بسم الله الرحمن الرحیم آقای محسن شکوهی از فارغ‌التحصیل‌های علوی دکتری روان‌شناسی بالینی از آمریکا دارد. ایشان گفت: در آمریکا همایشی بود با این موضوع که افسردگی را چطور درمان کنیم. ابتدا نظر دادند که دواهایی می‌دهیم و فرد را تخدیر می‌کنیم و مدتی بستری می‌شود. بعد از مباحثاتی گفتند: «خب، بعد از ترخیص می‌بیند در این مدت، دوستش یا شریکش چندمیلیون گیرش آمده و درنتیجه افسردگی‌اش بیشتر می‌شود و دوا هم دیگر اثر نمی‌کند.» خلاصه بعد از بحث و بررسی به این نتیجه رسیدند که باید کاری کنیم فرد خواسته نداشته باشد که براثر محقق‌نشدن آن غصه بخورد و افسرده شود. من در آن سمینار خندیدم و گفتم: «پنبۀ تمام این حرف‌ها را فلانی زده، آن‌وقت این‌ها بعد از سی سال تازه می‌گویند افسردگی را چه‌کار کنیم.» راه علاج افسردگی استفاده از داروهای مخدر نیست؛ راهش این است که علت را از بین ببریم. عاقل علت را از بین می‌برد، ولی کسی که وارد نیست با معلول می‌جنگد. مثلاً ممکن است پدر نادان بچه‌ای که دیفتری گرفته و تب چهل‌ودو درجه دارد، یک کاسه آب یخ روی سر بچه‌اش بریزد، اما دکتر عاقل با علت می‌جنگد و می‌گوید: «عفونتی در بدن این بچه هست و باید آنتی‌‌بیوتیک مصرف کند.» علت افسردگی این است که خانه و زندگی فلانی را می‌بیند و در اعماق روحش می‌گوید: «ای داد بیداد. ببین چه شانسی دارد.» بعد دیگر خواب ندارد و زخم معده می‌گیرد. امروز ثابت شده زخم معده مرضی عصبی است و زخمی در کار نیست. نشانه‌اش هم این است که وقتی فکرش راحت می‌شود، درد از بین می‌رود و غذایش هم کاملاً هضم می‌شود. دکتر شکوهی به بنده گفت: «شما با علت جنگیدی و دنیا را در نظر ما خاکستر کردی. دیگر ناراحتِ چه باشیم؟» صائب تبریزی می‌گوید: چون گل شکفته باش در این انجمن که صبح تسخیر کرده روی زمین را به نوشخند صبح با لبخندش کرۀ زمین را تسخیر کرده است. ما چهل سال قبل چهار تا فرش خرسک خریدیم که الان نخ‌نما شده است و روی هم پنجاه‌هزار تومان آن‌ها را نمی‌خرند. چهار تا هم پردۀ چلوار. ممکن است کسی بگوید: «آدم با این زندگی می‌تواند خوش باشد؟ خانۀ فلانی می‌رویم و می‌بینیم بااینکه سواد هم ندارند، چه برووبیایی دارند.» خاک بر سرت کنند. مولا(ع) دربارۀ شخص اول عالم، خاتم ‌انبیا(ص) فرمود: «أهضَمُ أهلِ الدُّنیا کَشحًا وَأخمَصُهُم مِنها بَطنًا»؛ (پهلو‌هایش از همه فرورفته‌تر و شکمش از همه بیشتر به پشت چسبیده بود). این حرف‌ها دِمُده شده است. کِی باید درست شویم؟ شب اول قبر یا اینجا؟ بیاییم، جمع شویم، سخنرانی کنیم، نوار ضبط کنیم، بعد چه؟ استاد ما می‌فرمودند: «اینکه چه خوانده‌ایم، چه می‌دانیم و چطور هستیم سه چیز جداست و این سومی مهم‌تر است.» کارگری که عربی نخوانده و دیپلم و لیسانس هم ندارد، چطور خدمت حضرت ولی‌عصر(ع) مشرف می‌شود؟ نابرده رنج گنج میسر نمی‌شود. بیست سال باید جان بکنی بروی آمریکا کار کنی و درس بخوانی، تا یک کاغذپاره به‌عنوان دکتری و مهندسی به تو بدهند. مفت به کسی چیزی نمی‌دهند. من نمی‌گویم سمندر باش یا پروانه باش چون به فکر سوختن افتاده‌ای جانانه باش می‌گویی: «نه، این حرف‌ها یعنی چه آقا؟ خانه و زندگی باید درجه‌یک باشد. قبل از شام باید سوپ بخوریم و بعدش دسر. مگر ما برای کار دیگری آمده‌ایم توی دنیا؟» بسم الله. راه باز، جاده دراز. بنشین روی این‌ها فکر کن و ببین کدامش درست است. شکفته باش که پامال حادثات شود هرآن‌که چین به جبین همچو بوریا دارد می‌گوید همیشه لبخند داشته باش، وگرنه مثل حصیر که چین دارد پامال حوادث می‌شوی. الله اکبر. صائب چه کرده در این شعر آقا. می‌گوید: اگر می‌خواهی راحت باشی، همیشه باید لبخند بزنی. پیامبر اکرم(ص) اسوه و الگوست. ‌«‌لَقَد کانَ لَکُم في رَسولِ اللّهِ أُسوَةٌ حَسَنَة‌»‌‌. کسی شخص اول عالم، حضرت خاتم‌الانبیا(ص) را غیرمتبسم ندید. ایشان در عرض یازده سال تمام کرۀ زمین را گرفت. یک روز خدمت علامه طباطبایی بودم. ایشان کتابی دربارۀ سیرۀ پیامبر اکرم(ص) آورد و فرمود: «سیره یعنی روش همیشگی.» پیامبر(ص) همیشه متبسم بود، درعین‌حال حرفش را هم می‌شنیدند، چون ژست نمی‌گرفت‌ که از او بترسند. مگر تو لولو هستی که کسی از تو بترسد؟ کلاس بنده از اول تا آخر شوخی و خنده بود و درعین‌حال در اختیار بود. دانش‌آموزی برای امتحان ورودی آمده بود مدرسۀ علوی. موقع واردشدن به دفتر دیده بود کسی با لباس‌های مندرس نشسته پشت میز. آن فرد از او سؤالات جبر و مثلثات پرسیده بود. این دانش‌آموز می‌گفت: «با خودم گفتم: وای، یعنی فراش مدرسه هم این‌قدر معلومات دارد؟ من اینجا قبول نمی‌شوم.» آقای روزبه فوق‌لیسانس فیزیک بود، عربی و فلسفه خوانده بود و عارف هم بود، ولی دفترش حاجب و دربان نداشت. می‌فرمود: «آقای مشهدی‌محمد، ممکن است کمی آب برای ما بیاورید؟» این روشْ مربی نیست؟ این برخورد تربیت نمی‌کند؟ بنده اولین روز که رفتم سر کلاس، تا نشستم، تصنیفی از ویژن ارمنی خواندم که «می‌خوام کوله‌بارمُ یادگارمُ پشت مادیون بذارُم». دانش‌آموز تازه‌واردی بعدها گفت: «من با خودم گفتم: وای، این شیخ حتماً ساواکی است. بعد که به آخر کلاس رسیدیم، دیدم مطلب جای دیگری رفت که این مردم احمق هی پول جمع می‌کنند و فرش‌ها را روی هم می‌اندازند.» ما سر کلاس دربارۀ این کلام مولا(ع) صحبت می‌کردیم که «لا تَستَوحِشوا في طَریقِ الهُدیٰ لِقِلَّةِ أهلِه» و بعد، از این‌طرف و آن‌طرف صحبت می‌کردیم تا اینکه دوباره می‌رسیدیم به همین جمله. درنتیجه‌ افرادی بحمد الله و المنه درست شدند که اگر همۀ مردم یک طرف بروند، این‌ها راه خودشان را می‌روند و کسی نمی‌تواند آن‌ها را فریب بدهد. بعد، دو ماه روی این جمله صحبت می‌کردیم. یکی از شاگردها می‌گفت: «ما بعضی روزها بعدازظهر به‌اسم اینکه مریضیم نمی‌آمدیم، ولی برای درس اخلاق، بااینکه نمره نداشت، یک روز هم غایب نمی‌شدیم.» البته اگر صدهزار نفر مثل بنده و آقای غفوری بودیم ولی مرحوم آقای روزبه با آن بزرگواری و ادب نبود، کاری از ما نمی‌آمد. این یک نفر پایش را گذاشت روی خودش و زن و بچه‌اش. لا اله الا الله. بیایید ما هم چنین همتی بکنیم. یک انفاق داریم و یک ایثار. انفاق این است که شما خودتان شام بخورید و یک بشقاب هم به همسایه‌ بدهید. اما نشانۀ مسلمان ایثار است. قرآن می‌فرماید: ‌«‌وَیُؤثِرونَ عَلیٰ أنفُسِهِم وَلَو کانَ بِهِم خَصاصَة‌»‌‌؛ یعنی خودش در فشار است، ولی دیگران را بر خود مقدم می‌کند. آقای روزبه حقوقش پنج‌هزار تومان بود، ولی به زن و بچه‌اش وانمود کرده بود که سه‌هزار تومان است و دوهزارتومانِ آن را مخفیانه به خانواده‌ای فقیر می‌داد. اگر این آیه بر وجود ما حاکم شود، نه‌فقط وضع ایران بلکه وضع دنیا عوض می‌شود. خدایا خودت به ما رحم کن. کور به دنیا آمدیم و کور رفتیم. لا اله الا الله. اگر بعد از این عالم خبری نیست، چرا نماز می‌خوانی و روزه می‌گیری؟ بنشین دو دقیقه فکر کن. الله اکبر. اگر نشئۀ دیگری نیست، چطور روح بقراط را که پنج‌هزار سال پیش مرده، احضار می‌کنند و مریض معالجه می‌کند؟ لا اله الا الله. آقای مهدی دوایی گفت: «شوهرخواهرم از دنیا رفت. سند مهمی بود که هرجا گشتند پیدا نمی‌شد. بعد از یک هفته به خواب خواهرم آمد و گفت: ’سند در کمد، زیر فلان بقچه، در فلان پوشه است.‘ رفتیم و برداشتیم.» آیا مرده حرف می‌زند؟ چیز عجیبی است. شما را به امام زمان(ع) دو دقیقه به حال خودتان فکر کنید. ولی مگر فکر زن و بچه اجازه می‌دهد؟ این شعر منسوب به امام حسن(ع) است: الیَومَ عِندَكَ دَلُّها وَحَدیثُها وَغَدًا لِغَیرِكَ کَفُّها وَالمِعصَمُ به‌جای اینکه شبِ شهادت امام حسن(ع) چراغ‌ها را خاموش کنیم و گریه کنیم و پلو بخوریم، بیاییم حرفش را گوش کنیم. می‌فرماید همین دستی که امروز به گردن توست و ناز و غمزه می‌کند، فردا به گردن دیگری است و همین بازی‌ها را برای او درمی‌آورد. دینت را به که فروختی؟ نمی‌شود بگوییم علی‌بن‌ابیطالب(ع) دروغ گفته یا امام حسین(ع) بیخود سرش بالای نیزه رفته یا روزبه دیوانه بوده. ای وای. باید مسیر زندگی را عوض کنیم. اگر نسخه را فقط بخوانید، فایده ندارد؛ دوا را باید بخورید تا حالتان خوب شود. چرا ما این‌قدر بدبختیم آقا؟ به خودمان بیاییم. استاد ما سه جملۀ یادگاری فرمودند: جملۀ اول: «همان که باید بشود می‌شود»؛ جملۀ دوم: «همانی که هست خوب است»؛ جملۀ سوم: «با همینی که هست باید خوش بود.» ایشان درس اخلاق نداشت. باهم در کوچه می‌رفتیم، این سه جمله را ‌گفت و مغز ما را گرفت. همان که باید بشود می‌شود. مگر غیر از این است؟ نشانه‌اش این است که حتی اگر نهایت فشار را روی کاری بیاورید، اگر بنا نباشد، نمی‌شود. در مقابل، کار دیگری که اصلاً شاید فکرش را هم نمی‌کرده‌اید، انجام می‌گیرد. به جد و جهد چو کاری نمی‌رود از پیش به کردگار رها کرده به مصالح خویش یکی از دوستان بدهکار بود. خانه‌ای داشت که می‌خواست بفروشد، اما چند سال فروش نمی‌رفت. در دریای هم‌وغم بود. به او گفتم: «آن دقیقه‌ای که در محضر امضا می‌کنی معین شده.» یک‌دفعه گفت: «اِ اِ، راحت شدم.» بعد از مدتی هم خانه‌اش فروش رفت. پس همانی که باید بشود می‌شود. می‌دانی کجای کار گیر است؟ قرآن را فقط می‌بوسی، درحالی‌که باید در جانت بنشیند. می‌فرماید: ‌«‌ما أصابَ مِن مُّصیبَةٍ فِي الأَرضِ وَلا في أنفُسِکم إلّا في کِتابٍ مِن قَبلِ أن نَبرَأها إنَّ ذٰلِكَ عَلَى اللّهِ یَسیر‌»‌‌؛ یعنی آنچه در این عالم واقع می‌شود قبلاً معین شده. در آیۀ بعد می‌فرماید: ‌«‌لِکَیلا تَأْسَوا عَلىٰ ما فاتَکُم وَلا تَفرَحوا بِما آتاکُم‌»‌؛ (تا غصه‌دار نشوید بر آنچه از دست دادید و شاد نشوید برای آنچه به دست آوردید). در این‌صورت کِی ناراحتید؟ بگویید: «نه بابا، ما از اسلام استعفا دادیم. ما تورات و انجیل و کتاب میرزا حسین‌علی را قبول داریم.» اگر این‌طور است، بسم الله، راه باز، جاده دراز! اگر این‌طور نیست، آیا نباید این آیه را جزو آیات قرآن دانست؟ آقای روزبه بیست‌وسه سال قبل سرطان گرفت. آقای رحیمیان هم الان سرطان دارد. بنده عیادت ایشان رفتم. یک لیوان آب آنجا بود. تا خواستم بخورم، با قدرت روح و خنده گفت: «آب سرطانی نخورید.» یکی از رفقا گفت: «وقتی رفتم عیادت ایشان، پسر ایشان مهدی تازه به دنیا آمده بود. در دلم گفتم: بیچاره این بچه، پدرش می‌میرد و بی‌پدر می‌شود. الان این پسر بیست‌ودو سالش است و ایشان بحمد الله هنوز هستند.» آری سرطان نمی‌کشد؛ فکر سرطان می‌کشد. اگر روح قوی شود، می‌گوید: «بله، سرطان دارم. خب، یک روزی آمده‌ایم و یک روزی هم باید برویم.» آقای بروجردی می‌فرمودند: «شمارۀ نفس‌ها محدود است.» آیا ما این آیۀ قرآن را باور کرده‌ایم که ‌«‌فَإذا جاءَ أجَلُهُم لا يَستَأخِرونَ سَاعَةً وَلا يَستَقدِمون‌»‌‌؟ فقط نماز بخوان، روزه بگیر، شب‌های احیا قرآن را روی سرت بگذار و...! چه باید کرد؟ آیۀ بیست‌ودوم سورۀ حدید می‌فرماید همانی که باید بشود می‌شود. کسی که وقتی یک‌میلیون گیرش می‌آید بشکن می‌زند و به هوا می‌پرد، فردا که یک‌میلیون ضرر کند، سکته می‌کند. اما اگر قرآن را قبول داشته باشد نه آن‌وقت می‌رقصد، نه این‌وقت سکته می‌کند، بلکه یکنواخت است. چرا نمی‌خواهی این‌طور شوی؟ لا اله الا لله. نگو نمی‌شود؛ می‌شود. آقای بروجردی هم بشر بود. شخصی ‌گفت: «شصت سال با ایشان بودم، حوادث در ایشان اثر نمی‌کرد.» این را باید درست کرد. وقتی جگر من خون باشد که چرا خانه‌ام خشت و گل است، خب نمی‌توانم بخندم. آقای حاج سیف‌الله خان دماوندی که در تیمچۀ حاجب‌الدوله آینه‌فروشی دارد، تصادف کرده بود. رفتیم عیادتش. گفت: قرار بود امروز از تهران بیاییم دماوند. دیشب خانم در خواب دید ماشین فولکس ما در بومهن خورد به یک درخت، و دنده‌های من شکست،‌ پیشانی محمد شکافت و دندان‌های محمود ریخت. آقای علامه، این دنده‌های من است، این هم پیشانی محمد. استخاره کردیم بیاییم، بد آمد، ولی آمدیم و درست در همان نقطه ماشین ما به درخت خورد. ساکمان هم پرت شد گوشه‌ای و محمد رفت دستمالی از آن درآورد و به پیشانی‌اش بست. حتی این صحنه را هم خانم در خواب دیده بود. آقایان عدم را می‌شود دید؟ حالا معلوم می‌شود قرآن معجزه است که می‌فرماید: ‌«‌ما أصابَ مِن مُّصیبَةٍ فِي الأرضِ وَلا في أنفُسِکم إلّا في کِتاب‌»‌. پس حوادث عالم در جایی نوشته و ثبت شده است، و روح در عالم خواب با آنجا ارتباط برقرار می‌کند و آن را می‌بیند. مثلاً همین منظره‌ای که در بومهن واقع می‌شود، در ازل معین شده و عکسش موجود است. خانم دماوندی آن را در خواب می‌بیند و عین آن در بیداری واقع می‌شود. اگر چنین است، من و شما برای چه اضطراب داریم؟ دکتر مافی که در بیمارستان شهدای تجریش است گفت: خانمی بچۀ مریضش را پیش من آورد. به او گفتم: «خانم، اینجا وسایل درمان بچۀ شما نیست. باید او را به بیمارستان خصوصی ببرید.» نگاهی به من کرد و با نگاهش به من فهماند که هزینه‌اش را ندارد. در دل با خود گفتم: این بچه را معالجه می‌کنم، ثوابش برای مادرم باشد. بچه را معالجه کردم و مرخص شد. هفتۀ بعد مادر بچه آمد و گفت: «من نمی‌دانم مادر شما زنده است یا نه، اما دیشب خانمی که به‌گمانم مادرتان بود به خواب من آمد و گفت: ’برو به دکتر مافی بگو آنچه برای من فرستادی به من رسید.‘» آیا این خیالات است؟ لا اله الا الله. این باید حل بشود آقا. اگر این حل نشود، معلم بعد از بیست سال می‌گوید: «آخ، اگر رفته بودم بازار، حالا خدا می‌داند چقدر پول داشتم. من باید فرش ماشینی داشته باشم؟» این باید حل شود که بشر الی‌الابد زنده است. صدمیلیارد سال هم نه، الی‌الابد. ما هنوز برای مردم قیمت قائلیم. لا اله‌ الا الله. همان مردمی که اگر سه‌چهار وصله به لباست بزنی، جواب سلامت را نمی‌دهند. همان مردمی که وقتی بچه‌شان را در مدرسه می‌پذیری، بالاتر از ملائکه می‌شوی و وقتی نمی‌پذیری فحش خواهر و مادر به تو می‌‌دهند. لا اله الا الله. پس حواسمان به آن جملۀ اول باشد: آن چیزی که باید بشود می‌شود. دوم: آن‌چیزی که باید بشود خوب است. یعنی نظام عالم بر این است که بشر به دنیا بیاید و بعد از پنجاه‌شصت سال هم بمیرد. این خوب است. آمار نشان می‌دهد که اگر مرگ نباشد، بعد از بیست‌وسه سال، روی کرۀ زمین جایی نخواهد ماند و مردم باید روی سر یکدیگر بایستند. پس مردن خوب است. پس آنچه می‌شود بد نیست؛ خوب است. جملۀ سوم: با آنچه هست باید خوش بود. گیر کار ما اینجاست. یعنی همه باید بمیرند، جز بچۀ من. مادر من یا پدرم هم نباید بمیرند. ماشین من را هم که دزد نباید ببرد. این باید حل شود. لا اله الا الله. شرح حال بزرگان را که مطالعه می‌کنیم، می‌بینیم آن‌ها در سطح بالایی هستند و ما این پایین‌ها خودمان را لجن‌مال کردیم. میرزا جواد آقا ملکی از بزرگان علمای اخلاق است. ایشان مهمان داشت. بچۀ چهارپنج‌ساله‌اش آمد در گوش ایشان چیزی گفت و ایشان فرمود: «بسیار خب.» بعدها معلوم شد دختربچۀ ایشان در آب‌انبار افتاده و غرق شده و ایشان برای اینکه مهمان‌ها ناراحت نشوند، عکس‌العملی نشان نداده است. این قدرت روح بشر است. اگر این حادثه در خانۀ ما اتفاق می‌افتاد، یک‌دفعه همه جیغ می‌کشیدند و همسایه‌ها خبر می‌شدند. بچه هم می‌پرید در اتاق و می‌گفت: «آقاجون داداشم مرد.» ما هم به سرمان می‌زدیم که «ای وای، خدایا بچه‌ام.» میرزا جواد آقا بشر بوده؛ فرشته نبوده. این قدرت روح باید برای شما در قبر درست شود یا در همین دنیا؟ آنچه باید بشود می‌شود، ولو خودت را تکه‌تکه کنی. بچه‌ات سر دقیقه باید بمیرد، پدرت باید بمیرد، مادرت باید بمیرد. لا اله الا الله. پس با آنچه هست باید خوش بود. گیر کار همین‌جاست. به چه‌کسی اعتراض می‌کنی؟ نظام عالم که گوشش به این حرف‌ها بدهکار نیست. روزی هزاران نفر می‌میرند. مگر بنا شده نمیریم؟ همه باید بمیرند. آنچه تغیر نپذیرد تویی وآن‌که نمرده‌ست و نمیرد تویی بعد از آنکه این حال ان شاء الله پدید بیاید، انسان از در و دیوار عالم کیف می‌کند، از هوا کیف می‌کند، از آب کیف می‌کند، از غذا کیف می‌کند، از دوستان کیف می‌کند و... . آن‌وقت اثر وجودی‌اش بالا می‌رود. غمام همدانی می‌گوید: کسانی از همه عالم به مردمی بیش‌اند که خیر عالمی از جان و دل بیندیشند به پولداری گفته بودند: «فکر مرگ باش و وصیت کن.» گفته بود: «من دویست سال می‌مانم، چون هر روز پنج کیلومتر در جنگل‌های دوسلدورف راه می‌روم.» به زنش گفته بود: «غذا را حاضر کن بروم چکاپ کنم و بیایم.» وقتی رفته بود بیمارستان، به او گفته بودند: «باید فوراً عمل کنی.» زیر عمل از دنیا رفت و جنازه‌اش را آوردند تهران. صدمیلیارد ثروت داشت. همه را دولت گرفت. حالا فرض کنید دولت هم نمی‌گرفت و به بچه‌هایش می‌رسید؛ آیا این درست است که انسان جان بکند و دیگری کیف کند؟ لا اله الا الله. عجب حکایتی است آقا. به زاهدانم از آن نیست رغبتی کانان فراغت از همه دارند و در غم خویش‌اند من نماز شب می‌خوانم، اما به مردم کاری ندارم. سی‌هزار آخوند الان در قم هستند، ولی یک مدرسه که شما بپسندید در تمام قم نیست. لا اله الا ‌الله. چه‌کسی باید به داد این بچه‌ها برسد؟ می‌گوید: «خدا باید دینش را حفظ کند.» چطور بچه‌ات دیفتری می‌گیرد، او را پیش بهترین دکتر می‌بری؟ الله‌ اکبر. چسان بزرگ توان گفت کودکانی را که روز و شب ز غم خود به درد و تشویش‌اند هشتاد سالش است، ولی بچه‌ است. آقای غفوری می‌فرمودند: «بعضی‌ها بچۀ هشتادساله‌اند.» می‌گوید: «من بچه‌دار شده‌ام و این بچه در آینده زن می‌خواهد، خانه می‌خواهد... دخترم را بخواهم شوهر بدهم، جهاز می‌خواهد...» و این فکرها مغزش را گرفته. آن‌وقت نه خواب دارد، نه خوراک، نه سر کلاس می‌تواند درس بدهد. امیر‌المؤمنین(ع) می‌فرماید: «يَابن آدمَ لا تَجعَل هَمَّ یَومِكَ الَّذي لَم یَأْتِكَ عَلىٰ یَومِكَ الَّذي قَد أتاك»؛ یعنی فکر فردایی را که نیامده امروز روی دلت نگذار. بگذار این دل امروز کار خودش را بکند. بنده اگر خدمت مرحوم شیخ آقا بزرگ نرسیده بودم، غرق شده بودم در منجلاب پول. لا اله الا الله. هزار تومان برای ایشان ‌آوردند که چندمیلیونِ حالا می‌شود. آن زمان یک خانۀ خیلی عالی را صد تومان می‌دادند. ایشان همه را به فقرا داد. زنش گفت: «آقا ما امشب شام نداریم.» ‌فرمود: «درست می‌شود.» عصر دو قران از رفقا قرض کرد و فرمود: «این هم مال شام شما.» این‌ها سکان کشتی جامعه بودند. ما چه؟ کرۀ زمین را به من بدهید، سیر نمی‌شوم. آن‌وقت من مربی‌ام؟ مرحوم آقا شیخ محمدحسین زاهد هم وقتی مرد، پارچه را که عقب زدند، دیدند لخت‌ است. از زنش پرسیدند. گفت: «ایشان یک پیراهن داشت که درآورده بود بشوییم.» الان ما که اینجا نشسته‌ایم، به‌برکت وجود ایشان است. یک لباس کرباس پاره می‌پوشید و یک جفت گیوه بدون جوراب به پا می‌کرد. در سال قحطی برای ایشان آرد آوردند، اما قبول نکرد. گفت: «من هم مثل سایرین هستم.» بعد می‌رفت دکان نانوایی ته صف می‌نشست تا نوبتش بشود. روحانی شما این بود. لا اله الا الله. فرق بچه و بالغ این است که بچه در حال زندگی می‌کند. باید به او جایزه بدهی تا درس بخواند. اما بالغ آینده‌نگر است و می‌گوید: «می‌خواهم دکتر بشوم.» حالا ما بچه‌ایم یا بالغ؟ آیا قبر آیندۀ ما نیست؟ آقای بروجردی می‌فرمودند: «همان‌طور که اینجا لحاف، تشک و چراغ می‌خواهیم، همۀ این‌ها را در قبر هم می‌خواهیم.» ما بقای روح را قبول نداریم. گرفتاری اینجاست. من و ارادت جمعی که در جهان امروز به فکر خود کم و در فکر دیگران بیش‌اند در این چندمیلیارد جمعیت زمین، ده نفر این‌طور سراغ دارید؟ روزبه یکی‌شان بود. آقا شیخ محمدحسین زاهد یکی‌شان بود. شالچیان یکی‌شان بود. خانۀ صدوبیست‌متری‌اش در خیابان ایران مال زنش بود. سه‌چهارتا فرش پاره، شام یک دانه سیب، ناهار نان و ماست. این هم آثار وجودی‌ اوست. لا اله الا الله. الان بحمد الله بعضی‌ از شما این‌طور هستید که اگر روزی صدمیلیون هم به شما بدهند، دنبال کار دیگری نمی‌روید و می‌گویید: «اینجا آدم می‌سازند. می‌توانم یک یار برای امام زمان(عج) درست کنم و مرهمی به قلبش بگذارم. اینجا می‌توانم به داد این بچه‌‌مسلمان‌ها برسم.» یهودی که نمی‌آید این‌ها را تربیت کند! لا اله الا الله. چه بکنیم آقا؟ مصیبت و فاجعه است. اگر این‌ها حل شود،‌ آن وقت، این روح بزرگ می‌شود ‌«‌ألَم نَشرَح لَكَ صَدرَكَ * وَ وَضَعنا عَنكَ وِزرَكَ * الَّذي أنقَضَ ظَهرَك‌»‌؛ خدا وقتی می‌خواهد بر پیامبرش منت بگذارد، نمی‌گوید: «دختری مثل فاطمه(س) به تو دادم» یا «دامادی مثل علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) به تو دادم» یا «نوه‌هایی مثل حسنین(ع) به تو دادم»؛ می‌گوید: «آیا شرح صدر به تو ندادم؟» شرح صدر یعنی اگر فحشت بدهند، برایت فرقی نکند و نگویی: «برای دانش‌آموز این‌همه زحمت کشیدیم، حالا پدرش آمده فحش می‌دهد.» او باید هم فحش بدهد. «مگر نمی‌فهمد؟» نه نمی‌فهمد. چرا؟ چون ‌«‌کُلٌّ یَعمَلُ عَلیٰ شاکِلَتِه‌»‌‌؛ (هرکسی باطنش هرطور باشد، آن‌طور عمل می‌کند). او بچه‌اش را برای دین به این مدرسه نیاورده، بلکه می‌خواهد جیبش را نزند و دانشگاه قبول شود. ما باید کار خودمان را بکنیم. اگر خدا بخواهد کسی را هدایت کند، به او شرح صدر می‌دهد: ‌«‌فَمَن یُرِدِ اللّهُ أن یَهدیَهُ یَشرَح صَدرَهُ لِلإسلام‌»‌‌. نمی‌گوید توفیق می‌دهد ریش بگذارد و انگشتر عقیق دست کند، بلکه از شرح صدر می‌گوید. شرح صدر که بیاید،‌ آدم مثل مرحوم روزبه می‌شود که وقتی بچۀ برادرش را آوردند ثبت‌نام کنند، گفت: «این به درد این مدرسه نمی‌خورد.» آقای روشن استاد انستیتو تکنولوژی تهران بود. سه بچه‌اش را از مدرسه بیرون کردیم. آقای روزبه فرمودند: «یک معلم خوب را از دست دادیم.» گفتم: «بله، اما می‌رویم معلم خوب دیگری می‌آوریم و حتی شده ساعتی صد تومان هم به او می‌دهیم.» آن‌وقت صد تومان خیلی بود. ایشان از ما پول نمی‌گرفت و می‌گفت: «ذخیرۀ قبرم است.» فردایش آمد و گفت: «شما برای خدا بچه‌های من را بیرون کردید و من هم برای خدا فعالیتم را چند برابر می‌کنم.» من مسلمانم، او هم مسلمان است؟ اگر پسرخالۀ خانمم را قبول نکنند، قهر می‌کنم و از مدرسه می‌روم! زودتر برو. تو لیاقت نداری مسلمان بسازی. لا اله الا الله. ما در تمام عمر یک لا اله الا الله نگفتیم. معنی لا اله الا الله چیست؟ پیغمبر(ص) از روز اول فرمود:‌ «بگویید لا اله الا الله تا رستگار شوید.» ما هم که گفتیم، پس چرا رستگار نشدیم؟ پیغمبر(ص) دروغ نگفته. معلوم می‌شود ما با قلبمان نگفتیم: «لا مُؤَثِّرَ فِي الوُجودِ سِوَی اللّه.» خواهرزنت در تو مؤثر است. زنت می‌گوید: «هی برو جان بکَن، صبح برو، شب برو، تابستان برو، خب این یک بچه را ثبت نام می‌کردند، چطور می‌شد؟» اگر برای خدا آمده‌ای، باید مثل مرحوم روشن بشوی. ایشان مرض قلبی داشت. در کارگاه زیرزمین به ایشان گفتم: «هوای اینجا حبس است و برای شما مناسب نیست.» گفت: «من باید پای این میز جان بدهم.» آیۀ بیست‌وچهارم سورۀ توبه می‌گوید: «اگر پدرت، بچه‌ات، زنت، پولت، در نظر تو از خدا عزیزتر است، صبر کن تا عذاب خدا بر تو نازل شود.» عذاب خدا یعنی زلزله، سرطان یا همین چیزی که الان گرفتارش هستیم؟ یعنی از زنت می‌ترسی، از برادرزنت می‌ترسی، از پدر و مادرت می‌ترسی! کی می‌خواهی درست شوی؟ در قبر؟ پیامبر اکرم(ص) می‌فرماید: «المُجالَسَةُ مُؤَثِّرَة»؛ یعنی یک بچۀ ناجور یک مدرسه را به‌هم می‌ریزد. اگر ما بتوانیم این شاگردها را خوب حفظ کنیم، خیلی هنرمندیم. دکتر چهرازی کتابی دارد به‌نام بیست مقاله. در آنجا می‌نویسد: «یک شاگرد متجاوز یا حسود یک کلاس را خراب می‌کند.» یک بز گَر یک گله را گَر می‌کند. خواجه نصیر‌الدین طوسی، فیلسوف، عارف، فقیه و مجتهد، هفتصد سال قبل در کتاب اخلاق ناصری نوشته است که به‌سوی بدی رفتن، مثل این است که بخواهیم سنگ چهل‌مَنی را از بالای کوه به پایین قل بدهیم، ولی به‌سوی خوبی رفتن مثل این است که بخواهیم این سنگ را از پایین به بالا ببریم. و صلی الله علی محمد و آله.

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute