بسم ‌الله الرحمن الرحیم‌ «وَکَأَیِّن مِن آیَةٍ فِي السَّماواتِ وَالأرضِ یَمُرّونَ عَلَیها وَهُم عَنها مُعرِضونَ»؛ (چه‌بسیار نشانه‌ها در آسمان‌ها و زمین که از کنار آن‌ها مى‌گذرند، ولى از آن‌ها روى مى‌گردانند). فرق است بین بینایى و بینش. بینایى دیدن با چشم است و بینش درک و فهم روحى و معنوى است. وقتى مى‌گویند فلانى در این کار بینش یا بصیرت دارد، یعنى ریزه‌کارى‌هاى آن را مى‌داند و درک مى‌کند. این آیه مى‌فرماید که چه‌بسیار نشانه‌هایى در آسمان و زمین هست که مردم از آن‌ها مى‌گذرند و چیزى نمى‌فهمند. چشمشان مى‌بیند، اما چون از بینش یا بصیرت محروم‌اند و توجه ندارند، چیزى هم از آن‌ها درک نمى‌کنند. نه‌تنها در بینش معنوى توجه لازم است، بلکه در بینایى با چشم هم تا توجه نباشد، بینایى انجام نمى‌شود. بسیار اتفاق مى‌افتد که چشم انسان باز است، ولى چون در فکرى فرورفته یا با کسى گرم صحبت است، چیزى را که در مقابل چشم اوست، نمى‌بیند. بنابراین، هم در بینایى و دیدن با چشم و هم در بینش و درک معنوى، تا توجه نباشد، نتیجه‌اى به دست نمى‌آید. پس کسى از آیات الهىِ موجود در آسمان‌ها و زمین استفاده مى‌کند که درک معنوى داشته باشد و به آن‌ها با توجه نظر کند. بسیارى از افراد خدمت پیامبر اکرم(ص) ‌مى‌رسیدند، ولى چون درک معنوى نداشتند یا در عالم خودشان بودند، از محضر پرفیض آن حضرت بهره نمی‌بردند. حسن ز بصره بلال از حبش صُهیب از روم‌ ز خاک مکه ابوجهل این چه بوالعجبى است ابوجهل‌ها و ابوسفیان‌ها سخنان پیامبر(ص) را مى‌شنیدند و معجزات آن بزرگوار را مى‌دیدند، اما چون بینش معنوى نداشتند، ایمان نمى‌آوردند. ابوسفیان مى‌گفت: «سن من زیادتر از پیامبر است و بزرگ خاندان خودم هستم. چطور تسلیم او شوم؟» اگر کسى بخواهد از درک معنوى و الهى بهره‌مند شود، باید از «خود»ش بیرون بیاید و هواى نفس را زیر پا بگذارد تا بتواند اعمالش را براى خدا انجام دهد. آرى منظر دل نیست جاى صحبتِ اغیار دیو چو بیرون رود فرشته درآید مرحوم آقا شیخ رجب‌على خیاط در تهران در باغ فردوس مولوى، کوچۀ سیاه‌ها، خیاطى مى‌کرد. او مى‌گفت: «اگر کسى تمام اعمال خود را خالص براى خدا انجام دهد، پرده‌ها از مقابل چشمش برداشته مى‌شود.» خود ایشان کاملاً به این مرحله رسیده بود. شخصى گفت: شش ماه از پسرم که در آمریکا بود، خبر نداشتم و خیلى ناراحت بودم. خدمت ایشان رسیدم و پیش از اینکه مشکلم را بگویم، گفت: «ناراحت نباش. پسرت الان در واشنگتن در فلان خیابان روبه‌روى فلان مغازۀ الکتریکى با دوستش مشغول این صحبت‌هاست.» به پسرم نوشتم: «آیا تو در فلان روز در فلان خیابان با دوستت این حرف‌ها را مى‌زدى؟» در جواب نوشت: «همین‌طور است. نامۀ شما را به استادم نشان دادم. گفت: ’کسى که این غیب‌گویى را کرده است، آیا از مرتاض‌های هند است؟‘ گفتم: ’نه. یک خیاط است که نفسش را زیر پا گذاشته و چشم دلش باز شده است.‘» آرى، بعضی انسان‌ها مى‌توانند به درجات عالى نائل شوند و چیزهایى را درک کنند که دیگران از درک آن عاجزند، ولى شرطش این است که خود را در چهارچوب عالم مادی محدود نکنند و انسانیتشان را به چیزهاى پست نفروشند. بزرگى مى‌گوید: «وُجودُكَ ذَنبٌ لا یُقاسُ بِهِ ذَنبٌ»؛ (خودى و خودپرستىِ تو گناهى است که هیچ گناهى با آن برابرى نمى‌کند). ملاحظه مى‌کنید که گاه شخصى براى اینکه خودش را دوست دارد، چون به او بى‌احترامى کرده‌اند، چه آبروهایى مى‌برد و چه خانواده‌هایى را به نابودى مى‌کشاند. بَیني وَبَینَكَ إنّیّي یُنازِعُني‌ فَارفَع بِلُطفِك إنّیّي مِنَ البَینِ‌ (اى خدا، بین من و تو، خودىِ من مانع است و نمى‌گذارد به تو برسم. به‌لطف خودت، این خودى را از من بگیر). آرى، خودخواهى با خداپرستى سازگار نیست و باهم آشتى نمى‌کنند. اگر خداى‌پرستى، هوا‌پرست مباش. مولا على(ع) ‌مى‌فرمایند: «فَاتَّقوا اللّهَ عِبادَ اللّهِ تَقیَّةَ ذي لُبٍّ شَغَلَ التَّفَکُّرُ قَلبَهُ»؛ (اى بندگان خدا، تقوای خردمندانی را پیشه کنید که تفکرْ قلبِ آنان را مشغول کرده است). مفهوم فرمایش حضرت این است که اى بندگان خدا، شما باید مثل پرهیزگارانى باشید که زیاد فکر مى‌کنند و سطحى‌نگر نیستند، یعنى دل‌خوش به پوست نیستند و مى‌خواهند باطن و مغز معلومات را درک کنند. آرى، صد خروار پوست بادام را باید دور ریخت، ولى مغز آن است که گاهى چند گرم روغنش بیمارى را از مرگ نجات مى‌دهد. قرآن هم مى‌فرماید که این آیات به درد کسانى مى‌خورد که مغز دارند و پوک نیستند. حالا انسان‌هایى را که پوک و بى‌مغزند، مى‌توان کاملاً از دیگران تشخیص داد. مردمى که زیاد حرف مى‌زنند و کم فکر مى‌کنند، نه به درد خودشان مى‌خورند و نه مى‌توانند دردى را از اجتماع درمان کنند. اگر خداوندِ عالَم لطف کند و در هر شبانه‌روز، بتوانیم ساعتى را به فکر اختصاص دهیم، چقدر آسوده مى‌شویم و منشأ چه آثار و برکاتى خواهیم شد. در این‌صورت به‌خوبى مى‌فهمیم که آرامش به پول و ثروت و جاه و مقام بستگى ندارد، بلکه کانون خوشى‌ها در خود انسان است و بدون همۀ این‌ها هم مى‌شود خوش بود. اى نسخۀ اسرار الهى که تویى‌ وى آینۀ جمال شاهى که تویى‌ بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست‌ از خود بطلب هرآنچه خواهى که تویى‌ اگر در آمار خودکشى‌ها دقت کنیم، مى‌بینیم که میلیونرها بیشتر از فقرا، و غربى‌ها بیشتر از شرقى‌ها خودکشى مى‌کنند. ما به‌سادگى از تجملات و تشریفات زندگى مى‌گذریم و عمرى را با نشاط و خوشى سپرى مى‌کنیم. عمر متوسط افراد مملکت سوئد بیش از سایر ممالک است و وسایل رفاهى در آنجا از همه‌جاى دنیا بیشتر است؛ با‌این‌حال، آمار خودکشى هم در این مملکت از همه‌جا بیشتر است. آقایان، انسانْ گم‌کردۀ دیگرى دارد و مادیات درد او را درمان نمى‌کند. آیا هیچ شنیده‌اید که یک روحانىِ پاک و باتقوا که در فقر شدید به سر مى‌برد و براى نسخۀ بچه‌اش هم لنگ است، خودکشى کرده باشد؟ اما بسیار دیده و شنیده‌اید که جوان قوى و سالم ثروتمندى براى اینکه مسئله‌اى موافق میلش نشده، خودکشى کرده است. پس باید با فکر دقیق، براى رفع همۀ گرفتارى‌ها به خودمان بپردازیم تا غنا و ثروت روحى به دست بیاوریم. اگر خداوندِ عالَم لطف کند و بتوانیم از این افکار پریشان بیرون بیاییم، ظواهر فریبمان نمى‌دهد و پوست را رها مى‌کنیم و به مغز مى‌رسیم و گول ظواهر را نمى‌خوریم. مولاى متقیان‌(ع) دربارۀ این افراد مى‌فرمایند: «لَم تَعمَ عَلَیهِ مُشتَبَهاتُ الأُمورِ»؛ (مطالبى که دیگران را به اشتباه مى‌اندازد، بر او پوشیده نیست). در زمان مشروطه، عده‌اى مى‌گفتند باید مجلس عدلى فراهم شود و فریاد مشروطه‌خواهى سرمى‌دادند و عدۀ دیگرى مى‌گفتند باید استبداد باشد و مجلس لازم نیست. دعوا بین این دو دسته درگرفت و زدوخوردها و کشت‌و‌کشتارها شد. بعدها معلوم شد که همۀ این‌ها دست مرموز خارجى بود تا با استفاده از نیروى مردم و روحانیت، مشروطه روى کار بیاید و از آن، استبداد رضاخانى غرب‌گرا و ضداسلام بیرون آید. مرحوم حاج شیخ عباس قمى که بیش از پنجاه جلد کتاب تألیف کرده است، فرمود: «من این کتاب‌ها را ننوشتم؛ این‌ها را یک دلاک نوشته است!» پرسیدند: «چطور؟» گفت: در زمان مشروطه و استبداد در نجف بودم. روزى به حمام رفتم. موقعى که دلاک مرا کیسه مى‌کشید، از او پرسیدم: «آقا شما مشروطه‌اید یا مستبد؟» گفت: «آخوند، حیا کن! برو دَرست را بخوان. این حرف‌ها چیست؟» همین یک کلمه چنان مرا منقلب کرد که مسیر زندگى را عوض کردم و از آن جار‌و‌جنجال‌ها کناره گرفتم و توانستم این کتاب‌ها را بنویسم. توجه کنید که گاه دلاک حمام مطلبى را درک مى‌کند که کسانى که پنجاه‌شصت سال درس خوانده‌اند آن را نمى‌فهمند. آرى، «المؤمِنُ یَنظُرُ بِنورِ اللّهِ» (مؤمن با نور خداوند [به امور] مى‌نگرد). این افراد واقع را درک مى‌کنند و آلت دست این‌وآن نمى‌شوند و هنر یک انسان هم همین است که بداند در زندگى، نیروهایش را چطور صرف کند که در پایان عمر از گذشتۀ خودش پشیمان نشود. بسیارى از افراد که استعدادهاى عالى دارند، چون نمى‌دانند که آن‌ها را در چه راهی مصرف کنند، بعد از گذشت زمان متوجه مى‌شوند که جوانى سپرى شده است و اگر آن نیروها را در راه صحیح مصرف کرده بودند، یک عالم، یک دکتر، یک استاد دانشگاه یا یک دبیر متدین و مفید بودند. حافظ مى‌گوید: چه فرصت‌ها که گم کردم در این راه‌ ز بخت خوابناک غافل خویش بوعلى سینا نیز مى‌گوید: «غَلَبتُ کُلَّ ذي فُنونٍ وَغُلِبتُ مِن کُلِّ ذي فَنٍّ»؛ (در بحث علمى، بر هرکس که در چند رشته از علوم وارد بود، غلبه کردم، اما متخصص هر رشته‌اى بر من غلبه کرد). آرى، تمرکز قوا بالاترین وسیلۀ پیشرفت و ترقى است، چون غیر از ذات مقدسِ حق، نیروى همۀ افراد بشر متناهى است. یک جوان مثلاً مى‌تواند پنج ساعت مطالعه کند یا مطلبى را حفظ کند. او باید بداند که این نیرو براى همیشه باقى نمى‌ماند و زمانى مى‌رسد که حتى ده دقیقه هم نمى‌تواند مطالعه و فکر کند. پس حداکثر استفاده را از این نیرو باید بکند تا در پایان عمر بر گذشته حسرت نخورد که چرا نیروى خودم را در امور بى‌ارزش هدر دادم و از عمرم استفاده نکردم؟ خوشا به‌حال کسانى که از عمر خودشان به‌خوبى استفاده مى‌کنند و در زندگى منشأ خیرات و برکات براى خودشان و دیگران مى‌شوند. البته این افراد در هر جامعه‌اى بسیار کم‌اند. این‌ها به‌واسطۀ تفکر دربارۀ بی‌اعتباری دنیا و سریع‌گذشتن آن، قدرِ خودشان را مى‌دانند و عمر عزیز را تلف نمى‌کنند. حافظ مى‌گوید: قدر وقت ار نشناسد دل و کارى نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم‌ آن‌هایى که گرفتار اوهام‌اند، گویا تصور مى‌کنند که همیشه در دنیا مى‌مانند و مرگ براى آن‌ها نیست، حال‌اینکه آن‌ها هم اگر مختصرى به خود آیند و فکر کنند، به‌خوبى درک مى‌کنند که آخر این روز به شب مى‌رسد این صبح به شام عاقل آن است که خاطر ننهد بر ایام‌ آخر این تیشه به بن مى‌رسد این شیشه به سنگ‌ آخر این مى ز سبو ریزد و این شهد ز جام‌ ره به پایان شد و دردا که ندانیم هنوز به کجا مى‌رود این اشتر بگسسته‌زمام‌ حضرت امیرالمؤمنین(ع) ‌مى‌فرمایند: «ما أسرَعَ السّاعاتِ فِي الیَومِ وَأسرَعَ الأیّامَ فِي الشَّهرِ وَأسرَعَ الشُّهورَ فِي السَّنَةِ وَأسرَعَ السِّنینَ فِي العُمُرِ»؛ (چه شتابان است ساعت‌ها که روز را تمام کنند و روزها که ماه را تمام کنند و ماه‌ها که سال را تمام کنند و سال‌ها که عمر را تمام کنند). اولین روزى را که به دبستان فرستادندمان فراموش نمى‌کنیم و برایمان مثل چند دقیقه قبل است. بقیۀ عمر هم به همین سرعت مى‌گذرد. چقدر خوب است با توجه به این مطلب، نیروهاى خودمان را پخش نکنیم و آن‌ها را در راهى مصرف کنیم که در پایان عمر از گذشته پشیمان نشویم. رسم است براى اینکه اسب‌ها آب بخورند، سوت مى‌زنند. کره‌اسبى را براى آب‌خوردن برده بودند. چون این صداها را نشنیده بود، سرش را بلند مى‌کرد که ببیند صدای چیست. مادرش به او گفت: «آب بخور. الان ما را مى‌برند و تو تشنه مى‌مانى.» گفت مادر تا جهان بوده‌ست این‌ کارافزایان بُدند اندر زمین‌ هین تو کار خویش کن اى ارجمند زود کایشان ریش خود برمى‌کنند وقت تنگ و مى‌رود آب فراخ‌ پیش‌ازآن کز هجر گردى شاخ‌شاخ‌ آرى، در دنیا کسانى هستند که نیروها و انرژى‌ها را مى‌گیرند و بعد هم به عمر تلف‌شدۀ ما پوزخند مى‌زنند. خیلى دقت کنید. قدرت‌ها محدود است و بعد از گذشتن عمر، امکان ندارد ساعتى از آن برگردد. اگر عمر انسان کوه هم باشد، در‌صورتى‌که روزى یک سنگ از آن بردارند، تمام مى‌شود و موقعى انسان متوجه مى‌شود که کار از کار گذشته و غیر از حسرت چیزى برایش نمانده است. جوانى صرف نادانى شد و پیرى پشیمانى‌ دریغا روز پیرى آدمى هشیار مى‌گردد * * * تا توانستم ندانستم چه باید کرد کار چون‌که دانستم توان از من ربود این روزگار شما را به‌خدا، حسرتى بالاتر از این ممکن است که در دوران شکستگى و پیرى، انسان ببیند حتى یک نفر از کسانى که عمر و جوانى و نیروهاى او را با مسائل پست و مبتذل و بى‌معنى تلف کردند، ابداً حالش را نمى‌پرسند و اگر برفرض هم حالى از او بپرسند، غیر از ضرر و زیان و تضییع بقیۀ عمر چیز دیگرى ندارند؟ دورنماى این روزگار سیاه را تماشا کنید: مشکل بزرگ در زندگى جوانان امروز این نیست که با دنیاى ناشناخته روبه‌رو مى‌شوند، دنیایى که همه‌چیز آن مخصوصاً آدم‌هایش براى آن‌ها تازگى دارد، بلکه مشکل اینجاست که غالباً از رهبران دل‌سوز و واقع‌بین و آشنا به درک‌ها و خواسته‌هاى جوانان که بتوانند طرز برخورد آن‌ها را با این دنیاى ناشناخته تنظیم و رهبرى کنند، محروم‌اند، محرومیتى جان‌کاه و عمیق. جوانان در این زندگى پرغوغا در راهى قرار مى‌گیرند که هرگز آن راه را نپیموده‌اند و آزمایشى روى آن ندارند، راهى پرسنگلاخ و پر از پرتگاه، راهى به‌سوى سرنوشت، سرنوشتى آکنده از خوشبختى‌ها یا شوم و خطرناک و مملو از بدبختى‌ها. آن‌ها کانون سرشار از کارمایه و انرژى فعال و خالص هستند، درحالى‌که نمى‌دانند چگونه از آن بهره‌بردارى کنند، یا نظامات نادرست اجتماعى اصولاً به آن‌ها چنین اجازه‌اى نمى‌دهد. به همین دلیل، امواج فساد، به‌ویژه قربانیانى از میان جوانان مى‌گیرد که اصلى‌ترین سرمایه‌هاى انسانى اجتماع محسوب مى‌شوند، و آن‌ها را به دیارى مى‌فرستد که همه‌چیز را گَرد فراموشى گرفته است، و کمتر کسى هم باخبر مى‌شود. این قربانیان غالباً جوانانى هستند که زندگى را به‌صورت انبوهى از رؤیاهاى دل‌انگیز تصور مى‌کنند. نخست این تشنگان را که در‌به‌در همه‌جا به‌دنبال آب حیات واقعیت‌ها مى‌روند، با نشان‌دادن سراب‌هاى فریبنده به‌سوى خود مى‌کشند، اما هنگامى که به آن رسیدند، چیزى جز ننگ و رسوایى نمى‌بینند. اضطراب و وحشت سراپاى آن‌ها را فرامى‌گیرد و هنگامى که به فکر بازگشت مى‌افتند، متوجه مى‌شوند تمام درها به‌روى آن‌ها بسته شده است. از همه بدتر آنکه لحظات تغییر سرنوشت، یعنى لحظاتى که داستان شیرین و دل‌پذیر آن‌ها ورق مى‌خورد، چند دقیقه و چند ساعت است که براثر یک غفلت همه‌چیز پایان مى‌پذیرد: استعداد، آبرو، افتخار، شخصیت و حتى گاهى نام خود را از دست مى‌دهند. جوانان براى حفظ و نجات خود در این مرحلۀ حساس زندگى، مخصوصاً در زمان ما، باید اصول زیر را با دقت به خاطر بسپارند: ۱. از خوش‌بینى افراطى بپرهیزند درست است که قلب جوان پاک است و طبعاً به همه‌چیز و همه‌کس با خوش‌بینى مى‌نگرد و هر دستى به‌سوى او دراز شود، به‌گرمى مى‌فشارد و از ابراز هر محبتى استقبال مى‌کند، اما باید متوجه باشد در محیطى که شیطان‌ها در لباس فرشته درآمده‌اند و این‌همه رهزن و ابلیس آدم‌رو در آن هست، هرگز عاقلانه نیست که دختران و پسران جوان گرفتار خوش‌بینى افراطى شوند و به هر نداى ظاهراً محبت‌آمیز پاسخ دهند و هر دست به‌ظاهر دوستى را بفشارند... . اى‌بسا ابلیس آدم‌رو که هست‌ پس به هر دستى نشاید داد دست‌ بلکه به‌عکس، باید در برخورد با همه‌کس جز آن‌ها که با آزمایش شناخته و قابل‌اعتمادند، احتیاط کنند. پیشواى بزرگ ما امیرمؤمنان‌(ع) ‌مى‌فرمایند: «هنگامى که فساد بر مردم عصرى غلبه کند، اگر کسى بى‌جهت حسن‌ظنى به کسى داشته باشد، فریب خورده است و باید خودش را سرزنش کند.» شما افراد را از دریچۀ چشم خود نگاه نکنید. اصل اولى فساد است تا خلافش ثابت شود، به‌خلاف مسلمانان صدر اسلام در زمان خاتم انبیا(ص) ‌که اصل اولى آن بود که بگویند همه پاک و سالم و درست‌اند، مگر خلافش ثابت شود. جوان روحیۀ پاک دارد و همه را قیاس به نفس مى‌کند. مى‌گوید که همه خوب‌اند. نخیر، مطلب این‌ها نیست. مادیات و شیطان و هواى نفس غلبه کرده ‌است. افرادى هستند که در مقابل کمترین چیز، حاضرند هزاران نفر را به کشتن بدهند، چون به بقاى روح اعتقاد ندارند. کسى که چنین اعتقادى ندارد چرا جیب شما را نزند؟ چرا آدم نکشد؟ چرا آلت دست دشمنان نشود و عده‌اى را به کشتن ندهد؟ اینکه الان دنیا آتش گرفته و این آتش تر و خشک را مى‌سوزاند و ظلم و جنایت همه‌جا را پر کرده است، علتش این است که افراد به بقاى روح معتقد نیستند. روزگارى که بهایى‌ها را در کوچه‌ها مى‌کشتند، آن‌ها جوان‌هاى ما را تک‌تک بردند و بهایى کردند و درنتیجه، منابع اقتصادى مملکت ما را به دست گرفتند. اگر شما معلومات کافى داشته باشید، با اعتقاد به بقاى روح و اینکه مرگْ اولِ زندگى انسان است، مى‌توانید افرادى را با خدا آشنا کنید و این افراد مسلماً ظلم و جنایت نمى‌کنند و دنبال فساد و فحشا نمى‌روند و به وظیفۀ خودشان عمل مى‌کنند. اگر این‌گونه شود، جامعه بدون جار‌و‌جنجال و داد‌و‌فریاد اصلاح مى‌شود. با حساب دقیق و با تصاعد هندسى، اگر بیست نفر هرکدامشان در طول شش ماه یک نفر را بسازند [و آن‌ها هم به همین ترتیب افرادی را بسازند تا انتها]، بعد از دوازده سال و نیم، ششصد‌و‌پنجاه‌میلیون نفر انسان ساخته مى‌شود. شما هم اگر مى‌خواهید از گذشتۀ عمرتان پشیمان نشوید و فرداى قیامت هم در حضور خاتم انبیا(ص) ‌روسفید باشید، در هر شغلى که هستید، افراد را راهنمایى و هدایت کنید و آن‌ها را از فساد و انحراف نجات دهید. ۲. مراقب شخصیت‌هاى دوگانه باشند دوگانگى شخصیت یا نفاق، [یعنی] تفاوت میان ظاهر و باطن، آشکار و نهان و زبان و دل، در کمتر زمانى به‌اندازۀ عصر ما وجود داشته است. چه بسیارند کسانى که ظاهرشان همچون گور کافر آراسته و زیباست؛ اما باطن و درونشان جز فساد و تباهى و انگیزه‌هاى حیوانى و قهر خداى عزوجل نیست. ظاهرش چون گور کافر پرحُلل‌ باطنش قهر خدا عزوجل ظاهرش خیلى زیباست، پاکیزه و آراسته؛ اما باطنش یک افعى، یک اژدها و یک درنده است. جوانان، روى صفاى درون خود و وحدت شخصیت، غالباً دربارۀ همه، همین تصور را دارند و به همین دلیل داراى حالت زودجوشی و صمیمیت هستند، ولى این حالتْ آن‌ها را در برابر افرادى که داراى شخصیت‌هاى دوگانه و چندگانه هستند و بدبختانه تعداد آن‌ها هم زیاد است، در بن‌بست سختى قرار مى‌دهد. این‌گونه افرادِ دورو و چندچهره از صفا و صمیمیت جوانان سوءاستفاده می‌کنند و آن‌ها را در مسیر مقاصد پست و نامشروع خود به کار مى‌گیرند؛ لذا نباید فریب قیافه‌هاى حق‌به‌جانب آن‌ها را خورد و بدون تحقیق و آزمون کافى، تسلیم اظهارات دوستانۀ این‌وآن شد. ۳. در انتخاب دوست سخت‌گیر و مشکل‌پسند باشند هیچ‌کس مخصوصاً جوان نمى‌تواند بدون دوست زندگى کند. زندگى بدون دوست زندانی غم‌انگیز و اندوه‌بار است و دوست واقعىْ برادر روحى و هم‌پیمان زندگى و آرام‌بخش انسان در برابر طوفان‌هاى سخت بوده و دریچه‌اى به‌سوى جهان بزرگ و زیباى انسانیت است. هرکس تعداد بیشترى از این دریچه‌ها به‌رویش گشوده شود، عظمت و شکوه این زندگى را بیشتر و بهتر درک مى‌کند. ولى با‌این‌همه، انتخاب یک دوست واقعى به‌خصوص در زمان ما بسیار دشوار است و به‌ دقت فراوان نیاز دارد. البته ما نمى‌گوییم دوست صمیمى و واقعى یافت نمى‌شود؛ بلکه مى‌گوییم پیداکردن آن ساده و آسان هم نیست. جوانانى که در انتخاب دوست دست‌و‌دل‌باز هستند، با مشکلاتِ طاقت‌فرسا و شکنجه‌هاى روحى از ناحیۀ دوستان ناباب مواجه مى‌شوند که گناه آن در درجۀ اول متوجه بی‌دقتی خودشان در انتخاب دوست است. ازآنجاکه یارِ بد برخلاف مارِ بد، بر جان و دین و ایمان و حیثیت و آبرو مى‌زند، خطر این سهل‌انگارى را نباید کوچک و ساده فرض کرد. لذا به همۀ جوانان عزیز توصیه مى‌کنیم در انتخاب دوست، بسیار دقیق و کنجکاو و حتى سخت‌گیر باشند. ممکن است این توصیه براى بعضى جوانان خوشایند یا مهم جلوه نکند، ولى مطمئن هستیم هرقدر از سن آن‌ها بگذرد، به اهمیت این موضوع بیشتر آگاه خواهند شد... . افلاطون در انتخاب دوست، هفت دستور دارد که در کتاب طهارةالأعراق ابن‌مسکویه نقل شده است. یکى این است که اگر مى‌خواهید دوستى بگیرید، در خانواده‌اش تحقیق کنید که با پدر و مادرش چطور رفتار مى‌کند. اگر دیدید رفتار بدى دارد، بدانید حتماً با شما رفتار خوبى نخواهد داشت. کسى که با پدر و مادرش که بیشتر از همه بر گردن او حق دارند بدرفتارى کند، نمى‌تواند مورد‌اعتماد شما قرار گیرد. مثل معروفى است که مى‌گوید: «هرکه با مادر خود جفا کند، با دیگران چه‌ها کند؟» ۴. برای خود راهنما انتخاب کنند انسان در هیچ سن‌و‌سالى از راهنما بى‌نیاز نیست، لیکن در دوران جوانى، این نیاز بیشتر احساس مى‌شود. منظور از انتخاب راهنما این نیست که انسان چشم‌و‌گوش‌بسته، مقید به اطاعت کورکورانه از این‌وآن شود و به‌اصطلاح آقا‌بالا‌سر داشته باشد و آزادى و استقلال شخصیتى خود را بى‌دلیل پایمال کند، بلکه منظور این است: همان‌طور که براى گذشتن از یک جادۀ کوهستانى صعب‌العبور یا یک جنگل انبوه و پرخطر، باید از وجود کسانى که به آن منطقه آشنا هستند و قبلاً آن راه را پیموده‌اند، به‌عنوان دلیل راه استفاده شود، در جادۀ پرپیچ‌و‌خم زندگى نیز بهره‌گیرى از راهنما ضرورى است. غرور بىجا و بى‌اعتنایى به راهنمایى بزرگان غالباً به‌قیمت بسیار گرانى براى جوانان تمام مى‌شود. باید این حقیقت را درک کرد و خود را با آن تطبیق داد. ۵. از سرگذشت دیگران عبرت بگیرند از همۀ این‌ها گذشته، در گوشه و کنار حوادثی اتفاق مى‌افتد که اگر با چشم باز به آن‌ها نگاه کنیم، درس‌هاى بسیار زیادى به ما خواهند آموخت. تعداد و عمق این درس‌هاى زنده و گویا بستگى به میزان دقت و کنجکاوى ما در این حوادث دارد. ما به سرگذشت جوانانى برخورد مى‌کنیم که متأسفانه به دام شیطان‌هایى آدم‌نما و دیوصفت گرفتار و نابود شده‌اند که دلیل آن سهل‌انگارى، خوش‌باورى و کام‌جویى‌هاى زودگذر بوده است، درحالى‌که با کمى دقت و هوشیارى و تسلط بر نفس مى‌توانستند از این خطرات اجتناب کنند. امام صادق(ع) دربارۀ انسان روشن و بابصیرت می‌فرمایند: «عارِفًا بِأهلِ زَمانِهِ مُستَوحِشًا مِن أوثَقِ إخوانِهِ»؛ (مردم روزگارش را مى‌شناسد و در مواجهه با نزدیک‌ترین دوستانش احتیاط مى‌کند). این احتیاط ضررى ندارد، چون شاید همین رفیق صمیمى‌ای را که چند سال است با ما دوستى مى‌کند، خریده باشند. لذا عقلایى نیست انسان سفرۀ دلش را پیش او باز کند و مسائلى را بگوید که به‌قیمت جانش تمام شود. بسیارى از جوان‌هاى ما به‌خاطر همین خوش‌باورى از بین رفتند. باید حواسمان جمع باشد. هر ولى را نوح و کشتى‌بان شناس‌ صحبت این خلق را طوفان شناس‌ کم گریز از شیر و اژدرهاى نر زآشنایان و ز خویشان کن حذر این شعر داراى سطح بالاترى است. مى‌گوید: «همین دوستان خوب و بستگان هم در دید‌و‌بازدیدها عمر شما را مى‌گیرند، به‌طورى‌که اگر تمام کرۀ زمین را بدهید، یک لحظه‌اش برنمى‌گردد.» اگر این یک ساعت را مطالعه مى‌کردید، اندوخته‌اى داشتید و غیر از ساعت قبل بودید. صبح که خورشید طلوع مى‌کند، مى‌گوید: «اى فرزند آدم، سعى کن امروز کار مفیدی بکنى.» در هنگام غروب هم مى‌گوید: «دیگر مرا نخواهى دید.» منظور این است که برای مثال، روز ۱۰شهریور۷۲ دیگر برنمى‌گردد. خوشا به‌حال کسانى که در این روز ذخیره‌اى علمى و تقوایى براى خودشان تهیه کردند و درسى از کسى گرفتند یا کسى را دست‌گیرى کردند یا با کلمه‌اى مسیر زندگى فردى را تغییر دادند. آیا سزاوار است انسانى که مى‌تواند این ذخیره‌ها را در پروندۀ عملش داشته باشد، با معاشرت‌هاى بیهوده که هنگام برخورد وقت او را مى‌گیرد و پس از آن هم فکرش را مشغول مى‌کند، عمر عزیز را مفت از دست بدهد؟ مولوى مى‌گوید: در تلاقى روزگارت مى‌برند یادهاشان غایبی‌ات مى‌چرند یعنى هنگام ملاقات وقت تو را مى‌گیرند؛ وقتى نیستند هم فکرشان تو را مشغول مى‌کند. چون خرِ تشنه خیال هریکى‌ از قِف تن فکر را شربت مکى‌ یعنى خیال آن‌ها فکر را از راه بدن مى‌مکد و خشک مى‌کند، همان‌طور که خر تشنه آب را می‌مکد. نشف کرده‌ستت خیال آن وُشات شبنمى که دارى از بحرالحیات‌ یعنى فکر و خیال این معاشران سخن‌چینْ قطره‌اى را که از حیات معنوى به ما داده‌اند خشک کرده است. با کمى فکر مى‌فهمیم که ما بین دو عدم بى‌انتها قرار داریم: چندمیلیون سال قبل از ما وجود داشته است و چندین‌میلیون سال هم بعد از ما خواهد بود. عمر پنجاه‌شصت‌سالۀ ما در این میانه مثل قطره‌اى از دریاست. این را هم خشک کردند. شما ده سال پیش وقتى نماز مى‌خواندید، حال دیگرى داشتید. الان همین رفیق‌ها و معاشرت‌ها آن حال را از شما گرفته و نیروهایتان از دست رفته است و دیگر برنمى‌گردد. هرچه باشد در جهان دارد عوض‌ وز عوض حاصل شود ما را غرض‌ بى‌عوض دانى چه باشد در جهان عمر باشد قدر عمرت را بدان هیچ‌کس از شکم مادرش دزد و آدم‌کش و مشروب‌خوار به دنیا نیامده است، بلکه همۀ این گرفتارى‌ها از رفیق بد است. اگر درِ زندان‌ها را باز کنید و از زندانى‌ها بپرسید: «چرا شما را به اینجا آوردند؟» همه مى‌گویند: «براثر معاشرت با رفیق بد.» تو اول بگو با چه‌کس زیستى‌ که تا من بگویم که تو کیستى‌ همان قیمت آشنایان تو بود ارزش و قیمت جان تو * * * عَنِ المَرءِ لا تَسأل وَسَل عَن قَرینِهِ‌ فَإنَّ القَرینَ بِالمُقارِنِ یَقتَدي (اگر مى‌خواهى کسى را بشناسى، ببین رفیق او کیست، چراکه دوستان از هم تأثیر می پذیرند). البته رفیقى که جامع جمیع کمالات باشد، خیلى کمیاب است و باید خیلى مراقب بود. خلاصۀ مطالب این شد که بشر غیر از این چشم ظاهربین که بقیۀ حیوانات هم دارند، چشم دیگرى دارد که از آن به بینش تعبیر مى‌کنیم. تقویت آن بینش به ارتباط با بزرگان و مطالعه و تفکر نیازمند است. بیاییم این جملۀ نهج‌البلاغه را که مى‌فرماید: «فَاتَّقوا اللّهَ عِبادَ اللّهِ تَقیَّةَ ذي لُبٍّ شَغَلَ التَّفَکُّرُ قَلبَهُ»، آویزۀ گوشِ هوش خود کنیم و دوران حساس جوانى و زندگى را در راهى صرف کنیم که در پایانِ عمر، دچار ندامت و حسرت و بدبختى ابدى نشویم. والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته‌.

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute