بسم الله الرحمن الرحیم
اصول دین، یعنی توحید و نبوت و معاد، پایۀ دین است و اگر ضعفی در آن پیدا شود، عبادات انسان قبول نیست. کسانی هستند که ادعا میکنند اصول دین را قبول دارند و میگویند مسلماناند و بهایی نیستند، اما آیا اینها واقعاً نبوت را قبول کردهاند، به این معنا که پیامبر اکرم(ص) ازطرف خدا آمده؟ فرض کنیم این آقا سفیر آلمان است و استوارنامهاش را تصویب کردهاند. معنایش چیست؟ یعنی هرچه از این بهبعد بگوید انگار دولت آلمان گفته. آیا ما اعتبارنامۀ پیغمبر خودمان را به این معنا که ازطرف خداست تصویب کردهایم؟
تا این ساعت متوجه نبودیم، اما امروز چند دقیقه روی این موضوع فکر کنیم که ما پیامبر اکرم(ص) را به چه عنوانی قبول داریم؟ بهعنوان اینکه آدم چیزفهم و فیلسوفی بوده یا آدم خوب و نمازشبخوانی بوده، یا به این عنوان که هرچه میگوید خدا گفته، همان خدایی که من را خلق کرده و بهتر میداند چه بهنفع من است و من چه لازم دارم؟ این بدن چه لازم دارد؟ این روح چه لازم دارد؟ وقتی میگوییم: «و اشهد ان محمداً عبده ورسوله»، آیا واقعاً قبول داریم که پیامبر(ص) «رسوله» است یا در ذهن و شعور ناخودآگاهمان او را همان فیلسوف میدانیم؟ در این یکمیلیارد مسلمان، چند نفر معتقد به نبوت خاتم انبیا(ص) سراغ دارید که اعتبارنامۀ پیامبر(ص) را تصویب کرده باشند؟
حالا روایتی را میخوانیم که مرحوم نراقی در معراجالسعاده راجعبه فضیلت علم آورده است. اگر قبول داشته باشیم که این روایت را پیامبری فرموده که «وَما یَنطِقُ عَنِ الهَویٰ * إن هُوَ إلّا وَحيٌ یوحیٰ» دیدمان به خودمان و به این امانتهای پیغمبر اکرم(ص) که در اختیار ما هستند، طور دیگری میشود.
از آن حضرت مروی است که فرمودند:
یا اباذر، ساعتی نشستن در مجلسی که در آن گفتوگوی علمی باشد بهتر است در نزد خدا و محبوبتر است بهسوی او از بیداری هزار شب که در هر شبی هزار رکعت نماز کرده شود و محبوبتر است از هزار دفعه جهاد در راه خدا و از دوازدههزار ختم قرآن و از عبادت یک سال که روزهای آن را روزه بگیرد و شبهای آن را احیا نماید، و هرکه از خانۀ خود بیرون رود بهقصد اخذ مسئلهای از مسائل علمیه، به هر قدمی که برمیدارد، خداوندِ عالَم مینویسد ثواب پیغمبری از پیغمبران و ثواب هزار شهید از شهدای جنگ بدر و به هر حرفی که از عالِم بشنود یا بنویسد، شهری در بهشت به او عطا میفرمایند و طالب علم را خدا دوست میدارد و ملائکه و پیامبران او را دوست دارند، و دوست ندارد اهلعلم را مگر اهلسعادت.
پس فرمودند:
خوشا بهحال طالبان علم، و نظرکردن به روی عالِم بهتر است از آزادکردن هزار بنده، و هرکه دوست دارد علم را، بهشت ازبرای او واجب میشود و داخل صبح و شام میشود با خشنودی خدا، و از دنیا نمیرود مگر اینکه از شراب کوثر بنوشد.
در جای دیگر آمده است:
عُلَماءُ شیعَتِنا مُرابِطونَ بِالثَّغرِ الَّذي یَلي إبلیسُ وَعَفاریتُهُ یَمنَعونَهُم عَنِ الخُروجِ عَلىٰ ضُعَفاءِ شیعَتِنا وَعَن أن یَتَسَلَّطَ عَلَیهِم إبلیسُ وَشیعَتُهُ النَّواصِبُ ألا فَمَنِ انتَصَبَ لِذٰلِكَ مِن شِیعَتِنا کانَ أفضَلَ مِمَّن جَاهَدَ الرّومَ وَالتُّركَ وَالخَزَرَ ألفَ ألفِ مَرَّةٍ لِأنَّهُ یَدفَعُ عَن أدیانِ مُحِبّینا وَذٰلِكَ یَدفَعُ عَن أبدانِهِم؛ (علما در میان شیعیان ما مرزبانانیاند که نمیگذارند شیطانها بیایند و ضعفای شیعۀ ما را از بین ببرند. (منظور از ضعفای شیعه آنهایی نیست که مسلولاند یا فشار خونشان پایین است، بلکه یعنی آنهایی که در دین ضعیفاند.) کسی که این کار را قبول کند و دست شیعهای را بگیرد و یک کلمه به او یاد بدهد یکمیلیون برابرِ کسی است که میرود با کفار میجنگد، برای اینکه او از دین دوستان ما دفاع میکند و این از بدن آنها).
اینقدر فاصله است! چون این بدن خاک میشود، اما روح تا ابد باقیاست. ابد یعنی صدهزارمیلیارد سال؟ نه، چون عمرِ روح پایان ندارد. پس معلوم میشود ما عقیده به بقای روح نداریم. بنابراین اگر بگوییم بیدین و لامذهبیم، سخنی بهگزاف نگفتهایم.
بیایید قدری فکر کنیم. آن فکری که یک ساعتش ــساعت در زبان عربی یعنی لحظه، نه شصت دقیقهــ بهتر از هفتاد سال عبادت است همین است که ببینیم پیامبر(ص) را به نبوت قبول داریم یا نه، و امام صادق(ع) را بهعنوان رئیس مذهب قبول داریم یا نه. این را روشن کنیم. اگر معلوم شد قبول نداریم، حداقل این شجاعت را داشته باشیم که بگوییم: «ما بهایی هستیم و حرفهای سیدعلیمحمد باب و میرزا حسینعلی بها را قبول داریم.» نمیشود که فقط شب شهادت امام صادق(ع) روضه بخوانیم و روز شهادت بازار را تعطیل کنیم. معلوم میشود امام صادق(ع) را بهعنوان معصوم و نایب پیغمبر(ص) قبول نداریم که هرچه میگوید انگار خدا میگوید. اگر حرفهای اینها که قیامتی هست و بشر مرگ ندارد دروغ است، پس چرا نماز میخوانیم و روزه میگیریم؟ لا اله الا الله. عجیب است، خودمان را مسخره کردهایم.
فرمود فردای قیامت در بازار محشر خطاب میرسد: «أینَ کافِلي أیتامِ آلِ مُحَمَّدٍ؟»؛ (کجایند کسانی که یتیمهای آلمحمد را سرپرستی کردند؟) آنوقت، هرکس در زمان غیبت امام زمان(ع) یک کلمه به کسی گفته باشد و از او دستگیری کرده باشد، او را درِ خانۀ پیامبر اکرم(ص) میآورند. مگر او اشرف مخلوقات نیست؟ مگر مقامی بالاتر از مقام او هست؟ شما درِ خانۀ او هستید. عجیب است. این هم شوخی است؟ پس ما هنوز اعتبارنامۀ خاتم انبیا(ص) را تصویب نکردهایم. امام صادق(ع) را قبول نداریم، امام زمان(ع) را قبول نداریم، هرچند صبحهای جمعه دعای ندبه میرویم، نماز میخوانیم، روزه میگیریم و زنانمان هم با چادرند. نخیر، مطلب اینها نیست.
خانم مرحوم آقای روزبه میگفت:
ایشان یک روز چای را میریخت در نعلبکی و فوت میکرد. گفتم: «یک دقیقه صبر کنید خنک میشود.» گفت: «یک بچه در مدرسه دارد غرق میشود. میخواهم بروم او را بگیرم.» گفتم: «مدرسه که حوض ندارد!» گفت: «نه، میخواهم یک دقیقه زودتر برسم، بلکه چیزی به یک بچه یاد دهم.»
ما اینطور فکر میکنیم؟ او به بقای روح معتقد بوده، من هم معتقدم؟ این مسئله اصلاً در سطح دیگری است. در وصیتنامهاش هم نوشته بود: «عدهای میآمدند دبیرستان و کار شخصی با من داشتند. برای اینها چای و شربت میآوردند. هزاروپانصد ریال از مال من به مدرسه بدهید.» ایشان از ما پول نمیگرفت. این دقتنظر چیست؟ آنوقت برای اینکه به کسی تحمیل نشود و همین مقدار هم به کسی فشار نیاید، در وصیتنامه ننوشته فلانی وصی من است، فقط نوشته: «هذه وصیتی»، یعنی هرکس خواست عمل کند.
بعد از اینکه مسئلۀ بقای روح برای ما حل شد، بهیاری ولیعصر(ع) باید اول خودمان را بسازیم. بنده که پول ندارم، چطور به فقیر بدهم؟ «اِبدَأْ بِنَفسِكَ.» بچه را میخواهی درست کنی، اول باید خودت را بسازی. اول باید ببینیم خدایی هست، قیامتی هست، بقای روحی هست [و بعد بخواهیم اینها را به دیگران یاد بدهیم].
نه گرفتار بود هرکه فغانی دارد
نالۀ مرغ گرفتار نشانی دارد
هیچکدام از ما نمیگوییم منکر بقای روح هستیم، ولی آیا واقعاً به بقای روح عقیده داریم؟ عینالقضات همدانی مینویسد: «و اگر کسی گوید من میدانم که سعادت باقی هست، نشانش آن بوَد که عُشری از آن سعی که در طلب سعادت فانی میکند، در طلب سعادت باقی کند.» او میگوید یکدهم، اما آن هم نه، یکصدم، یکهزارم، یکمیلیونیوم، یکمیلیاردیوم تلاشی که برای دنیا میکنیم، برای آخرت داریم؟ برای اینکه کاغذپارۀ مدرک را به ما بدهند، سی سال جان میکنیم تا بگویند: «آقا دکترند»، «آقا مهندساند»؛ آنوقت برای عمر ابد چه باید کرد؟ لا اله الا الله.
چه مانعی دارد روی این مسئله ساعتها، روزها، ماهها و سالها فکر کنیم؟ پیامبراکرم(ص) فرمودند: «مسلمان کسی است که اگر دو روز از عمرش مانده باشد، یک روز کوشش کند خودش را بسازد و در روز دیگر ساختهشده زندگی کند.» پس برای زندگانی جاودان میارزد که روزها و سالها زحمت بکشیم و خون دل بخوریم. مرحوم آقای بروجردی میفرمود: «اینجا لحاف میخواهیم، تشک میخواهیم، چراغ میخواهیم و... . تمام اینها را برای شب اول قبر هم میخواهیم.» امام زینالعابدین(ع) در دعای ابوحمزه میفرماید: «وای بر من که میخواهم جایی بروم که آن را با عمل صالح آماده نکردهام: لَمأُمَهِّدهُ لِرَقدَتي وَلَمأفرُشهُ بِالعَمَلِ الصّالِحِ لِضَجعَتي.» آقای بروجردی در اواخر عمر گریه میکرد. به ایشان گفتند: «آقا، شما که اینهمه مسجد و مدرسه ساختهاید و طلبه تربیت کردهاید، چرا گریه میکنید؟» فرمود: «اینها چیست؟ شیخ انصاری در حال احتضار این دعا را میخواند: ’یا مَن یَقبَلُ الیَسیرَ وَیَعفو عَنِ الکَثیرِ اِقبَل مِنِّي الیَسیرَ وَاعفُ عَنِّي الکَثیرَ‘، بعد با گریه میگفت: ’أینَ الیَسیرُ؟‘؛ (آن چیزِ کم کو؟)»
وقتی مرحوم آشیخ عبدالکریم حائری در بستر بود، گوسفندی آوردند دور رختخوابش گرداندند که بکشند. ایشان گریه کرد و فرمود: «ای حیوان، تو را میکشند و راحت میشوی، ولی من باید بروم جواب بدهم.» او «فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَیرًا یَرَهُ * وَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» را باور کرده بود. ما فقط این آیه را میخوانیم. اگر در ماه رمضان هر روز یک دور کل قرآن را بخوانید، یعنی سی بار ختم قرآن کنید، با ماه شعبان چه فرقی خواهید کرد؟ اما اگر معلمی «فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَیرًا یَرَهُ» را درست بخواند و با خودش فکر کند، آنوقت میگوید: «بله، حسابی در کار است. از من حساب میکشند و پدرم را درمیآورند. باید ببینیم با این بچههایی که در اختیار من گذاشتهاند، چهکار باید بکنم.» آنوقت این آقا روز اول شوال آدم دیگری است. این ارزش دارد. لا اله الا الله. سی تا ختم قرآن کردی؟ سیصد بار بکن! «رُبَّ تالٍ لِلقُرآنِ وَالقُرآنُ یَلعَنُهُ»؛ (چهبسا قرآنخوانی که قرآن او را لعنت میکند). عجیب است. کجای قضیه گیر است؟ این را بیایید حل کنیم.
روزی حضرت صادق(ع) این آیه را خواندند: «إنَّ في خَلقِ السَّماواتِ وَالأَرضِ وَاختِلافِ اللَّیلِ وَالنَّهارِ لَآياتٍ لِأولِي الألبابِ». بعد فرمودند: «وَیلٌ لِمَن لاکَها بَینَ لِحیَیهِ ثُمَّ لَمیَتَدَبَّرها»؛ (وای بر کسی که این آیه را بخواند و تدبر نکند). یعنی سعی کنید در آیات قرآن تدبر کنید، نه اینکه سوره را تمام کنید. اگر در تمام ماه رمضان فقط روی همین آیۀ «فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَیرًا یَرَهُ» دقت کنید، ماه شوال آدم دیگری هستید. آن روحی که میخواهد الیالابد بماند قیمتی است. آن میماند و شما با وضع دیگری از این عالم حرکت میکنید. اما اگر این کار را نکنید و درعوض در ماه رمضان سی بار ختم قرآن کنید، فایده ندارد. چرا خودمان را گول میزنیم؟
مرحوم فیض کاشانی میگوید: «وَأقبَلَ الخَلقُ عَلىٰ حُبِّ الدُّنیا وَعَلىٰ أعمالٍ ظاهِرُها عِباداتٌ وَباطِنُها عاداتٌ»؛ (مردم به دوستی دنیا و کارهایی روی آوردهاند که ظاهر آن عبادت و باطن آن عادت است). بله، دعای کمیل، زیارت امام رضا(ع)، و احیاگرفتن عبادت است، ولی شاید من نباید احیا بروم، چون مستحب است، حالاینکه واجب است بنشینم یک صفحه کتاب مطالعه کنم تا فردا بتوانم دست بچهای را بگیرم. شب قدر همه میروند احیا. این ازروی عادت است. دلیلش هم این است که اگر بگویی: «هیچ نمازت یادت میرود؟» میگوید: «نه.» چون آن عادت است. شخصی این را با صراحت به خود بنده گفت. کجای کار گیر است؟
میفرماید: «فَقیهٌ واحِدٌ یُنقِذُ یَتیمًا مِن أیتامِنا [...] بِتَعلیمِ ما هُوَ مُحتاجٌ إلَیهِ أشَدُّ عَلیٰ إبلیسَ مِن ألفِ عابِدٍ لِأنَّ العابِدَ هَمُّهُ ذاتُ نَفسِهِ»؛ (یک فقیه که یکی از شیعیان ما را [...] با آموزش آنچه بدان نیاز دارد نجات دهد، برای شیطان سختتر است از هزار عابد، چون عابد فقط به فکر خودش است). ما همه یتیم هستیم و پدر نداریم. پدر ما امام زمان(ع) است که غایب است. عابد میگوید: «من نماز شب بخوانم که بروم بهشت و گلابی بخورم»، ولی این عالِم میل دارد دیگران را نجات بدهد.
صاحبدلی به مدرسه آمد ز خانقاه
بشکست عهد صحبت اهلطریق را
گفتم میان عابد و عالم چه فرق بود
تا اختیار کردی از آن این فریق را
گفت آن گلیم خویش بهدرمیبرد ز موج
وین سعی میکند که بگیرد غریق را
در پایان روایت میفرماید: «وَلِذٰلِكَ هُوَ أفضَلُ عِندَ اللّهِ مِن ألفِ ألفِ عابِدٍ»؛ (عالمی که یک نفر را نجات بدهد از یکمیلیون عابد برتر است)، آنهم عابدی که آب باران و علف بیابان میخورد و هر شب تا صبح بیدار است و هفتاد سال هم هر روز روزه بوده است. چنان عالِمی انسانی میسازد که فقط بندۀ حق است، بندۀ کسی نیست، فریب ظاهر را نمیخورد، فریب عنوان را نمیخورد، فریب مقام را نمیخورد و زندگیاش علیوار است. «عَليٌّ مَعَ الحَقِّ وَالحَقُّ مَعَ عَليٍّ یَدورُ مَعَهُ حَیثُما دارَ.» علی(ع) حق بود. حق تابع احوال مردم نیست. آیۀ شریفه میگوید: «وَلَوِ اتَّبَعَ الحَقُّ أهواءَهُم لَفَسَدَتِ السَّماواتُ وَالأَرضُ»؛ (اگر بنا بود حق دنبال خواستههای انسانها باشد، دنیا بههم میریخت). حق یک چیز است و اختلافی در آن نیست. واقع دودوتا چهارتاست. صدمیلیون آدم بیایند و بگویند دودوتا هشتتاست، مزخرف میگویند. اگر حق در روح کسی جایگیر شد، دیگر تابع رأی و سلیقۀ کسی نمیشود. چنین شخصی خودش حاکم است بر آرای دیگران، نه اینکه آرای دیگران بر او حکومت بکند.
در جنگ جمل، کسی در دستگاه عایشه بود. گفتند: «چرا از علی(ع) جدا شدی؟» گفت: «آخر طلحه و زبیر و عایشه اینطرفاند. مگر میشود اشتباه کنند؟» او را خدمت مولا(ع) آوردند. آقای مطهری دراینمورد نوشتهاند:
بههرحال این مرد محضر امیرالمؤمنین(ع) شرفیاب شد و گفت: «أیُمکِنُ أن یَجتَمِعَ زُبَیرٌ وَطَلحَةُ وَعائِشَةُ عَلیٰ باطِلٍ؟»؛ (آیا ممکن است طلحه و زبیر و عایشه بر باطل اجتماع کنند؟) شخصیتهایی مانند آنان از بزرگان صحابۀ رسولالله(ص) چگونه اشتباه میکنند و راه باطل را میپیمایند؟ آیا این ممکن است؟ علی(ع) در جواب سخنی دارد که دکتر طاها حسین، دانشمند و نویسندۀ مصری [دربارۀ آن] میگوید: «سخنی محکمتر و بالاتر از این نمیشود. بعد از آنکه وحی خاموش گشت و ندای آسمانی منقطع شد، سخنی به این بزرگی شنیده نشده است.» فرمود: «إنَّكَ لَمَلبوسٌ عَلَیكَ. إنَّ الحَقَّ وَالباطِلَ لا یُعرَفانِ بِأقدارِ الرِّجالِ. إعرِفِ الحَقَّ تَعرِف أهلَهُ وَاعرِفِ الباطِلَ تَعرِف أهلَهُ»؛ (سرت کلاه رفته و حقیقت بر تو اشتباه شده. حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمیشود شناخت). این صحیح نیست که تو اول شخصیتهایی را مقیاس قرار دهی و بعد حق و باطل را با این مقیاسها بسنجنی. فلان چیز حق است، چون فلان و فلان با آن موافقاند، و فلان چیز باطل است، چون فلان و فلان با آن مخالف! نه، اشخاص نباید مقیاس حق و باطل قرار گیرند. این حق و باطل است که باید مقیاس اشخاص و شخصیت آنان باشند. یعنی باید حقشناس و باطلشناس باشی نه اشخاص و شخصیتشناس. [باید] افراد را، خواه شخصیتهای بزرگ و خواه شخصیتهای کوچک، با حق مقایسه کنی. اگر با آن منطبق شدند، شخصیتشان را بپذیری و الا نه. این حرف نیست که «آیا طلحه و زبیر و عایشه ممکن است بر باطل باشند؟». در اینجا علی(ع) معیار حقیقت را خودِ حقیقت قرار داده است و روح تشیع نیز جز این چیزی نیست و درحقیقت فرقۀ شیعه مولود یک بینش مخصوص و اهمیتدادن به اصول اسلامی است، نه به افراد و اشخاص. قهراً شیعیان اولیه مردمی منتقد و بتشکن بار آمدند. علی(ع) بعد از پیغمبر(ص) جوانی سیوسه ساله است با یک اقلیتی کمتر از عدد انگشتان. در مقابلش پیرمردهای شصتساله با اکثریتی انبوه و بسیار. منطق اکثریت این بود که «راه بزرگان و مشایخ این است و بزرگان اشتباه نمیکنند و ما راه آنان را میرویم». منطق آن اقلیت این بود که آنچه اشتباه نمیکند حقیقت است؛ بزرگان باید خود را بر حقیقت تطبیق دهند. از اینجا معلوم میشود چقدر فراواناند افرادی که شعارشان شعار تشیع است و اما روحشان روح تشیع نیست. مسیر تشیع همانند روح آن، تشخیص حقیقت و تعقیب آن است و از بزرگترین اثرات آن جذب و دفع است، اما نه هر جذبی و هر دفعی ــگفتیم گاهی جذبْ جذب باطل و جنایت جانی است و دفعْ دفع حقیقت و فضائل انسانیــ بلکه دفع و جذبی از سنخ جاذبه و دافعۀ علی(ع)، زیرا شیعه یعنی کُپیهای از سیرتهای علی(ع)، شیعه نیز باید مانند علی(ع) دونیرویی باشد.
این مقدمه برای این بود که بدانیم ممکن است مذهبی مرده باشد، ولی روح آن مذهب در میان مردم دیگری که بهحسب ظاهر پیرو آن مذهب نیستند بلکه خود را مخالف آن مذهب میدانند، زنده باشد. مذهب خوارج امروز مرده است، یعنی دیگر امروز در روی زمین گروه قابلتوجهی بهنام خوارج که عدهای تحت همین نام از آن پیروی کنند وجود ندارد، ولی آیا روح مذهب خارجی هم مرده است؟
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «خَیرُ النّاسِ أنفَعُهُم لِلنّاسِ.» ما اگر بخواهیم خدمتی بکنیم، باید فردی را بسازیم که او خودش بتواند حق و باطل را تشخیص بدهد، وگرنه این ارزشی ندارد که برنج و روغن ببریم حلبیآباد یا بیمارستان بسازیم و در آن، افراد را معالجه کنیم که چند سال دیگر غذا بخورند و مستراح پر کنند و از دنیا بروند. اگر کسی در مسیر انسانسازی قدمی بردارد، کارش ارزشمند است.
افراد سه قسماند: قسم اول عالِم بالله و باحکام اللهاند که [هم مرد خدا هستند و هم] فقه و اصول و فلسفه میدانند؛ قسم دوم عالم بالله و غیر عالم باحکام اللهاند، مثل بزرگانی که سواد نداشتند و درعینحال مرد خدا بودند. مانعی هم ندارد. چنین کسی یک رساله میگیرد و به آن عمل میکند. این اهلنجات است؛ قسم سوم عالم باحکام اللهِ غیر عالم باللهاند. امام رضا(ع) در مجلس مأمون به جاثلیق فرمودند: «عوام شما از علمایتان تقلید میکنند.» او گفت: «عوام شما هم از علمایتان تقلید میکنند.» حضرت فرمودند: «فرق است بین عوام ما و عوام شما؛ عوام ما از کسی تقلید میکنند که هواوهوس ندارد، ولی شما میبینید که علمایتان آلوده به خواستههای نفسانیاند، و باز از آنها تقلید میکنید.» جاثلیق ساکت شد.
عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهاند
مرد اگر هست بهجز عالم ربانی نیست
آیا عالم ربانی یعنی کسی که عمامۀ بزرگ و ریش دراز دارد؟ حاج آقا رحیم ارباب عمامه نداشت و کلاه سرش بود، ولی برای خودش یک آقای بروجردی بود در گوشۀ اصفهان. عالم بالله دنبال هوا نمیرود و نمیگوید: «شخصیتم خرد شد؛ شخصیتم را باید حفظ کنم.» حالا شما در مقام مربی میخواهید بشری را تربیت کنید که اگر تمام کرۀ زمین از یک طرف بروند، او مستقل باشد. این کار آسان نیست. حضرت ابراهیم(ع) یک نفر است و تمام کرۀ زمین طرف دیگر. خاتم انبیا(ص) یک نفر است و تمام کرۀ زمین طرف دیگر. نگفت: «ای بابا، من که یکنفری نمیتوانم مردم را هدایت کنم.»
این کار چقدر ارزش دارد؟ چهکاری را شما در زیر آسمان همسنگ این قرار میدهید؟ دعای کمیل؟ دعای ندبه؟ جمکران؟ چهکار میخواهید بکنید که این ارزش را داشته باشد؟ اما شیطان که گفت: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغوینَّهُم أجمَعینَ» نمیگذارد. او نمیآید به شما بگوید: «شراب بخور»؛ میگوید: «برو جمکران» تا بچهمسلمانها که باید فردا منشأ آثار و برکاتی باشند تربیت نشوند. اگر بیست نفر هرکدام یک نفر را در عرض شش ماه بسازند، با تصاعد هندسی بعد از دوازده سال و نیم، هفتصدوپنجاهمیلیون میشوند. راه این است. میگوید: «من زیارت عاشورا میخوانم تا شب اول قبر، امام حسین(ع) بیاید به یاریام.» لا اله الا الله. امام حسین(ع) دشمن توست. دین مقدس اسلام به دست تو رسیده و باید آن را به نسل بعد منتقل کنی. راهش هم فقط همان است که امام صادق(ع) فرمود: «عَلَیکُم بِالأحداثِ»؛ (به داد بچهها برسید). یک نفر نیست مرهمی به قلب امام زمان(ع) و خاتم انبیا(ص) بگذارد، اما محرم سیاه میپوشیم، سینه میزنیم و شلهزرد میخوریم. اگر به بقای روح عقیده داشته باشیم، کاری میکنیم که اثرش جاودانه باشد.
علمی که بر آن تأکید شده این نیست که عربی بخوانیم، فقه بخوانیم یا فیزیک و شیمی بخوانیم. فرمود: «لَیسَ العِلمُ بِکَثرَةِ التَّعَلُّمِ إنَّما هُوَ نورٌ یَقذِفُهُ اللّهُ في قَلبِ مَن یَشاءُ.» این چه علمی است؟ «لَیسَ العِلمُ في نُجومِ السَّماواتِ وَلا في تُخومِ الأرَضینَ بَلِ العِلمُ في قُلوبِکُم فَتَخَلَّقوا بِأخلاقِ اللّهِ وَتَأدَّبوا بِآدابِ الرَّوحانیّین.» این را باید یاد بچهها داد، نه [صرفاً] فیزیک و شیمی و عربی و فارسی را. میگوید: «تَخَلَّقوا بِأخلاقِ اللّهِ.» اگر چنین کسی که عالم بالله است، عالم باحکام الله هم نشد نشد. حال آیا عالم بالله یعنی کسی که برهان دور و تسلسل، برهان نظم یا برهان صدیقین را بلد است؟ آن پیرزن کِی دور و تسلسل بلد بود که پیامبر(ص) فرمود: «مانند او دینداری کنید»؟ اویس قرنی کِی دور و تسلسل بلد بود و اسفار خوانده بود که پیامبر(ص) در حقش میفرماید: «بعد از من هرکس اویس را دید از او بخواهد برایش دعا کند.» لا اله الا الله.
مولا(ع) تشریف بردند یمن. همه برای زیارت ایشان آمدند. فرمودند: «دیگر کسی نمانده؟» گفتند: «نه، فقط شترچرانی است که لایق نبود بیاید.» فرمودند: «بگویید بیاید.» وقتی آمد، حضرت فرمودند: «اسم تو چیست؟» گفت: «عبدالله.» فرمودند: «همه عبداللهیم. اسمی که مادرت تو را به آن نام صدا میزند چیست؟» عرض کرد: «اویس.» فرمودند: «در حق من دعا کن.» العظمة لله! اویس پیامبری را به نبوت قبول کرده بود که میگفت: «وَاعبُدُوا اللّهَ وَلا تُشرِکوا بِهِ شَیئًا وَبِالوالِدَینِ إحسانًا». به مادرش میگوید: «میخواهم بروم مدینه.» میگوید: «آخر من در این بیابان، اگر شب تنها باشم میترسم.» دیگر هیچ اصرار نکرد و نگفت: «اگر میشود اجازه بده»، یا بدتر، «برو بابا، من میخواهم بروم پیغمبرم را ببینم، تو میگویی نرو؟ بازی درآوردهای سر ما». به شخصی گفتند: «میخواهی بروی مشهد، اما مادرت راضی نیست و به همین خاطر سفر معصیت میشود.» گفت: «برگردم راضیاش میکنم!» خلاصه، مادر اویس بعد از چند شب گفت: «خب حالا میخواهی بروی، چند روز طول میکشد؟» گفت: «پانزده روز: پنج روز بروم، پنج روز آنجا باشم و پنج روز هم برگردم.» گفت: «برو.» اویس آمد مدینه. پیامبر(ص) تشریف برده بودند مسافرت. غروب روز پنجم گفتند: «پیامبر(ص) فردا از مسافرت میآیند.» گفت: «مادرم گفته پنج روز بیشتر نمانم. باید برگردم.» برگشت. او دور و تسلسل و برهان نظم و برهان صدیقین نخوانده بود! پیغمبر(ص) که به مدینه برگشتند، فرمودند: «بوی خدا ازجانب یمن میآید. چهکسی اینجا بوده؟» گفتند: «اویس.» فرمودند: «هرکس اویس را دید، از او بخواهد دعایش کند.» حالا امیرالمؤمنین(ع) میگوید: «در حق من دعا کن.» این عالم بالله است، اما عالم باحکام الله نیست.
فرمود: «النّاسُ ثَلاثَةٌ فَعالِمٌ رَبّانيٌ...» عالم ربانی خیلی خوب است، مثل آقای بروجردی، «وَمُتَعَلِّمٌ عَلىٰ سَبیلِ نَجاةٍ...» چه مانعی دارد؟ احکام را میرویم یاد میگیریم، «وَهَمَجٌ رَعاعٌ أتباعُ کُلِّ ناعِقٍ یَمیلونَ مَعَ کُلِّ ریحٍ لَم یستَضیؤوا بِنورِ العِلمِ» فیزیک، شیمی، فلسفه، فقه و اصول خوانده، اما به نور علم روشن نشده. این چه علمی است؟
علمی بطلب که تو را فانی
سازد ز علایق جسمانی
***
علم کز تو تو را نبستاند
جهل از آن علم بِه بود صد بار
***
که گفتهست چندین ورق را ببین
ورق را بگردان و حق را ببین
این علم چیز دیگری است. آن را باید پیدا کرد. اویس قرنی از آن بهرهمند است، اما فلان حضرت آیتالله نه، برای اینکه خوش است به اینکه برایش صلوات بفرستند و دستش را ببوسند. مطلب غیر از اینهاست. «مُخالِفًا لِهَواهُ» چیز دیگری است. امام زمان(ع) تو را به عالمی سپرده که هوا نداشته باشد.
پس ما اگر بخواهیم بهیاری ولیعصر(ع) بچهها را متخلق باخلاق الله تربیت کنیم، از کجا باید شروع کنیم؟ آیا درس اخلاق بدهیم؟ نهجالبلاغه بخوانیم؟ این را امام صادق(ع) فرموده که «کونوا دُعاةَ اللنّاسِ بِأعمالِکُم»؛ «کونوا دُعاةً لَنا صامِتینَ»؛ «کونوا دُعاةً لِلنّاسِ بِغَیرِ ألسِنَتِکُم». پس خودت را باید درست کنی. وقتی بچه میبیند زنگ خورده، ولی تو با رفقایت در دفتر نشستهای و صحبت میکنی و وقتش را میدزدی، میگوید: «این دزد است.» «وَیلٌ لِلمُطَفِّفینَ» برای او میخوانی؟ میگویی: «رفتیم یک کیلو برنج خریدیم، صد گرم کم داده. اَی پدرسوختۀ لامذهب»؟ آیا کمفروشی فقط همین است که کسی برنج را صد گرم کم بدهد؟ یک دقیقه دیر رفتی سر کلاس و وقت بچهها را ضایع کردی. حالا آیا ضایعکردن عمری که یک دقیقهاش با صدمیلیارد برابری نمیکند، کمفروشی نیست؟
تشخیص مصداق مشکل است. گاهی بازرس میآمد برای سرکشی به مدرسه. مرحوم آقای روزبه اگر بهاینخاطر چند دقیقه دیر میرفت سر کلاس، بعداً آن را جبران میکرد. میگفت: «عمر بچهها قیمت دارد.» این ازنظر باطنش. ازنظر ظاهرش هم که پول گرفتهای و باید در مقابل، حتی یک ثانیه وقت بچهها را تلف نکنی. این بچه «تَخَلَّقوا بِأخلاقِ اللّهِ» را از ما ندیده است، بعد ما میخواهیم از او رجل قرآنی درست کنیم؟ «فَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ خَیرًا یَرَهُ * وَمَن یَعمَل مِثقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» را از ما ندیده است، بعد میخواهیم از او عامل به حقالناس بسازیم؟ عمرمان ضایع شد و هدف زندگی از بین رفت. «خَسِرَ الدُّنیا وَالآخِرَةَ ذٰلِكَ هُوَ الخُسرانُ المُبینُ». نه دنیا داریم نه آخرت. هرکدام از ما هرجا رفته بودیم، تا الان میلیونها ثروت داشتیم. میبینید که بعضی رفتهاند و دارند.
باید خیلی حواسمان را جمع کنیم، چون در منصب انبیا(ع) قرار گرفتهایم. ما میگوییم کار خاتم انبیا(ص) را میخواهیم انجام بدهیم و آن هدایت است و هدایت هم یا تشریعی است یا تکوینی. باید در هر دوی این وادیها قدم برداریم. اگر در هدایت تشریعی قدم برداریم، یعنی قرآن و احکام یادشان بدهیم، ولی آنها را هدایت تکوینی نکنیم، به نتیجه نمیرسیم. چرا؟ برای اینکه بدن ابزاری است برای روح. شما با این چشم باید ببینید، با این گوش باید بشنوید، با این دست باید کار کنید، با این مغز باید درک کنید. شما نجار خوبی هستید، ولی اگر ارهتان کُند باشد، نمیتوانید کار کنید. پس باید در سلامت مزاج بچهها کوشش کنیم.
یکی از شاگردها میگفت: «من در زمستان مبتلا به خودارضایی نیستم، ولی در تابستان مبتلا میشوم، چون بیکار میشوم.» خب کسی که به این مشکل مبتلا شده آیا اعصاب دارد؟ مغز دارد؟ میتواند با خدا ارتباط پیدا کند؟ بعضی فکر میکنند شب تولد امام زمان(ع) باید چراغان کنیم و بعد یکی سخنرانی کند تا بچهها به امام زمان(ع) معتقد شوند. آنهم چه اعتقادی؟ اینکه بگویند امام زمان(ع) امام دوازدهم است و پدرش امام حسن عسکری(ع) و مادرش نرجس خاتون. خب ارمنیها و یهودیها هم که این را میدانند. «مَن ماتَ وَلَم یَعرِف إمامَ زَمانِهِ ماتَ میتَةً جاهِلیّةً» یعنی چه؟ خودش جوابش را داده. فرموده: «مَعرِفَتي بِالنّورانیَّةِ مَعرِفَةُ اللّهِ.» وقتی میتوانیم امام زمان(ع) را بشناسیم که با حضرتش سنخیت روحی داشته باشیم. سنخیت روحی لازم است.
رو مجرد شو مجرد را ببین
دیدن هرچیز را شرط است این
***
جان گرگان و سگان از هم جداست
متحد جانهای شیران خداست
اگر روحْ امامزمانی شد، دروغ نمیگوید، تقلب نمیکند، ظلم نمیکند، مال مردم را نمیبرد، عمر مردم را تلف نمیکند. عمر این بچههای مسلمان که در اختیار ماست حقالناس است. اگر عمر آنها را از بین ببری و وظیفهات را دربارهشان انجام ندهی، آنوقت با این روح میخواهی با امام زمان(ع) ارتباط پیدا کنی؟ تو دشمن خونی امام زمانی! آیا خرس و خوک با امام زمان(ع) ارتباط پیدا میکند؟ این چه معرفتی است که میگوید: «اگر کسی امام زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلی مرده است»؟ چرا این آقا که پنجاه سال درس خارج خوانده و کتابها نوشته، فرسخها با روح مقدس امام زمان(ع) فاصله دارد؟
این جهان برای هدف دیگری خلق شده و آن این است که سوغاتی از این عالَم به آن عالَم برود بهنام انسان. راهش این است که بچهها را هدایت کنیم و هدایت تشریعی منوط است به هدایت تکوینی. مزاج اینها باید سالم باشد. بچهای که میلیاردها میکرب در رودههایش هست که شیرۀ غذا را میمکند و در بدنش سم پخش میکنند، مغزش مسموم میشود. صاحب چنین مغزی جهان را از ورای سموم میبیند و شخصیتش تاریک میشود. او نمیتواند با خدا ارتباط پیدا کند. مولا(ع) فرمود: «مَنِ صَفيَ مِزاجُهُ اعتَدَلَت طِباعُهُ وَمَنِ اعتَدَلَت طِباعُهُ قَويَ أثَرُ النَّفسِ فیهِ»؛ یعنی مزاجت باید سالم باشد. گفتهاند: «رَأيُ العَلیلِ عَلیلٌ» و «العَقلُ السَّلیمُ فِي الجِسمِ السَّلیمِ.» خب، این لازمهاش این است که ما یک روز در میان، برویم کوه. مقدمۀ واجب واجب است. نگویید: «حوصله ندارم»؛ خب، اگر حوصله نداری، نماز هم نخوان. میشود؟ نه، نماز واجب است. شما میگویید: «من وظیفه دارم این بچهها را نجات بدهم، اما کوه نمیروم.» نمیشود. ورزش شما تا دم مرگ باید ادامه پیدا بکند، در هر سنی برحسب اقتضای آن سن.
بعد از اینکه روی هدایت تشریعی و تکوینی تکیه کردیم، مصداق این جمله میشویم که پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «مَن سَنَّ سُنَّةً حَسَنَةً کانَ لَهُ أجرُ مَن عَمِلَ بِها إلىٰ یَومِ القیامَةِ»؛ (کسی که سنت نیکویی را در میان مردم رواج بدهد، تا دامنۀ قیامت، هرکس به آن روش عمل بکند، اجر عمل برای اوست)، بدون اینکه از ثواب عامل او چیزی کم بشود. الله اکبر. بعد در ادامه میفرمایند: «وَمَن سَنَّ سُنَّةً سَیِّئَةً کانَ عَلَیهِ وِزرُ مَن عَمِلَ بِها إلىٰ یَومِ القیامَةِ»؛ و هرکس سنت زشتی را رواج بدهد، تا قیامت هرکس به آن عمل کند گناهش برای اوست.
اعمال انسان دو نوع است: ارادی و غیرارادی. حرکت نبض غیرارادی است. اما اینکه یک وقت با دستتان توی گوش بیچارهای میزنید یا یک وقت دست میکنید در جیبتان و به او پول میدهید ارادی است. اعمال ارادی خیر و شر دارد. خیر هم دو نوع است: مستقیم و غیرمستقیم. مثال خیر مستقیم این است که شما پزشکید و میروید بالای سر بیمار، او را عمل میکنید و از مرگ نجات میدهید. مثال غیرمستقیم هم این است که بیمارستان میسازید. در اینصورت شما اتاق عمل نرفتهاید، اما میگویند فلانی بیمارستان ساخت و افرادی را از مرگ نجات داد.
شر هم دو نوع است: مستقیم و غیرمستقیم. مثال مستقیم این است که توی گوش بیچارهای میزنید. مثال غیرمستقیم هم این است که میتوانید بیمارستان بسازید، ولی نمیسازید. آنوقت خون این هزار نفر گردن شماست. انسان چون حب ذات دارد، آنجا میگوید: «من سالی هزار نفر را از مرگ نجات میدهم»، اما اینجا نمیگوید: «من سالی هزار نفر را میکشم.» بین این دوتا چه فرقی هست؟ عجیب است که مردم این حقایق دودوتا چهارتا را نمیفهمند. الله اکبر.
این آقای هشتادساله روز قتل حضرت امیر(ع) در ماه مبارک رمضان رفته مسجد سیدعزیزالله و دو جزء هم قرآن خوانده، اما وقتی نامۀ عملش را به دستش میدهند، چندین بار زنا توی آن است! میگوید: «من مسجد سیدعزیزالله پای منبر سینه زدم. دو جزء هم قرآن خواندم»، اما در پاسخش میگویند: «جوانهایی رفتند زنا کردند و تو به عمل آنها راضی بودی. پیامبر(ص) میگوید: ’مَن رَضيَ بِعَمَلِ قَومٍ فَهُوَ مِنهُم.‘ تو هم چون راضی بودی، درنتیجه از آنانی.» میگوید: «من کجا راضی بودم؟» میگویند: «وقتی راضی نبودی بچهات سرطان داشته باشد، خانهات را فروختی و او را معالجه کردی. اینجا هم اگر راضی نبودی به انحراف جوانها، باید عکسالعملی نشان میدادی. کسی که به عمل قومی راضی نیست، عکسالعمل نشان میدهد. معلوم میشود که راضی بودی.» الله اکبر. این عرایض بنده دودوتا چهارتاست، اما بعضی نمیفهمند. الان اگر کسی پشت سر شما فحش بدهد و من بخندم و رد شوم، شما میگویید: «اگر تو راضی نبودی، باید عکسالعملی نشان میدادی.» مطلب خیلی دقیق است.
نکتهها چون تیغ الماس است تیز
گر نداری تو سپر واپس گریز
فردای قیامت که ما را به محضر خاتم انبیا(ص) ببرند، جوابی نداریم.
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی
اینکه هرکس به عمل گروهی راضی باشد جزو همان گروه است مطلبی فطری است. سی سال پیش، یعنی سال ۳۴، مدرسۀ علوی تأسیس شده است. چهار نفر بازاری با صدهزار تومان، محل آن را خریدند. اگر این خدمت در سطح گستردهتری انجام میشد، الان وضع ما چطور بود؟ باید بهخواست خدا، برای ساختن انسانهایی که تا ابد میمانند کوشش کنیم. کسی که بیمارستان میسازد کاری میکند افراد پنج سال دیرتر بمیرند. [این در جای خود خوب است، ولی] شما میخواهید ان شاء الله افرادی را برای میلیونها سال بسازید. پس ارزش دارد که در این راه، خون دل بخورید و رنج و زحمت بکشید.
رنج راحت دان چو مطلب شد بزرگ
گرد گله توتیای چشم گرگ
وصلی الله علی محمد وآله