتبه پیغمبراکرم(ص) با عصبانیت فرمود: «چرا چنین کردی؟ ترسیدی از فقر او به تو بچسبد یا از غنای تو به او؟» عرض کرد: «یا رسول‌الله، نفهمیدم. به‌جای این گناهم حاضرم نصف ثروتم را به او بدهم.» حضرت به فقیر فرمود: «قبول می‌کنی؟» عرض کرد: «نه، می‌‌ترسم مثل او شوم.» الله اکبر. پس ما اگر می‌خواهیم از عمرمان استفاده کنیم، عملمان باید مربی باشد و برای ما فرق نکند که پدری صدمیلیارد ثروت دارد یا فقیر است. اگر همۀ ثروتش را به ما بدهد، بچۀ نامناسب او را ثبت‌نام می‌کنیم؟ نه. پس چرا برای او بیش از آن پدر فقیر احترام قائل شویم؟ این خلاف سنت خاتم انبیا(ص) است. فایدۀ دیگرِ تواضع این است که عیب‌های خود را می‌بینیم و درصدد رفع آن برمی‌آییم. وَعَینُ الرِّضا عَن کُلِّ عَیبٍ کَلیلَةٌ وَلٰکِنَّ عَینَ السُّخطِ تُبدِي المَساويا (چشم خوش‌بین عیب‌ها را می‌پوشد و چشم بدبین عیب‌ها را نشان می‌دهد). اگر کسی به خودش بدبین باشد نمی‌گوید: «من گل سرسبد عالم هستم و مدرسه‌ام بهترین مدرسه است»؛ می‌گوید: «ما مسلماً بی‌عیب نیستیم و گل بی‌عیب خداست. چه کنیم که معایب ما از بین برود؟» کسی که می‌گوید: «من بیست‌سی سال است معلمم و عیبی هم ندارم» دیگر دنبال اصلاح نمی‌رود، ولی کسی که انتقاد را با تواضع می‌شنود، می‌گوید: «چه مطالب خوبی. ما توجه نداشتیم.» بعد از مدتی هم که رفت و اجرا کرد، می‌گوید: «امروز که مدتی است این مطالب را پیاده کرده‌ایم، می‌بینیم بالاتر رفته‌ایم، درحالی‌که اگر خودمان را می‌‌دیدیم و حرف دیگران را نمی‌شنیدیم یا کتاب‌های تربیتی را مطالعه نمی‌کردیم، به کسی می‌ماندیم که در منجلابی دست‌وپا می‌زند و خیال می‌‌کند وضعش خیلی هم عالی است.» حالا برای این چه باید کرد؟ دو کار باید انجام داد: یکی اینکه وقتی با پدر و مادرها تماس داریم، بدانیم آن‌ها وضع بچه‌هایشان را بهتر از ما می‌‌دانند ما باید مشکلات بچه‌ها را از آن‌ها بپرسیم. وقتی هم که مشکل را شناختیم، آن را درمان کنیم. اما اگر فکر کنیم درد بچه را بهتر از پدر و مادرش می‌دانیم، با این جهل مرکب نمی‌توانیم درد او را درمان کنیم. بعد می‌بینیم بچه دوازده سال در اختیار ما بوده و کاری روی او نشده یا اگر هم شده، خیلی ناچیز است. امتحان گرفتیم، گزینش کردیم، معلم خوب آوردیم، تابستان‌ها اردو و استخر بردیم، دکترها و استادهای باسواد و روحانیون پاک آوردیم برای پدر و مادرها صحبت کردند و بااین‌همه، بچه آن‌طورکه می‌خواستیم نشد. برای این موضوع باید به پدرها میدان بدهیم و مشکلات فرزندشان را با کمک آن‌ها بشناسیم. این تصور باید از ذهن آن‌ها خارج شود که «اگر عیب بچه‌ام را بگویم، او را بیرون می‌کنند». پدرها باید بدانند که این‌طور نیست که اگر بیایند درد را بگویند، ما با نگاه دیگری به فرزندشان نگاه کنیم یا او را اخراج کنیم. مدرسه مثل بیمارستان است و ما داریم برای بچه‌ها می‌سوزیم. پدر باید بتواند بیاید اینجا و بگوید: «بچۀ من این عیب را دارد» و ما هم به او میدان بدهیم تا حرفش را کامل بزند، حتی مطالبی را که شاید شرمش می‌آید بگوید. نکتۀ دیگر اینکه باید از پدرومادرها بخواهیم‌ آنچه از نواقص مدرسه می‌دانند، مشروح بنویسند تا ما با معایب کار خود آشنا شویم. واقعاً تصور کنید اگر همین مسئله پیاده شود چقدر پیشرفت می‌کنیم. ممکن است در کاغذ فحش بنویسند. بگذارید بنویسند. مرحوم آقای صدر می‌فرمودند: «شبی که یک نامۀ فحش برای من نیاید، خوابم نمی‌برد!» خیلی جالب است. اگر اولیای دانش‌آموزان حرف‌هایشان را بنویسند، هم دل آن‌ها خالی می‌شود و هم ما نتایج مطلوبی می‌گیریم. در یکی از مدارس این پیشنهاد را پیاده کردند. مدیر مدرسه گفت: «ما مطالبی کشف کردیم و دیدیم سرمان را در لاک خود فروکرده‌ایم و خیال می‌کنیم خوبیم و اولیا می‌آیند در مقابل ما کرنش می‌کنند، حال‌اینکه مطلب این‌ها نیست.» اولیای دین حقایق مهمی را به ما گفتند و ما در زندگی پیاده نکردیم و عقب ماندیم. پیامبر(ص) که هرچه بگوید وحی است می‌فرماید: «إنَّ شَرَّ النّاسِ [...] مَن یُکرَمُ اتِّقاءَ شَرِّه»؛ (بدترین مردم کسی است که دیگران از ترس شرش به او احترام بگذارند). سرباز می‌گوید: «اگر به سرهنگ سلام ندهم، کشیده‌ام می‌زند.» خب ما به کسی کشیده نمی‌زنیم، ولی پدر از ما می‌ترسد که نکند بچه‌اش را بیرون کنیم. خب، نکند ما مصداق این جمله باشیم؟ الله اکبر. دکتر کوثری گفت: آن‌وقت‌ها که افسر بودم، رسم بود روی بخاری‌های هیزمی و زغال‌سنگی ریگ بریزند. سرهنگ آمد و گفت: «چرا روی این بخاری ریگ نریخته‌ای؟» گفتم: «بله قربان» و ریگ ریختم. هفتۀ بعد آمد و گفت: «چرا روی این بخاری ریگ ریخته‌ای؟» گفتم: «بله قربان» و ریگ‌ها را برداشتم. دیدم چاره‌ای غیر از این نیست، اگرنه یا زندانی‌ام می‌کند یا مرا می‌زند. ما می‌خواهیم این‌طور نباشیم. مردم به پیغمبر اکرم(ص) احترام می‌گذاشتند، ولی از او نمی‌ترسیدند، بلکه دوستش داشتند. وقتی پیغمبر اکرم(ص) با ده‌هزار سوار وارد مکه شدند، مردم آب وضوی ایشان را که از صورتشان می‌چکید، تبرکاً می‌گرفتند. ابوسفیان همین‌طور که نگاه می‌کرد، گفت: «عجب سلطنتی.» یکی از اصحاب گفت: «نه، این سلطنت نیست؛ نبوت است.» ما می‌خواهیم بگوییم امت این پیغمبریم و او اسوه و الگوی ماست. بحمد الله افرادی مثل مرحوم آقای روزبه و آقای غفوری عملاً این درس را داده‌اند. این صفات باید نسل‌به‌نسل ادامه داشته باشد، یعنی مردم ببینند معلم‌ها در محیط مدرسۀ ما این‌گونه رفتار می‌‌کنند. ما توقع داریم پدرومادرها مثل ما فکر کنند، درحالی‌که ما مطالبی شنیده‌ایم و استاد دیده‌ایم. ما باید خودمان را تنزل بدهیم. همان‌طور که بچه‌ای در کلاس اول نمی‌تواند بخواند و ما با او به‌گونه‌ای رفتار می‌کنیم که الفبا را یاد بگیرد، در اخلاق هم که مردم فقیرند، باید چنین کنیم. استاد ما می‌فرمودند: «انگشت کوچک به انگشت بزرگ نمی‌رسد. این باید خودش را خم کند.» به‌قول مولوی، «یا کِرامي اِرحَموا أهلَ الهَویٰ»؛ (ای عزیزانم به اهل‌هوا رحم کنید). درسِ نداده را نمی‌شود پس گرفت. در یک سخنرانی به پدرها گفتم: «بچه‌هایتان را نزنید و به آن‌ها فحش ندهید.» پدری آمد و خیلی صریح گفت: «من نمی‌دانستم و بچه‌ام را می‌زدم. شما باید قبل از بچه‌ها ما را تربیت کنید!» بعد گفتم: «آقا، مجله‌های سکسی و پلیسی‌ به خانه نبرید.» گفت: «آقا، خانۀ ما جنگ بود. رفتم خانه و همۀ این مجله‌ها را از بین بردم. الان یک ماه است خانۀ ما گلستان شده.» پس ما نباید پدرها را ملامت کنیم، بلکه چون نمی‌دانند، باید به‌دیدۀ ترحم به آن‌ها نگاه کنیم، همان‌طور که بیمار وقتی پیش پزشک می‌رود،‌ پزشک با یک دریا محبت و مهربانی با او رفتار می‌کند و آنچه می‌داند در اختیارش می‌‌گذارد. واقعاً‌ اگر این‌طور رفتار کنیم، خواهیم دید که مدرسه چه گلستانی می‌شود و چه نتایجی از عمرمان می‌گیریم. همۀ این برکات در نفس‌کُشی ریشه دارد. سعدی می‌گوید: حذر از پیروی نفس که در راه خدا مردم‌افکن‌‌تر از این غول بیابانی نیست الله اکبر. بزرگان هم اینجا گیرند. در جای دیگر می‌گوید: وَما أُبَرِّئُ نَفسي وَما أُزَکّیها که هرچه نقل کنند از بشر در امکان است این آیۀ قرآن است: ‌«‌وَما أُبَرِّئُ نَفسي إنَّ النَّفسَ لَأمّارَةٌ بِالسّوءِ إلّا ما رَحِمَ رَبّي‌»‌‌. وقتی یوسف پیغمبر(ع) این را بگوید، ما که دیگر جای خود داریم. الله اکبر. این نفس بداندیش به‌فرمان‌شدنی نیست این کافر بدکیش مسلمان شدنی نیست خیلی باید جان کَند و ریاضت کشید. هر بشری ولو آهن‌فروش، کاغذفروش، بقال یا قصاب باشد، برای کمال روح خودش باید این مرحله را طی کند، یعنی به‌دیدۀ بدبینی به خود نگاه کند و معایب خودش را بشناسد و دشمن نفسش باشد. تا دشمنِ نفس نباشد، نمی‌تواند معایب خود را ببیند، خصوصاً کسی که در مقام تربیت دیگران است. شما می‌خواهید درس تواضع و انسانیت به بچه‌ها بدهید؟ معلمی که توقع سلام دارد چطور می‌تواند به بچه یاد بدهد که باید در برابر دیگران کوچکی کند؟ پیغمبر اکرم(ص) به هرکس می‌رسید، سلام می‌کرد و کسی نمی‌توانست در سلام بر ایشان سبقت بگیرد. بچه از تواضع ما درس می‌گیرد. وقتی ضرار پیش معاویه آمد، او گفت: «شرح‌حال علی را بگو.»‌ ضرار خودداری کرد. معاویه فشار آورد. ضرار گفت علی(ع) چنین بود و چنان بود... تا اینکه به اینجا رسید: «وَکانَ فینا کَأحَدِنا»؛ (او در میان ما مثل یکی از ما بود). علی(ع) اولین معلم بود. البته این را هم باید گفت که در این مسیر نباید افراط کنیم، چون بعضی بچه‌ها ظرفیت ندارند و ممکن است پررو شوند. این‌ها را خودتان متوجهید. گر که شه با تو نشیند بر زمین قدر خود بشناس و واپس‌تر نشین یعنی اگر شاه کوچکی کرد و پهلوی تو نشست، خودت را لوس نکن که پایت را هم دراز کنی و بگویی: «یک چپقی بیاور باهم بکشیم.» این‌ نکات باید تمام‌و‌کمال مراعات شود. اصل قضیه این است: «تَواضَعوا لِمَن تُعَلِّمونَهُ العِلم»؛ (در برابر شاگردان خود فروتن باشید). و صلی الله علی محمد و آله.

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute