جلسۀ پانزدهم معنا و شرایط امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر همۀ مسلمانان آشنایى مختصرى با موضوع امربه‌معروف و نهى‌ازمنکر دارند و این‌طور یاد کرده‌اند که دو تا از فروع دین مى‌باشد. معنى لغوى: «معروف» ازنظر لغت یعنى شناخته، و «منکر» یعنى ناشناخته. البته بعضى گفته‌اند معروف یعنى چیزى که حُسن و خوبىِ آن در شرع شناخته‌شده باشد و منکر یعنى آنچه که حسن آن در شرع شناخته‌شده نباشد. باید بگوییم این معنى صحیح نیست، چون در اجتماعى که فطرتاً منحرف نگشته و عقل سلیم بر مردم حکم مى‌کند، کارهاى نیک را مردم مى‌شناسند و با آن‌ها انس و خو دارند، اما کار بد و منکر را نمى‌شناسند و اگر کسى کار خلافى بکند، مى‌گویند: «این دیگر چه‌کارى است‌؟» [استاد:] «چه‌کسى مى‌تواند این چند خط را شرح دهد؟» [چند نفر مطالبى مى‌گویند.] توجه کنید. باید اول بفهمیم این دو کلمه که چند هفته است رویش بحث مى‌کنیم، اصلاً یعنى چه. «معروف» از چه ماده‌اى است؟ شنیده‌اید که مى‌گویند: «فلان کلمه معرفه است و فلان کلمه نکره.» این دو تا کلمه را در عربى خوانده‌اید. مثلاً «حسن»، «حسین» و «تقى» اسماى عَلَم هستند و این‌ها را مى‌گویند اسم معرفه، ولى اگر بگویند: «جاءَ رَجُلٌ» این را مى‌گویند نکره. در لغت، «معروف» یعنى شناخته‌شده، و «منکر» یعنى ناشناخته. بعضى می‌گویند معروف یعنى «المَعروفُ حُسنُهُ فِي الشَّرع» و درحقیقت کلمۀ «حُسنُه» در اینجا حذف شده است. پس معروف یعنى چیزى که در شرع، حسن آن شناخته‌شده باشد. «منکر» هم یعنى «المُنکَرُ حُسنُهُ فِي الشَّرع»؛ یعنی چیزى که حسنش در شرع شناخته‌شده نباشد. در مقابل، دستۀ اول مى‌گویند این‌طور نیست و معنى ندارد که حُسنش شناخته‌شده یا ناشناخته باشد، بلکه مقصود این است که جامعه‌اى که رو به صلاح رفته و از فساد دور بوده، افرادش اصلاً کارهاى زشت را نمى‌شناسند. پس کار زشت در این جامعه اصلاً منکر است، یعنى افراد آن را نمى‌شناسند. نه مشروب‌فروشى در این جامعه هست و نه مشروب‌خوار. افرادِ جامعۀ مسلمان، مشروب و مشروب‌خوار را نمى‌شناسند. در شرع اسلام هم غدغن و ممنوع یعنی حرام است که کسی مرکبش را کرایه بدهد براى اینکه انگور بارش کنند و به کارخانه ببرند و شراب بیندازند. پس لزومى ندارد که بگوییم: «المَعروفُ حُسنُه.» نه، معروف یعنى شناخته‌شده، و منکر یعنى شناخته‌نشده. اجتماعى که فاسد نشده بدى‌ها را نمى‌شناسد. گفت: در ژاپن به بانکی رفتم تا چکی با مبلغ بالا را نقد کنم. کارمند بانک که مرد سال‌خورده‌ای بود، فورى پول را داد. پرسیدم: «چطور از من شناسنامه نخواستید؟» آن کارمند عینکش را برداشت و نگاهى به من کرد. بعد گفت: «مگر انسان هم دروغ مى‌گوید؟» آن‌ها بودایى و بت‌پرست‌اند؛ ما بچه مسلمانیم و براى امام حسین(ع) هم سیاه مى‌پوشیم و روضه‌خوانى مى‌کنیم، ولى دروغ براى ما منکر نیست. چرا؟ چون دیده‌ایم که پدرمان دروغ مى‌گوید، مادرمان دروغ مى‌گوید، قوم‌وخویش‌ها دروغ مى‌گویند و... . اسلام مى‌گوید منکر یعنى شناخته‌نشده، یعنى جامعۀ مسلمان دروغ را نمى‌شناسد و نمى‌داند چیست. حالا کسى قیمت دارد که در این اجتماع فاسد بتواند خودش را حفظ کند و بگوید: «چون مسلمانم، دروغ نمى‌گویم. بگذار دیگران دروغ بگویند.» یکى از شاگردها ورقۀ خودش را که از آن بیست مى‌گرفت در کلاس جا گذاشت. شاگرد دیگرى آن ورقه را با ورقۀ سفید خودش آورد به دفتر. گفت: «این ورقه آنجا بود. من خودم چیزى نمى‌دانم و اگر از آن استفاده مى‌کردم، دروغ گفته بودم.» این مسلمان است. مى‌گوید: «رفوزه مى‌شوم، ولى یک دروغ نمى‌گویم.» اجتماعى که فطرتش منحرف نشده مى‌گوید: «مگر انسان هم دروغ مى‌گوید؟» جردن که چهل سال رئیس دبیرستان کالج بود، طورى بچه‌ها را تربیت کرده بود که دروغ نمى‌گفتند. یکى از آن‌ها رئیس کارگزینى بود و روز بیست‌ونهم اسفند باید حقوق می‌داد. دو ساعت دیر آمد. همه عصبانى بودند که «چرا دیر آمدى؟». حالا اگر کس دیگرى بود، مى‌گفت: «مریض داشتم» یا «راه شلوغ بود» و از این حرف‌ها. اما او با کمال شهامت گفت: «رفته بودم اصلاح!» دیگرى گفت: دو ماه در ژاپن بودم و در این مدت، روزانه با فردى ساعت چهار بعدازظهر قرار داشتم. هر روز به‌محض اینکه عقربه سر چهار مى‌آمد، صداى زنگ در بلند مى‌شد، مثل اینکه پشت در ایستاده بود که سر وقت زنگ بزند. یعنى مثلاً اگر ده دقیقه هم زودتر مى‌آمد، قدم مى‌زد که سر ساعت حاضر باشد. آقا دومرتبه بخوانید. همۀ مسلمانان آشنایى مختصرى با موضوع امربه‌معروف و نهى‌ازمنکر دارند و این‌طور یاد کرده‌اند که دو تا از فروع دین مى‌باشد. معنى لغوى: «معروف» ازنظر لغت یعنى شناخته، و «منکر» یعنى ناشناخته. البته بعضى گفته‌اند معروف یعنى چیزى که حُسن و خوبىِ آن در شرع شناخته‌شده باشد و منکر یعنى آنچه که حسن آن در شرع شناخته‌شده نباشد. باید بگوییم این معنى صحیح نیست، چون در اجتماعى که فطرتاً منحرف نگشته و عقل سلیم بر مردم حکم مى‌کند، کارهاى نیک را مردم مى‌شناسند و با آن‌ها انس و خو دارند، اما کار بد و منکر را نمى‌شناسند و اگر کسى کار خلافى بکند، مى‌گویند: «این دیگر چه‌کارى است‌؟» [استاد:] کافى است. الان در خیابان‌هاى تهران اگر مریضى گوشه‌اى افتاده باشد، همه کمک مى‌کنند. مى‌گویند: «کمک بدهیم و بلندش کنیم.» این براى همه معروف است. حالا اگر کسى بیاید به این مریضِ بىهوش لگد بزند، همه مى‌گویند: «چرا این‌طور مى‌کنى؟» یعنى این عمل شناخته‌شده نیست. فطرت تا این درجه منحرف نشده که کسی بگوید باید به فردی که افتاده لگد زد. معروف یعنى شناخته‌شده، یعنى در جامعۀ اسلامى رسیدگى، کمک، احسان به فقیر و امثال این‌ها شناخته‌شده است. همۀ مسلمان‌ها این‌طورند. اما اذیت‌کردن، مشروب‌خوارى، زنا و کارهایی ازاین‌دست ناشناخته است. ‌«‌إنَّ الَّذینَ یُحِبّونَ أن تَشیعَ الفاحِشَةُ فِي الَّذینَ آمَنوا لَهُم عَذابٌ ألیم‌»‌؛ (کسانى‌که میل دارند کار زشت میان مؤمنان رواج پیدا کند جهنمى‌اند. اگر دیدید در خیابان مرد و زنى عمل زشتى انجام مى‌دهند، نباید جایى نقل کنید. اشاعۀ فحشا حرام است. کار زشت را نباید شیوع داد. شما شخصى که این کار را کرده یواشکى ببرید و موعظه‌اش کنید، نصیحتش کنید. نباید کسى بفهمد و آبروى طرف را ببرید. یادتان نرود اشاعۀ فحشا حرام است و این در خانواده‌هاى ما هست، در اجتماع ما هست؛ مثلاً در روزنامه‌اى که چندمیلیون نفر آن را مى‌خوانند، مى‌نویسند که در اهواز پدرى بچه‌اش را کشته یا پسرى پدرش را کشته. نوشتن این حرام است، براى اینکه جنایت را به دیگران یاد مى‌دهد. در مسجد بزازها روى منبر مى‌گفت در فلان مجله انواع بوسه‌ها را نوشته است. باید به این دیوانه گفت که در اینجا یک عده زن مسلمان هستند که اصلاً این حرف‌ها به گوششان نخورده و اگر بشنوند، وحشت مى‌کنند. تو مى‌خواهى یادشان بدهى؟ پس مواظب باشید. به‌هیچ‌وجه اشاعۀ فحشا نباید کرد. اثبات حکم زنا چهار شاهد مى‌خواهد، آن‌هم چهار شاهد عادل. در هیچ موضوعى چهار شاهد لازم نیست. فقط زناست که باید چهار نفر عادل شهادت بدهند تا حکم بر زناکار ثابت شود. یعنى اگر شما ادعا کنید که این خانه مال شماست باید دو شاهد عادل بیاورید، ولى براى اینکه در اجتماع مسلمان‌ها این مطلب عملى نشود و در دهان‌ها نیفتد، گفته‌اند باید چهار نفر شاهد عادل بگویند: «ما دیدیم.» البته این مطلب هم که امکان ندارد که چهار شاهد عادل این‌طور بگویند، چون باید شهادت بدهند به آن وضع خاص که اصولاً محال است کسى این‌طور شهادت بدهد. ملاحظه مى‌فرمایید که چقدر اسلام اهمیت مى‌دهد به اینکه این مطلب مخفى بماند و شیوع پیدا نکند؟ شخصى آمد خدمت پیامبر(ص) و گفت: «من زنا کردم.» حضرت فرمود: «شاید او را نگاه کرده‌اى»، یعنی تلقین فرمود تا شاید از گفتۀ خودش برگردد. رفت. روز بعد آمد و گفت: «من زنا کردم.» حضرت فرمود: «شاید به بدنش دست زده‌اى.» روز سوم آمد و گفت: «من تاب آتش جهنم را ندارم. مى‌خواهم مرا حد بزنید که راحت شوم.» باز حضرت طورى صحبت کرد که شاید از گفتۀ خودش برگردد. مرتبۀ چهارم که آمد و گفت: «من زنا کردم»، حضرت فرمود سنگسارش کنند. اسلام کوشش مى‌کند بدى‌ها در اجتماع پنهان باشد. ما مسلمان‌ها از حقایق دین دوریم و از همین جهت میل داریم بدى‌ها رواج پیدا کند. کتاب بینوایان ویکتور هوگو را خوانده‌اید؟ با آب‌وتاب مى‌نویسد که دزد آمد و گلدان‌هاى نقرۀ کشیش را برد. بعد که پلیس دزد را گرفت، کشیش گفت: «این‌ها را از من خریده و چند تاى دیگر از گلدان‌ها هم جا مانده که باید ببرد.» این دروغ را جعل کرده براى آنکه کشیش و کشیش‌بازى را رواج بدهد و کارى کند مردم بى‌اراده دوست‌دار آن‌ها شوند. این همان است که ما مى‌گوییم نباید داد و فریاد کرد آى دزد، آى دزد. نباید فحشا را رواج داد و نباید کسى را مفتضح کرد، بلکه باید پرده‌پوشى کرد. گفت: رد مى‌شدم. دیدم چهارچرخه‌اى جلوى منزل قوام است. خواستم از او سیب بخرم. گفت: «صاحب این خانه را مى‌شناختى؟» گفتم: «آقاى قوام بود.» گفت: «قوام مَرد بود.» گفتم: «چطور؟» گفت: «من دزد بودم. یک روز آمدم قالى منزلش را جمع کردم ببرم که وارد شد. تا خواستم فرار کنم، گفت: ’نه آقا جان، کجا فرار مى‌کنى؟ ظهر است باید باهم ناهار بخوریم. امروز پهلوى هم هستیم.‘ ناهار را خوردیم. بعد گفت: ’باید قالى را ببرى.‘ گفتم: ’من با شما نان و نمک خوردم. چطور فرش شما را ببرم؟‘ فرمود: ’نمى‌شود. باید ببرى.‘ قالى را بردم و سرمایه کردم. این چرخ را از همان وقت تهیه کردم و دزدى را گذاشتم کنار.» آرى، این مردم با سعۀ روحى که دارند نمى‌خواهند بدى‌ها شیوع و رواج پیدا کند و نمى‌خواهند کسى را خجالت بدهند، ولى ما که روحمان کوچک است، اگر وارد شویم و ببینیم قالى را مى‌خواهند ببرند، داد مى‌زنیم و نعره مى‌کشیم. توجه کنید. حادثه یکى است: بردن قالى از خانه. منتها تلقى بنده این است که نعره بزنم و طرف را مفتضح کنم و با فریاد و نعرۀ آى دزد، آى دزد، محله را خبر کنم یا اینکه سکته کنم؛ تلقى آقاى قوام هم این است که با یک دنیا عظمت بگوید: «بابا ناهار را پهلوى هم باشیم» و ناهار را مى‌خورند و بعد هم قالى را مى‌دهد که ببرد. مطلب یکى است؛ طرز برخورد فرق مى‌کند و اینکه ما چجور هستیم. یکى از فارغ‌التحصیل‌هاى ما سوییچ ماشینش را داد به یکى از رفقا. کسی که ماشین را قرض گرفته بود گفت: آمدم دیدم ماشین را برده‌اند. برگشتم و گفتم: «ماشین را بردند.» گفت: «بردند که بردند. چه کنم؟ من باید بخوابم.» بعد معلوم شد همۀ مدارکش ازجمله شناسنامه و برگۀ لیسانسش هم در ماشین بوده. من از عمل این جوان درس گرفتم که بشر نباید در مقابل حوادث خودش را ببازد و از جا دربرود. اسلام از اشاعۀ فحشا جلوگیرى کرده و مى‌خواهد کارى کند که جامعۀ مسلمان‌ها اصلاً ندانند مشروب و مشروب‌خوارى چیست. حتى مى‌گوید: «اگر موعظه و نصیحت مى‌کنید، مخفى باشد.» یکى از معلمینْ بچه‌اى را از کلاس اخراج کرده و یکى از هم‌کلاسى‌هاى شما دوستانه به او گفته: «من هم وقتی کلاس دوم بودم، خلاف مى‌کردم و تنبیه مى‌شدم. چرا این کارها را مى‌کنى؟ خودت و معلم را ناراحت مى‌کنى.» این بچه آمد پیش من و گفت: «درنتیجۀ نصیحت فلانى، تصمیم گرفتم تا آخر عمر منظم باشم.» همین بچه مى‌گفت: «تابه‌حال چند بار پدر مرا خواسته‌اید، اما این حرفى که این آقا به من زد اثر کرد و براى همیشه عوض شدم.» آرى، یک کلمه حرف وقتى براى خدا و بى‌غرض گفته شود، یک نفر را ممکن است نجات بدهد، هم در دنیا و هم در آخرت. اگر این شاگرد همین‌طور جلو مى‌رفت، مسلماً رفوزه مى‌شد. بعد پشت کنکور مى‌ماند و عقده پیدا مى‌کرد. پس این دوست شما با یک نصیحت، او را از سرباز صفر ‌شدن نجات داده. این غیر از این است که لیسانس بگیرد و افسر شود و صدها نفر را راهنمایى کند. صد ملک دل به نیم نظر مى‌توان خرید خوبان در این معامله تقصیر مى‌کنند با یک جمله ممکن است انسان یک نفر را نجات بدهد. البته این نجاتِ یک نفر نیست؛ نجات یک خانواده است، و اگر تصاعدى حساب کنیم، نجات صدهاهزار نفر است. لازم نیست منتظر باشید تا استاد دانشگاه شوید و آن‌وقت دست‌گیرى کنید. الان بچه‌های کلاس‌هاى پایین را دست‌گیرى کنید. رفقاى خودتان را دست‌گیرى کنید. چطور نماز مى‌خوانید و نمى‌گویید: «وقتى استاد دانشگاه شدم نماز مى‌خوانم»؟ خب، نماز با امربه‌معروف و نهى‌ازمنکر چه فرقى دارد؟ از همین حالا شروع کنید و نگذارید این فریضۀ الهى ترک شود. ولى توجه داشته باشید، همان‌طورى عمل کنید که این آقا اقدام کرده. انصافاً خیلى عالى بوده که تنها با او صحبت کرده. اگر در حضور جمع مى‌گفت، ابداً اثر نمى‌کرد. اگر کسى را دیدید که خلافى انجام داده، در حضور دیگران با او صحبت نکنید، چون خراب مى‌شود و هیچ فایده‌ای ندارد. «النُّصحُ بَینَ المَلَإ تَقریع»؛ (نصیحت‌کردن در حضور جمعیت سرکوبى است) و به همین خاطر طرف سر زیر بار نمى‌برد. امام صادق(ع) ‌مى‌فرماید: «مواظب باشید که نصیحت علنى نکنید، چون اثر عکس مى‌کند.» چرا؟ چون انسان خودش را دوست دارد و وقتى ببیند شخصیتش شکسته مى‌شود، زیر بار نمى‌رود. ولى وقتى ببیند یک نفر از کلاس چهارم که اصلاً با او ارتباطى ندارد و غرضى هم ندارد، فقط براى اینکه او خوب درس بخواند، در پنهانى موعظه‌اش مى‌کند، اثر مى‌پذیرد. این اصلاح و آدم‌سازى کار انبیا(ع) است. انبیا(ع) کارشان اصلاح مردم بود. اما یزید و شمر و معاویه چه؟ باید راهى براى زندگى انتخاب کنیم. بیش‌ازاین نمى‌شود معطل کرد. مگر انسان چقدر مى‌تواند حرف بزند؟ هى حرف، حرف، حرف. اگر بنا بر این است که به راه انبیا(ع) برویم، از همین امروز یک نفر را اصلاح کنیم. خواهرتان را اصلاح کنید، مادرتان را، پدرتان را. البته هرکدام راهى دارد و الا اگر امشب به پدرتان بگویید: «آمده‌ام شما را اصلاح نمایم»، مى‌گوید: «با ماشین؟ نمرۀ دو یا سه؟» بعضى‌ها هم که مقدس‌اند مى‌گویند: «نه، نمى‌شود. مى‌خواهى ریشم را بتراشى؟ حرام است.» نه، این کار راه دیگری دارد. مثلاً وقتى نوشتۀ جالبى پیدا مى‌کنید، باید ببرید منزل و بگویید: «پدرجان، ملاحظه کن چقدر این جمله عالى است» و الا اگر بگویید: «خوب است که به‌واسطۀ این مواعظِ بندۀ حقیر فقیر سراپا تقصیر، شما قدرى هدایت شوید»، مى‌گوید: «برو پى کارت. گنجشک امساله مى‌خواهد به گنجشک پارساله یاد بدهد.» امربه‌معروف و نهى‌ازمنکر چهار شرط دارد. اول اینکه انسان باید معروف و منکر را بشناسد تا بتواند امربه‌معروف و نهى‌ازمنکر کند. شما که نمى‌دانید چه‌چیز واجب و چه‌چیز حرام است، چطور مى‌خواهید به یک نفر بکن و نکن بگویید؟ چه‌کار را بکند و چه‌کار را ترک کند؟ پس اولین شرط امربه‌معروف و نهى‌ازمنکر شناخت معروف‌ها و منکرهاست. دوم اصرار مرتکب است، یعنی اگر کسى یک وقت شراب مى‌خورده و حالا دیگر نمى‌خورَد، اگر به او بگوییم: «شراب نخور»، کمال حماقت است. بعد از اینکه توبه کرده و خدا او را بخشیده و پرده‌پوشى کرده، تو تازه مى‌خواهى گناهش را آفتابى کنى؟ این کار را مى‌کنى که او را خجالت بدهى؟ چقدر تو بدى. آدم این‌قدر رذل مى‌شود که کسى را ناراحت کند؟ به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بداد جام مى و گفت رازپوشیدن خدا ستارالعیوب است و دوست دارد پرده‌ها افتاده باشد. ما هم باید عیب‌ها را بپوشانیم. همۀ ما بدی داریم. مگر ما چه هستیم؟ اگر خدا بخواهد هرکدامِ ما را به‌واسطۀ گناهانمان توبیخ کند، همۀ ما باید خاکستر شویم. ما این‌همه گناه مى‌کنیم و او لطف و مرحمت مى‌کند. این صفت ستارالعیوبى را باید از خدا یاد گرفت. اصلاً به روى طرف نیاورید. اگر هم یک وقت مى‌بینید کسى در یک وضعى است که نمى‌خواهد شما ببینیدش، رد شوید، یعنى «تو را ندیدم»، نه اینکه به او بفهمانید که من تو را دیدم. پس شرط اول امربه‌معروف و نهى‌ازمنکر شناختن معروف‌ها و منکرهاست و شرط دوم اصرار بر معصیت است. اگر کسى اصرار ندارد، یعنی یک وقتى گناه مى‌کرده حالا دیگر نمى‌کند، حالا که خودش ترک کرده، تو چه مى‌گویى؟ چرا ناراحتش مى‌کنى؟

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute