وصیتنامۀ فرهنگىتربیتى
مقدمه
۱. ضرورت اهتمام به تعلیم و تربیت
هر مسلمان بهقدرى که مىتواند، باید مردم را با معارف و احکام دین آشنا کند. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «خداوندِ عالَم شاد و خرم کند کسى را که گفتار مرا بشنود و فراگیرد و به کسانى که نشنیدهاند برساند. باید حاضران به غایبان ابلاغ کنند.»
معنى این جمله این است که هریک از شما مسلمانها باید کار مرا ادامه دهد و این دین را به نسلهاى بعد برساند. راستى اگر این فرمایش خاتم انبیا(ص) عملى مىشد، الان چهبسا یکنفر غیرمسلمان روى کرۀ زمین نبود.
قرآن کریم مىفرماید: «إنَّ الَّذینَ یکتُمونَ ما أنْزَلْنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الْهُدى مِنْ بَعْدِ ما بَیَّنّاهُ لِلنّاسِ فِی الْکتابِ أُولئِک یلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ یلْعَنُهُمُ اللّاعِنون»؛ (کسانى که هدایت الهی را بااینکه براى مردمان روشن کردهایم، کتمان مىکنند از رحمت خداوندِ عالَم بهدورند).
مرحوم آقاى بروجردى(ره) مىفرمود: «بهحکم این آیۀ شریفه، بر هر مسلمانى واجب است که معارف و احکام دین را به دیگران برساند.»
تاریخ نشان داده است کسانى که از راه تعلیم و تربیت به ساختن انسانها پرداختهاند توانستهاند بهطور مستقیم و غیرمستقیم هزاران نفر را نجات دهند.
در مقابل، اگر ما در تبلیغ دین و هدایت دیگران کوتاهى کنیم و عدهاى بهخاطر کوتاهىِ ما گمراه و آلوده شوند، گناه آنان در نامۀ عمل ما هم ثبت خواهد شد؛ چنانکه اگر بچۀ خردسالى بخواهد خود را از پشتبام پرت کند و ما در آنجا حاضر باشیم و او را نگه نداریم، همه ما را مسئول مىدانند و مىگویند: «مىتوانستى او را نگه دارى؛ چرا نگه نداشتى؟»
چو مىبینى که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینى گناه است
پس اگر کسى بتواند مدرسهاى تأسیس و هزاران بچۀ مسلمان را تربیت کند و از آنان رجال علم و فضیلت بسازد، اما کوتاهى کند و آنان دچار فساد و انحراف شوند، آیا در گناهشان شریک نخواهد بود؟ مولا على(ع) فرمودند: «اَلرّاضی بِفِعْلِ قَوْمٍ کالدّاخِلِ فیهِ مَعَهُم»؛ (هرکس به عمل گروهى راضى باشد، از آنان حساب مىشود).
کسى که بچهاش سرطان گرفته است، چون به مرض فرزندش راضى نیست، براى معالجۀ او خانه و زندگىاش را مىفروشد و او را نزد بهترین پزشک و بیمارستان مىبرد. کسى هم که راضى نیست بچههاى مسلمان بىدین یا فاسد شوند باید عکسالعملى نشان بدهد و اقدامى کند، وگرنه در فساد آنان شریک خواهد بود.
رسول گرامى اسلام(ص) فرمودند: «مَنْ أصْبَحَ لایهْتَمُّ بِأُمورِ الْمُسْلِمینَ فَلَیسَ بِمُسْلِمٍ»؛ (هرکس روزش را آغاز کند و به امور مسلمین همت نگمارد مسلمان نیست).
آیا تربیت کودکان و نوجوانان از امور مسلمین نیست؟ آیا عزت و سربلندى فرداى مسلمین به دست کودکان و جوانان امروز نیست؟ آیا کسى که در مسیر تربیت و تهذیب نونهالانِ جامعه قدم بردارد سعادت و سرفرازى آیندۀ مسلمین را تضمین نکرده است؟ بنابراین، کسى که خودش را مسلمان مىداند، اگر در حد توان به این کار الهی کمک نکند، فرداى قیامت مسئول خواهد بود.
در جایى که اشتغال به پزشکى و مهندسى و حتى قصابى و نانوایى بر همۀ مسلمانها واجب کفایى است و اگر کسانى این مشاغل را عهدهدار نشوند، واجب عینى مىشود، آیا تربیت بچههاى مسلمان از واجبترین مشاغل نیست؟
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «خَیرُ النّاسِ أنْفَعَهُمْ لِلنّاس»؛ (بهترین انسان کسى است که بیشترین نفع را به مردم برساند).
مسلماً بیشترین نفعْ خدمت مادى نیست؛ چون اگر به کسى غذا یا لباس بدهیم تا از گرسنگى و سرما حفظ شود، یا درمانش کنیم تا از مرض نجات یابد و چند سال دیرتر بمیرد، اینها رسیدگى به بُعد جسمى اوست. لباس، خوراک و بهداشت، در مقابل حیاتِ روحى و هدایتِ معنوى انسان چه ارزشى دارد؟
رسول اکرم(ص) به حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «لَأنْ یهْدِىَ اللَّهُ بِک رَجُلاً واحِداً خَیرٌ لَک مِمّا طَلَعَتْ عَلَیهِ الشَّمْس»؛ (اگر خداوند بهدست تو یک نفر را هدایت کند، براى تو از آنچه خورشید بر آن تابیده بهتر است).
متأسفانه چون حس ما بر عقل غلبه دارد، خدمت به مردم را منحصر به تهیۀ خوراک و پوشاک و مسکن و شغل و درمانِ امراضِ جسمى مىدانیم؛ حالاینکه ارزشمندترین خدمتْ هدایت و تربیت انسانهاست، و کارهاى دیگر باید مقدمۀ تربیت انسانها باشد.
مرحوم آقاى بروجردى فرمودند: «آقا دکتر است؛ مىگوید: ’من هزار نفر را از مرگ نجات دادم‘؛ ولى باید دانست اینها چند سال دیگر مىمیرند. اگر کسى توانست روحی را که تا ابد زنده است نجات دهد، این ارزش دارد.»
نیز مرحوم حاج آقا حسین قمى فرمودند: «بهجاى مسجدساختن، مسجدى و نمازخوان درست کنید؛ چون اگر کسى نمازخوان شد، مسجد هم که نباشد، نماز مىخواند، ولى در صورتىکه دهها مسجد را با بهترین امکانات بسازیم، کسى که نمازخوان نباشد به مسجد نمىرود.»
حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «همۀ کارهاى نیک، حتى جهاد در راه خدا، در مقابل امربهمعروف و نهىازمنکر، مانند ذرۀ آبى است در مقابل دریاى عمیق.»
پس کسى که نماز بخواند و روزه بگیرد و به حج برود و خمس و زکاتش را بپردازد، ولى امربهمعروف و نهىازمنکر را که از مهمترین فروع دین است ترک کند به بهترین و بالاترین وظیفۀ دینى خود عمل نکرده است. نیز ازآنجاکه مردم ازروى جهل و نادانى به گناه کشیده مىشوند، اگر عالمى بتواند با تذکر و بیدارکردنِ مردم، آنان را از جهل نجات دهد و این کار را نکند، گناه آن افراد در نامۀ عمل او هم ثبت خواهد شد.
حضرت امیرالمؤمنینعلیه السلام مىفرماید: «ما أخَذَ اللَّهُ عَلى أهْلِ الْجَهْلِ أنْ یتَعَلَّموا حَتّى أخَذَ عَلى أهْلِ الْعِلْمِ أنْ یُعَلِّموا»؛ (پیش از اینکه خداوندِ عالَم از جاهلان بپرسد «چرا یاد نگرفتید؟»، از دانایان مىپرسد: «چرا یاد ندادید؟»).
آرى، ارشاد و تعلیم دیگران وظیفۀ یک مسلمان است و هرکس از هدایت الهی بیشتر بهرهمند باشد، مسئولیت او در رساندن آن هدایت به مردم نیز بیشتر خواهد بود.
کسى که عباداتِ شخصى را انجام دهد و از اصلاح مردم غافل باشد از فطرتِ انسانى دور افتاده است؛ چون اگر فطرتِ انسان بیدار باشد، نمىتواند از انسانهایى که بهخاطر نداشتنِ مربى و دورى از اخلاق و معنویت، به مواد مخدر، انحرافات جنسى، امراض روانى و مفاسد اخلاقى مبتلا مىشوند و خود و دیگران را نابود مىکنند، بىاعتنا بگذرد. فطرتِ سالم مىگوید باید همۀ سرمایههاى مادى و معنوى خود را بسیج کنیم و تا آنجا که توان داریم، در راه هدایت و نجات انسانها بکوشیم.
تو کز محنتِ دیگران بىغمى
نشاید که نامت نهند آدمى
خداوندِ عالَم در قرآن مىفرماید: «کنْتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنّاسِ تَأْمُرونَ بِالْمَعْروفِ وَ تَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکر».
نمىفرماید «چون نماز مىخوانید و روزه مىگیرید و به مکه مىروید، بهترین امت هستید»، بلکه مىگوید: «چون امربهمعروف و نهىازمنکر مىکنید، بهترین مردم هستید.»
دشمنان اسلام چون فهمیدند با تعطیل این دو اصل، شوکت و عظمتِ مسلمین از بین مىرود، در بین مردم رواج دادند که «موسی به دین خود، عیسی به دین خود» و «مرا که در قبر او نمىگذارند». درنتیجه، این دو موضوع حیاتى را از اعتبار انداختند.
کسانى که مىخواهند از این وظیفه شانه خالى کنند امربهمعروف و نهىازمنکر را به تذکر منحصر مىدانند و مىگویند: «ما عَلَى الرَّسولِ إلَّا الْبَلاغ».
باید از آنان پرسید: آیا پیامبر اکرم(ص) براى نشر معارف دین فقط به گفتن قناعت فرمود و هیچ اقدام عملىای نکرد یا اینکه با تحملِ سختىها و آزار و اذیتهاى بسیار، دین را ترویج کرد؟
باید دانست که امربهمعروف و نهىازمنکرِ زبانى تأثیر ناچیزى دارد. غرض از امربهمعروف و نهىازمنکر این است که معروف «انجام» شود و منکر «ترک» گردد. تأمین این هدف به تربیت خردسالان است، تا بهگونهاى ساخته شوند که بدون تذکر و تنبیه، خودشان بهطور طبیعى معروف را انجام دهند و منکر را ترک کنند، چرا که خردسالان زودتر شکل و رنگ مىگیرند.
حضرت امام صادق(ع) فرمود: «عَلَیک بِالْأحْداث»؛ (به نونهالان بپرداز).
سعدى مىگوید:
چوبِتر را چنانکه خواهى پیچ
نشود خشک جز به آتش راست
***
إنَّ الغُصونَ إذا قَوَّمْتَهَا اعْتَدَلَت
وَ لَیسَ ینْفَعُک التَّقْویمُ بِالْخَشَبِ
پس باید بچههاى مسلمان را در محیطى آرام و سالم، ازجهت علمى و اخلاقى پرورش داد تا هریک از آنان هزاران نفر را نجات دهد.
۲. شناخت روش بیگانگان و شیوۀ برخورد با آنان
قرآن کریم به مسلمانان دستور مىدهد که «با دشمن آنطور عمل کنید که او با شما برخورد کرده است»: «فاعْتَدوا عَلَیهِ بِمثْلِ مَا اعْتَدى عَلَیکمْ»، یعنی از هر راهى که دشمن شروع کرد، شما هم باید از همان راه شروع کنید.
مرحوم سید شرفالدین وقتى در شهر صورِ لبنان کلنگِ مدرسهاى را مىزد گفت: «لاینْتَشِرُ الْهُدى إلّا مِنْ حَیثُ انْتَشَرَتِ الضَّلالَة»؛ (هدایت منتشر نمىشود، مگر از همان راهى که گمراهى منتشر شده است).
موسیو جُردن هفتاد سال قبل در تهران، کالج را تأسیس کرد و در مدت چهل سال که مدیر آنجا بود با تربیت صدها نفر، روحِ مسیحیت را در ایران رواج داد. چند کشیش مسیحى هم مدرسۀ اندیشه را تأسیس کردند و بااینکه تحصیلات عالى داشتند و چند زبان مىدانستند، با زندگى محقر و حقوق پایین ساختند و عقاید خود را در این مملکت تبلیغ کردند. یهودىها هم مدرسۀ اتحاد و هنرستان اُرت را با چندهزار متر زمین و هر کلاس دوازده شاگرد و معلمان زُبده تأسیس کردند.
آرى، دشمن فهمید از کجا شروع کند و ما در خواب بودیم. عدهاى از مردم فرزندانشان را در مدارس آنها گذاشتند و بعد به خارج فرستادند. درنتیجه دین و آیین را از دست دادند و وقتى برگشتند، بهخاطر داشتن مدارک علمى، مقاماتِ حساس و پُستهاى مهم را به دست گرفتند و آنچه نباید مىکردند کردند.
آرى، وقتى دشمن بهوسیلۀ تأسیس مدرسه، فرزندان ما را بىاعتقاد و مادى بار مىآورَد، ما هم باید بهوسیلۀ تأسیس مدرسه، فرزندان خود را حفظ کنیم و از آنان دانشمندانی باایمان بسازیم.
۳. نارسایىها در مدارس گذشته
متأسفانه سابقاً چون در مدارس جدید به اخلاق و دین توجه نمىشد، خانوادههاى متدین فرزندانشان را مدرسه نمىگذاشتند و مىگفتند بچهها وقتى به دبیرستان مىرسند، بىدین مىشوند! درنتیجه دست نیاز ما بهسوى متخصصان خارجى یا خارجرفتههاى غربزده دراز بود. آنها هم بهمقتضاى «از کوزه همان برون تراود که در اوست»، عقاید و اخلاقِ فاسد خود را در جامعۀ ما رواج دادند.
مدارس قدیم هم که قرآن و معارف دین و ادبیات در آن تدریس مىشد از علوم و روشهاى آموزشى جدید بىبهره بودند.
دستهاى مرموز نگذاشتند جوانهاى ما علمِ روز را توأم با آموزشهاى دینى یاد بگیرند و درنتیجه ما سالها در علم و صنعت عقب ماندیم؛ درحالىکه پیامبر اکرم(ص) فرمود: «اُطْلُبوا الْعِلْمَ وَلَوْ بِالصّین»؛ (در پی علم باشید، اگرچه در چین باشد).
در چین که دورترین نقاط آن روز نسبتبه مدینه بود، علمِ دین را یاد نمىدادند. همانطور که اگر ما سربسته تسلیم فرهنگِ بیگانه شویم غلط است، بىاعتنایى به علم و صنعتِ آنان هم صحیح نیست.
۴. راه نو در تأسیس مدرسۀ علوى
باتوجهبه این مطالب، بعضى افراد متدین در سال ۱۳۳۴ با هدف انسانسازى، به تأسیس مدرسۀ علوى اقدام کردند و هدفشان این بود که مدرسه در کنارِ آموزش دین و اخلاق از سطح علمى بالایى برخوردار باشد و بهترین استادان در هر رشته دعوت شوند.
مراحل تأسیس مدرسه از تهیۀ مکان، امتیاز آموزش و پرورش، پیداکردن مدیر شایسته، همهوهمه با امدادهاى الهی پیش رفت. خصوصاً وجود مرحوم آقاى روزبه بهعنوان مدیر باعث تسهیل امور شد. ایشان با داشتن فوقلیسانس فیزیک و علوم تربیتى، در دروس ریاضیات، شیمى، ادبیات، عربى و دینى نیز تسلط داشتند و علاوهبر قدرت علمى، ازجهت معنوى و خلوص بىنظیر بودند.
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «بُعِثْتُ لِأُ تَمِّمَ مَکارِمَ الْأخْلاق»؛ (آمدهام که اخلاق انسانى را به کمال رسانم) و کار انبیای پیشین در ساختن انسانها را کمال بخشم.
هدف تمام انبیا انسانسازى است. بنابراین، هدف مدرسۀ علوى تنها تربیتِ دکتر و مهندس نبود، بلکه تربیتِ انسانهایى بامعنویت و اخلاقمدار بود که با علوم روز آشنا باشند و با علم و تخصصِ خود به جامعه خدمت کنند.
اگر مرحوم آقاى روزبه علاوهبر علمیت قوى، آن پاکى و تقوا و هدفدارى را نداشت، این چراغ روشن نمىشد. آرى، مدارسى بودند که رجال علمى تربیت کردند؛ اما مردمانى جامعِ علم و تقوا که هدف اصلى انبیاست در آنها تربیت نشدند. برعکس، مدرسۀ علوى، علاوهبر داشتن جنبههاى علمى، با مراعات جهات اخلاقى و مدیریت فردى مثل مرحوم آقاى روزبه که درنهایتِ سادهزیستى و زهد و بىاعتنایى به دنیا و مادیات، و در اوج تعبد و تقوا بود، توانست شاگردان برجسته تربیت کند که بحمدالله عدهاى از آنان راه آن مرحوم را دنبال کردند و مدارسى را با همان هدف بهوجود آوردند. آرى، هرکس بتواند در تعلیم و تربیت و اصلاح مردم که هدف بعثت رسول خدا(ص) است تلاش کند ولى مسامحه نماید، مسئول است و فرداى قیامت باید جواب بدهد. بنابراین، باید با کمال جدیت در تربیت نسلِ جوان بکوشیم.
مسئولان و مدیران و مربیان این مدارس باید این هدف الهی را دنبال کنند و نگذارند خلوص و تقوا در آنان کمرنگ شود. نیز باید اصول تربیتى این وصیتنامه را که رمز موفقیت مدرسۀ علوى بود، رعایت کنند تا فرداى قیامت در پیشگاه ذات مقدس حق روسفید باشند و در زیر سایۀ حضرتِ خاتم انبیا(ص) و ائمۀ اطهار(ع) زندگى جاوید و ابدى را ادامه دهند. هَنیئاً لَهُم!
بخش اول
اصول و روشهاى تربیتى
۱. هدفدارى
کسانى که هدفى دارند و به آن چشم دوختهاند چیزى غیر از آن هدف نمىتواند فکرشان را مشغول کند. اگر کسى با هدف الهی به تعلیم و تربیت جوانها بپردازد، امکان ندارد بدآمدن و خوشآمدنِ مردم او را از هدفش بازدارد. گاهى افراد کارى را شروع مىکنند و در میان راه یادشان مىرود براى چه هدفى شروع کرده بودند، و شیطان مسیر آنها را عوض مىکند؛ برای مثال، مدرسهاى که با هدف الهی و انسانسازى شروع شده، پس از مدتى بهسمت مسائل مادى و اقتصادى کشیده مىشود. لذا در کار مدرسهدارى استقامت و پایدارى در هدف لازم است تا انسان هنگام مرگ، از گذشتۀ خودش پشیمان نباشد.
هدف از تأسیس مدرسهْ انسانسازى است، نه اینکه دیپلمه و لیسانسیه تربیت کنیم. همۀ انبیا(ع) براى این آمدند که انسان بسازند و هیچ حرف دیگرى نداشتند. اگر هدف کسى از تأسیس مدرسه پول درآوردن باشد، مىگوید: «باید بیشتر شاگرد بگیریم تا بیشتر پول دربیاوریم.» براى چنین کسى اینکه عقاید بچهها از بین برود یا روحیاتشان خراب شود اصلاً مهم نیست.
کسى که در رأس مدرسه است باید روح و بینشی عالى داشته باشد تا بهمقتضاى «النّاسُ على دینِ مُلوکهِم» براى دیگر مربیان و کارکنان الگو باشد و آنان خود را با او تطبیق دهند.
پس هدف اصلى از تأسیس مدرسه باید همان هدف پیامبراکرم(ص) یعنى اخلاق و معنویات باشد. ولى براى رسیدن به این هدف، لازم است مدرسه ازجهت علمى در سطح عالى قرار گیرد. مدرسۀ علوى با همین برنامه شروع به کار کرد و بحمدالله بسیارى از فارغالتحصیلهاى آن در جنبههاى علمى ممتاز و منشأ آثار و برکات شدهاند.
۲. برنامهریزى
پس از اینکه انسان هدف خود را تعیین کرد، باید براى رسیدن به آن، نقشه و برنامه داشته باشد و مقدمات آن را بهصورت دقیق و سنجیده فراهم سازد. در این راه نباید از هیچ تلاش و کوششى دریغ کند و هر کارى را باید حسابشده و با فکر و برنامهریزى دقیق انجام دهد. تقدیر الهی با تدبیر انسان همراه است. خداوندِ عالَم به انسان علم و آگاهى و قدرتِ انتخاب داده و از او خواسته است از فکر و عقل خود بهره گیرد و با استفاده از سنتهاى آفرینش، در مسیر کمال حرکت کند.
یکى از سنتهاى عمومى عالمْ نظام علت و معلول است؛ یعنى هر پدیده علتى متناسب با خود دارد، چه پدیدۀ فیزیکى و مادى، چه پدیدۀ روانى و روحى. نظام عالم براساس علت و معلول است، نه میل و خیال انسانها. باید اعتقاد به نظام علت و معلول را در میان مردم زنده کرد تا بدانند سنتهاى قطعىِ الهی تغییرناپذیر است. یکى از عللِ ضعف و انحطاطِ مسلمین توجهنداشتن به اصل علیت است. بىتوجهى به این اصل و تکیۀ صِرف به عواملِ خیالى و مبهمْ انسان را از رسیدن به هدف محروم مىکند و او را فردى خیالپرداز و ذهنگرا مىسازد.
تربیتِ انسان به عواملى بستگى دارد که اگر مراعات نشود، شخصْ فاسد و خراب بار مىآید. کسانى که فکر مىکنند چون اهل نماز و روزهاند، بچهها و شاگردانشان خوب تربیت مىشوند، عملاً منکر نظام علت و معلولاند. اگر کسى جو بکارد و پاى آن نماز بخواند، و دیگرى گندم بکارد و پاى آن شرابخوارى کند، آیا مىتوان توقع داشت محصول اولى گندم و دومى جو بشود؟ هرگز؛ گندم از گندم بروید، جو ز جو.
معلم یا پدرى هست که به وعدهاش وفا نمىکند و در اعتراض به اینکه این عملْ بچه را سهلانگار و نامنظم بارمىآورد، مىگوید: «خدا بزرگ است، خودش افراد را هدایت و اصلاح مىکند.» این شخص درواقع به دو خدا اعتقاد دارد: نخست، خدایى که در مسائل مادى ضعیف و عاجز است و لذا باید خود انسان تمام دقتها و ریزهکارىها را به کار برد؛ مثلاً براىِ معالجه باید به بهترین دکتر مراجعه و به دستورهاى او دقیقاً عمل کند؛ دوم، خدایى که در مسائل معنوى قوى و مقتدر است و بهجاى انسان، همۀ کارها را درست مىکند. چنین شخصى با این بینش، هیچ مسئولیتى در تربیت فرزند براى خود نمىشناسد.
اگر دشمنان اسلام مطابق اصول و سنتهاى آفرینش عمل کنند، به هدف مىرسند، و اگر مسلمانان به این قوانین پشتپا زنند، به نتیجه نخواهند رسید. متأسفانه دشمنان ما براى تبلیغ مرام باطل خود، با طرح و نقشه و برنامه، جوانان ما را جذب مىکنند و ما بدون هیچگونه برنامهاى به کارهاى سطحى مشغولیم.
بیایید از این بهبعد سعى کنیم کار تعلیم و تربیت را براساس سنتهاى الهی ادامه دهیم و بهبهانۀ اینکه خدا خودش باید اصلاح کند و دین صاحب دارد، از مسئولیتِ خود شانه خالى نکنیم.
۳. همکارى و مشورت
غرض ز انجمن و اجتماع جمعِ قواست
چراکه قطره چو شد متصل به هم دریاست
***
فکرها را فکرها یاری دهد
مشورت ادراک و هشیارى دهد
فطرت انسان مىگوید که یک دست صدا ندارد و چون اسلام دینِ فطرت است، خداوندِ عالَم در قرآن کریم مىفرماید: «تَعاوَنوا عَلَى الْبِرِّ»؛ (در کارهاى نیک به یکدیگر کمک کنید). نیز میفرماید: «وَ أمْرُهُمْ شُورى بَینَهُم»؛ ([مسلمانها] کارهاى خود را با مشورت انجام مىدهند). همچنین به پیامبر(ص) دستور مىدهد: «وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأمْر»؛ (در کارهاى اجتماعى مشورت کن).
رسول اکرم(ص) هم فرمودند: «ما... نَدِمَ مَنِ اسْتَشار»؛ (کسى از مشورت پشیمان نمىشود).
خود آن بزرگوار نیز در جنگ اُحد صلاح نمىدید از مدینه خارج شود، اما چون در مشورت، مردم رأى دادند که به اُحد بروند، لباس جنگ پوشید و به نبرد رفت و پس از شکست هم نفرمود: «من که گفتم صلاح نیست از مدینه بیرون برویم. دیدید که هفتاد کشته دادیم...!» ما نیز اگر آنحضرت را معصوم مىشناسیم، باید رفتارش را براى خودمان حجت و راهنما بدانیم.
مرحوم آقاى روزبه میفرمودند: «شاید کارهاى دیگر را بشود فردى انجام داد، اما در کار مدرسه چارهاى جز مشورت نیست؛ چون در مدرسه روحِ معلم باید کار کند و مثل کارخانه نیست که اگر کارگر ناراحت هم باشد، بشود از او جنس سالم تحویل گرفت.»
خلاصه، کار مدرسه را به سه روش مىتوان انجام داد:
۱. استبدادی: یعنى فقط رأى مدیر عملى شود. مسلّم است که این راه صد درصد غلط است؛
۲. شوراى ساختگى: یعنى مدیر قبلاً افراد را با خودش همراه کند، بعد در جلسه بهطور ساختگى رأى بگیرد. این روش هم به نابودى موقعیت مدیر و مدرسه و همینطور بچهها تمام مىشود و مایۀ خسران دنیا و آخرت است؛
۳. شوراى واقعى: یعنی واقعاً با معلمان مشورت و از افکار آنان استفاده کند. نشانۀ این روش آن است که اگر پیش از شورا از مدیر بپرسند «نظر شما چیست؟» بگوید: «آنچه شورا به آن رأى مىدهد.» فکر کنید با این رفتار چه روحیهاى در معلمان بهوجود مىآید و مدرسه چه گلستانى خواهد شد.
چون مدیر در این شورا خودش را یکى از اعضا مىداند، شروع به سخن نمىکند و آخرین فردى است که رأى مىدهد. نتیجۀ این روشْ صفا و صمیمیت و همدلى و یکرنگى است و انسانسازى هم که هدف تأسیس مدرسه است، عملى مىشود. چنین مدیرى که براى رضاى خدا کار مىکند و هواى نفس را زیر پا مىگذارد نهتنها آخرت خودش را تأمین کرده، بلکه چون در بین یک عده دوست و فدایى زندگى مىکند، دنیایش هم بهخوشى میگذرد.
راستى چقدر حماقت و دیوانگى است که مدیرى به این روش الهی که مایۀ آرامش و راحت دنیاى او هم هست، عمل نکند و استبداد یا ظاهرسازى پیشه کند.
اگر در کارهاى مدرسه مشورت نکنیم یا خلاف نظرِ شورا عمل کنیم، معلمان و مربیان دلسرد مىشوند و با این روحیه، کارِ تربیتى انجام نخواهد گرفت. حتى اگر معلمى تازهوارد و بىتجربه هم باشد، در صورتىکه نشاطِ روحى داشته باشد و مدرسه را از خودش بداند، چهبسا مطلبى بگوید که به ذهن معلمِ سابقهدار هم نرسیده باشد؛ لذا از فکر او هم باید استقبال کرد.
همچنین باید همه به مصوبات شورا عمل کنند و به آن پایبند باشند. مدیری که میگوید «من مطمئنم که نظر شورا غلط است و نمىتوانم به آن عمل کنم»، باید بداند که اولاً ممکن است آنچه غلط مىداند، اتفاقاً صد درصد درست باشد؛ ثانیاً اگر برخلافِ شورا عمل شود، نظام مدرسه به هم مىخورد و دانشآموزان صدمه مىبینند و این ضرری جبرانناپذیر است.
مربیان و مسئولان مدرسه باید اتحاد و همدلى داشته باشند و با مهربانى و صمیمیت مسائل را حلوفصل نمایند.
حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
ور بهحق گفت جدل با سخنِ حق نکنیم
آرى، عدهاى که هدف الهی دارند، اساساً اختلاف پیدا نخواهند کرد.
جانِ گرگان و سگان از هم جداست
متحد جانهاى شیران خداست
اولیاى خدا که بهدنبال خواستههاى معنوى هستند، باهم مخالفتى ندارند، چون در عالم معنا محدودیت و تزاحم وجود ندارد، چنانکه اگر میلیونها نفر مطلبى را بدانند یا داراى صفت حسنهاى باشند، باهم اختلافى پیدا نمىکنند، چون مسئله مربوط به عالم روح است و محدودیتى ندارد. ولى عالم ماده چون محدود است، مىبینید که بر سر یک فرش که یکى مىگوید «مال من است» و دیگرى مىگوید «مال من»، زدوخورد و نزاع به وجود مىآید. بنابراین، باید بدانیم بدون همدلى و همراهی مربیان و معلمان، مسئلۀ تربیت که باید هدف اصلى مدرسه باشد، عملى نخواهد شد.
۴. تلاش و استقامت
غیر از ایمان به هدف و برنامهریزى و مشورت و همکارى، تلاش و استقامت لازم است. کسانى که با انگیزۀ الهی شغل معلمى را انتخاب کردهاند ولى بهخاطر ناسپاسى، توهین و بىاعتنایى دیگران آن را رها مىکنند باید بدانند کسى که بخواهد به کمالات انسانى برسد، باید دربرابر مخالفت و استهزاى مردم صبر کند؛ چنانکه بهوجود مقدس خاتم انبیا(ص) نسبتهاى نارواى دروغگو، جادوگر و جنزده دادند، ولى آن بزرگوار در راه عقیده و روش الهی خود استقامت کرد و براثر این پایدارى به مقصد رسید و میلیاردها نفر را از انحراف و گمراهى نجات داد.
شیر را بچه همى ماند بدو
تو به پیغمبر به چه مانى بگو
سرّ این خدمتِ بزرگ و جهانىْ استقامت و پایدارى و تلاش بىامانِ آن بزرگوار بود. ما که خودمان را امت و پیرو آنحضرت مىدانیم، اگر راه او را دنبال نکنیم، فرداى قیامت جوابى نداریم. بیایید کمى به عمر گذشتۀ خود فکر کنیم و براى ضررهایى که تاکنون به جان و روح خودمان زدهایم، چارهاى بیندیشیم و همان راه پیامبر اکرم(ص) و مولا(ع) را برویم و انسانساز شویم.
کسى که مىخواهد صاحبخانه شود، ماهها از خواب و خوراک و تفریح و مسافرت خود مىزند. اگر او براى هدفی مادى، اینگونه تلاش و جدیت مىکند، چرا ما براى اهدافِ عالىِ انسانى و معنوى و زندگى جاویدِ خودمان اینطور نباشیم و رنجهاى فراوان را بر خود هموار نکنیم تا هنگام مرگ از گذشتۀ خود پشیمان نباشیم؟
رنج راحت دان چو شد مطلب بزرگ
گَردِ گلّه توتیاى چشم گرگ
مؤمن تنها رضاى خدا را مىبیند و در پى انجام وظیفه است و حرف بىپایۀ مردم بر او اثرى ندارد.
۵. توجه به کیفیت
اساساً قیمت و ارزش هرچیز به کیفیت آن است. اینکه برلیانى کموزن میلیونها تومان قیمت دارد، براى خصوصیت و کیفیتى است که در آن هست و در سنگهاى دیگر نیست.
کسى که میلیونها تومان خرج مىکند و بیمارش را به خارج مىبرد تا تحتنظر پزشکی متخصص معالجه شود، این کار را بهخاطر علم و تجربۀ آن پزشک انجام میدهد، کیفیتی که مىداند در پزشکان دیگر نیست. مسلمانان صدر اسلام هم که با وسایل و افراد کم بر دشمنان پیروز مىشدند، از کیفیت روحى ویژهای برخوردار بودند.
اگر کسى نماز را با همۀ اجزا و شرایطش به جا بیاورد و فقط در یک جزء آن ریا کند، نمازش باطل مىشود. چرا؟ براى اینکه کیفیت نماز از بین رفته است. ثوابِ اعمالْ متناسب با درک و معرفت و خصوصیات روحى و معنوى فرد یعنى متناسب با کیفیت آنهاست. لذا ممکن است کسى روزه بگیرد، ولى جز تشنگى و گرسنگى بهرهاى نبرد، یا شب تا صبح بیدار باشد و جز بىخوابى و رنج نتیجهاى نگیرد. مولا(ع) مىفرماید: «کم مِنْ صائِمٍ لَیسَ لَهُ مِنْ صِیامِهِ إلّا الْجوعُ وَ الظَّماءُ وَ کمْ مِنْ قائِمٍ لَیسَ لَهُ مِنْ قِیامِهِ إلَّا السَّهَرُ وَ الْعَناءُ.»
در امر تربیت نیز آنچه مهم است کیفیت است که اگر از آن غفلت کنیم، نتیجه نمىگیریم. اگر کیفیت کار مدرسه بالا باشد، دیگران هم نظیرش را تأسیس مىکنند و اجر و ثوابش به کسى که قدم اول را برداشته نیز مىرسد.
در یکى از مدارس ما که با یک کلاس سینفرى تشکیل شد، چون کیفیت تعلیم و تربیت آن عالى بود، یکى از فارغالتحصیلان علاقهمند شد که نظیر آن را به وجود آورد. آیا اگر این شخص آن نمونه را ندیده بود، به تأسیس این مدرسه اقدام مىکرد؟ بنابراین، هیچگاه نباید کیفیت را فداى کمیت کرد.
در سالهاى اخیر کلاسهاى اول دبستان علوى از سی نفر به بیست و چهار نفر تقلیل یافته، که درنتیجه باعث پیشرفت علمى و اخلاقى دانشآموزان شده است.
بر همین اساس و براى حفظ کیفیت اخلاقى و علمى مدرسه بود که از شاگرد واجد شرایط اما بىبضاعت ثبتنام به عمل مىآمد و حتى هزینۀ غذا و سرویس رفتوآمد و لباسِ عیدش هم تأمین مىشد؛ ولى فرزند شخصى که چک یکمیلیونى در آن زمان داده بود، چون صلاحیت و شرایط لازم را نداشت، پذیرفته نمىشد.
آرى اگر کسى هدفِ مدرسه را که آدمسازى است با پول معاوضه کند، خیلى احمق و نادان است، چراکه اگر انرژىاش را در کار دیگرى صرف کند، چهبسا هزار برابرِ پولى را که از مدرسه به دست مىآورَد بتواند کسب کند. پس کسى که مىخواهد در این راه قدم بردارد باید قبلاً خوب فکر کند و اگر هدف الهی و روح بزرگ انسانى ندارد، خودش را معطل نکند.
من نمىگویم سمندر باش یا پروانه باش
چون به فکر سوختن افتادهاى مردانه باش
حال اگر کسى با هدفِ انسانسازى مدرسه تأسیس کند، باید مدرسهاش از هر جهت داراى کیفیت بالا باشد، یعنى معلمانی باایمان و دلسوز استخدام کند که ازجهت علمى ممتاز و ازلحاظ جسمى سالم و بانشاط باشند. بعد باید این افراد را ازجهت اقتصادى و مالى تأمین کند تا گرفتارى تأمین معاشْ آنان را از تمرکز در کار تربیتى بازندارد؛ زیرا کسى که گرفتار مسائل اقتصادى زندگى باشد نمىتواند معلم خوبى شود.
لوازم و امکانات گوناگون مدرسه نیز باید از جنس و نوع مرغوب و عالى تهیه شود و خلاصه مدرسه باید همهچیزش در بالاترین کیفیت باشد، حتى یک مستخدم نامناسب نباید استخدام کرد، چون همان یک نفر مدرسه را از بین مىبرد.
مَثل مدرسهاى که با هدفِ تربیت و انسانسازى تأسیس شده مَثل کسى است که لباس سفید به تن کرده است: روى این لباس، یک خال سیاه هم خودش را نشان مىدهد. در مدرسهاى که در هر کلاس آن هشتاد دانشآموز درس مىخوانند، بعید است انسان فاضل و وارسته تربیت شود. چگونه ممکن است کسىکه بهجهات تربیتى و اخلاقىِ دانشآموزان توجه ندارد و مدرسه را تنها براى کسب درآمد تأسیس کرده به این هدف نائل شود؟
اگر کسى بگوید «وجود ناقص بهتر از عدم صرف است»، در جواب باید گفت: این جمله دربارۀ مدرسه صحیح نیست. مدرسهاى که هدف تربیتى دارد، اگر منظم و آبرومند نباشد، بهجهت اثر تربیتىِ منفى، عدمش از وجود آن بهتر است.
۶. محکمکارى و وقتشناسى
پیامبر اکرم(ص) هنگام تدفین مُعاذ که یکى از اصحاب بود، لاى سنگهاى لحد را با دست و بهدقت گِل مىگرفتند. اصحاب با تعجب نگاه مىکردند و از خود مىپرسیدند: اینهمه دقت براى چیست؟ ایشان فرمود: «مىدانم با خودتان مىگویید بااینکه قبر با خاک پُر مىشود و بهزودى آثار آن هم از بین مىرود، اینهمه محکمکارى براى چیست؟ ولى بدانید که إنَّ اللَّهَ یحِبُّ عَبْداً إذا عَمِلَ عَمَلاً أحْکمَه؛ (خدا دوست دارد اگر کسى کارى را انجام مىدهد، آن را صحیح و اساسى انجام دهد)».
آرى، اگر بنا بر این است که مدرسهاى داشته باشیم که هدفِ خاتم انبیا(ص) در آن پیاده شود، باید همۀ کارهایش با محکمکارى و دقت انجام شود؛ مثلاً نوشتهاى را که براى پدران و مادران فرستاده مىشود، باید چند نفر ببینند و عباراتش را اصلاح کنند. این نوشته حتى یک غلط املایى و انشایى هم نباید داشته باشد، چون قرار است از مؤسسهای تربیتى به دست مردم برسد. ازنظر وقتشناسى، معلمان باید سرِ ساعت در کلاس حاضر شوند و حتى یک دقیقه هم تأخیر نداشته باشند. اگر مدیر، ناظم و معلمانْ وقتشناس و دقیق باشند، کارمندان دیگر هم دقیق و منظم مىشوند.
بهعنوان نمونه، رانندۀ مدرسه که چند ماه صبحها ساعت ده دقیقه به هشت به منزل مرحوم آقاى روزبه مىرفت تا ایشان را به دبیرستان ببرد، در این مدت حتى یک دقیقه هم تأخیر نداشت.
پیامبر اکرم(ص) به شخصى فرمودند: «من اینجا ایستادهام تا بیایى.» گرماى آفتاب زیاد شد. اصحاب عرض کردند: «یا رسول الله، خوب است زیر سایه بیایید.» فرمودند: «به او گفتم: ’اینجا هستم تا بیایى‘ (و چون نگفتم تا کى مىمانم، باید بمانم تا بیاید).»
«لَقَدْ کانَ لَکمْ فی رَسولِ اللَّهِ أُسوَةٌ حَسَنَة».
ما اگر مسلمانیم، باید از آنحضرت پیروى و به عهد خودمان عمل کنیم. اگر مسلمانى فقط به این است که شهادتین بگوییم تا نجس نباشیم، ما مسلمانیم؛ اما اگر مسلمانى به این است که پیرو خاتم انبیا(ص) باشیم، مسلمان نیستیم. بعضى از بزرگان گفتهاند خُلف وعده از گناهان کبیره است، و این نکته را از قرآن استفاده کردهاند که مىفرماید: «یا أیهَا الَّذینَ آمَنوا لِمَ تَقولونَ ما لاتَفْعَلون کبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أنْ تَقولوا ما لاتَفْعَلون»؛ (اى مؤمنان، چرا به قولى که مىدهید عمل نمىکنید؟ شما با این عمل در محضر خداوندِ عالَم مرتکب گناه بزرگى شدهاید).
مرحوم آقاى روزبه مىفرمودند:
معلم باید قبل از شاگرد در کلاس باشد. اثر این کار این است که شاگردان وقتشناس مىشوند. اثر دیگرش این است که شاگردان چون بهتدریج وارد کلاس مىشوند، باادب سر جاى خودشان مىنشینند. اگر معلم دیرتر از آنان بیاید، با کلاسى مواجه مىشود که سراپا غوغاست: یکى دیگرى را هُل مىدهد، یکى شوخى مىکند، یکى داد مىزند و... . اثر دیگرش این است که چون دیدهاند معلمشان قبل از وقت سر کلاس آمده است و بعد از دیگران بیرون مىرود، یاد مىگیرند که در هر شغلى که قرار گرفتند، کار خود را دقیق و کامل انجام دهند.
حضرت امام صادق(ع) میفرمایند: «کونوا دُعاةَ النّاسِ بِأعْمالِکم»؛ (با رفتار خودتان مردم را به نیکى دعوت کنید).
یکى از دبیران که منزلش از مدرسه دور بود و هیچوقت هم تأخیر نداشت مىگفت: «من این وقتشناسى را از معلمى که در طولِ تحصیل داشتم یاد گرفتم.»
باید دانست که محکمکارى در همۀ شئون لازم است و فقط به ساختن خانه اختصاص ندارد که مواظب باشیم آهنش ضعیف و سیمانش کم نباشد. ما از مدرسه و درحقیقت از اولیاى دانشآموزان پول گرفتهایم تا در هر کلاس پنجاه دقیقه به آنها درس بدهیم. اگر مسلمانیم، نمىتوانیم پنج دقیقه از آن کم کنیم یا یک ساعت یا یک روز را تعطیل کنیم. باید بدانیم که در اینصورت آیۀ «وَیلٌ لِلْمُطَفِّفین»؛ (واى بر کمفروشان!) شامل حال ما هم مىشود.
گاهى بازرس به مدرسه مىآمد و مرحوم آقاى روزبه به این علت که باید در دفتر مدرسه حاضر میبود، چند دقیقه دیر به کلاس مىرسید. ایشان بعداً آن چند دقیقه را بهنحوی جبران مىکرد.
اگر ما ارزشى براى وقت بچهها قائل نباشیم، باید بدانیم که گرفتار حقالناس خواهیم شد؛ مثلاً تشییعِ جنازه مستحب و اداى حق شاگردان واجب است. اگر ما براى تشییعِ جنازهاى کلاس را تعطیل کردیم، وظیفۀ واجب را ترک کردهایم، مگر اینکه آن را جبران کنیم.
یکى از استادان دانشگاه که در کلاس چهارم دبستان نیکان درس انشا مىداد، صبح جمعهاى مادرش از دنیا رفت. باوجوداین، چون ساعت چهار بعدازظهرِ همان روز با چند نفر از اولیا مصاحبه داشت، سرِ ساعت در مدرسه حاضر شد. گفتند: «بااینکه مادر شما امروز فوت کرده، چطور در مدرسه حاضر شدید؟» گفت: «مادر من مرده است؛ مسلمانها چه گناهى کردهاند؟ من با اینها قرار داشتم و باید سر ساعت حاضر باشم.» بعضى از معلمان گفتند: «ایشان با عمل خودشان به همۀ ما درس نظم و وفاى به عهد دادند.»
در آیۀ شریفه مىفرماید: «وَ أنْتُمُ الْأعْلَوْنَ إنْ کنْتُمْ مُؤْمِنین»؛ (اگر مؤمن باشید، [از همۀ ملل] برتر و بالاترید).
باید مؤمن به چه باشیم؟ مؤمن به قرآن. اگر به قرآن مؤمن بودیم و به احکام آن عمل مىکردیم، همانطور که قرآن فرموده است، از همۀ ملل برتر و بالاتر بودیم. اگر مریضى هزار سال بگوید «قرص، شربت، آمپول»، آیا مرضش خوب مىشود یا اینکه باید مطابق نسخۀ پزشک عمل کند؟
تا قیامت گر کسى مِى مِى کند
تا ننوشد باده مستى کى کند
نام فروردین نیارد گل به باغ
شب نگردد روشن از نام چراغ
۷. تمرکز
یکى از اصولى که باید در تعلیم و تربیت رعایت شود مسئلۀ تمرکز است. حضرت امیرالمؤمنین(ع) مىفرماید: «مَنْ أوْمَأ إلى مُتَفاوِتٍ خَذَلَتْهُ الْحِیل»؛ (هرکس به کارهاى مختلف بپردازد، چارهجویىهاى او بىنتیجه مىماند).
چنین کسى همهکارۀ هیچکاره مىشود که به هر درى بزند به نتیجه نمىرسد؛ ولى کسى که در یک رشته فعالیت مىکند و در آن تمرکز دارد، چون با اعصاب آرام کار مىکند، در شغل خود موفق خواهد شد. مرحوم آقاى بروجردى میفرمودند: «انسان باید در زندگى براى خودش هدفى انتخاب کند و نهتنها از آن منحرف نشود، بلکه اینطرف و آنطرفِ هدف را هم اصلاً نگاه نکند.»
قطعاً شما افرادى را مىشناسید که علیرغم داشتن استعدادِ عالى، از عمر و جوانى و استعداد خودشان بهره نبردهاند و حتى سلامتى مزاج خود را از دست داده و با کسالتهاى گوناگون زندگى مىکنند و درحقیقت «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الآخِرَة»شدهاند. چرا؟ چون به کارهاى مختلف مشغولاند و خواستهاند با یک دست چند هندوانه بردارند؛ مثل بعضى از پزشکان که چون وارد خریدوفروشِ ملک و دلار شدهاند، تمرکز شغلیشان را از دست دادهاند و بهجاى اینکه انسانى را از مرگ نجات دهند، او را مىکشند!
جمعى از معلمان مدرسهاى از بنده دعوت کردند که هفتهاى یک ساعت برایشان صحبت کنم؛ قبول نکردم. گفتند ماهى یک ساعت؛ نپذیرفتم. براى سخنرانى در مجمعى، از من خواستند سه شب شرکت کنم، گفتم: این کارها از من ساخته نیست. گفتند: «لازم نیست شما مطالعۀ بیشترى داشته باشید؛ همان مطالبى را که سر کلاس مىگویید، اینجا هم بگویید.» گفتم: «شب باید در حال آرامش فکر کنم که فردا سر کلاس چه بگویم و این با اشتغال متنوع سازگارى ندارد.»
بعضى آقایان مسجد دارند، منبر مىروند، محضر هم دارند، مدرسه هم دارند، کاروان هم به مکه مىبرند! اگر اینها در یک کار متمرکز بودند، نتیجۀ عالى مىگرفتند.
بنده در کلاس اخلاق ماهها روى این جملۀ مولا(ع) کار میکردم: «لاتَسْتَوْحِشوا فی طَریقِ الْهُدى لِقِلَّةِ أهْلِه»؛ (در راه هدایت، از کمىِ اهلش وحشت نکنید).
در نتیجۀ همین تمرکز، یکى از فارغالتحصیلها که به آلمان رفته بود، بعد از گذشتن یازده سال که به ایران برگشت، کاغذپارهاى را که همین روایت بر آن نوشته بود، از جیبش درآورد و گفت: «این جمله که سر کلاس نوشته بودم مرا در این یازده سال حفظ کرد.»
در کتاب نیروهاى نهفتۀ انسانى مىخوانیم: «هرکس باید مواظب باشد نیروهاى خودش را پخش نکند. اگر آب حوضى را بر زمین بریزند، یکساعته خشک مىشود؛ ولى تمرکزْ آن را در حوض نگه مىدارد.»
معلم هم باید در کار معلمى متمرکز باشد و اگر بخواهد در کنار اشتغال به تدریس، کار اجرایى و اقتصادى و... هم داشته باشد، همان مىشود که مولا(ع) فرمود: «خَذَلَتْهُ الْحِیَل»؛ (چارهجویىهاى او بىنتیجه مىماند).
۸. استفاده از تخصص
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «مَنْ عَمِلَ عَلى غَیرِ عِلْمٍ کانَ ما یفْسِدُ أکثَرَ مِمّا یُصْلِح»؛ (اگر کسى کارى را بدون دانش و آگاهى انجام دهد، بیشتر از آنچه اصلاح مىکند، تباهى به بار مىآورد).
آرى، کار را باید به کاردان سپرد. اینکه ما براى معالجۀ بچۀ خودمان به دکتر متخصص مراجعه مىکنیم و رئیس بیمارستان هم اجازه نمىدهد بیمار ما را کسی غیر از دکترِ جراح عمل کند، یا اینکه به هیچ پزشکى پیش از گرفتن مدرک دکترى، حتى اجازۀ نسخهنوشتن نمىدهند براى این است که ضررِ جسم را حس مىکنیم؛ ولى در موضوعِ تربیت که مربوط به روح است، چون ضررش محسوس نیست، دانشآموزان را در اختیار کسى مىگذاریم که صلاحیت ندارد، درحالىکه ضرر این بهمراتب بیشتر از ضرر جسم است. آیا با این عمل در پیشگاه خدا مسئول نیستیم؟
در بعضى کشورها اصل استفاده از تخصص را در تعلیم و تربیت کاملاً به کار مىگیرند و در مدارس ابتدایى، بااینکه بعضى کلاسها فقط هشت دانشآموز دارد، از معلم داراى مدارک عالىِ دانشگاهى استفاده مىکنند. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «اگر کسى روش نامناسبى را پایهگذارى کند، تا روز قیامت هرکس به آن عمل کند گناهش به گردن کسى است که آن را پایهگذارى کرده است.»
چقدر خوب است کمى فکر کنیم. اگر بچههاى مسلمان را در اختیار معلمِ نامناسب گذاشتیم و بهطور غیرمستقیم هزاران نفر خراب شدند، آیا ما مسئول نیستیم؟ اگر فرداى قیامت از ما سؤال کنند که «تو که معلمِ باصلاحیت نداشتى، چرا مدرسه تأسیس کردى؟» چه جواب خواهیم داد؟ آیا هدف ما از تأسیس مدرسه این است که انسان تربیت کنیم یا آبونانى پیدا کنیم و مدرسه وسیلۀ زندگى و معاش ما باشد؟
اگر کسى مدرسهاى تأسیس کند و در آن معلمى را به کلاس بفرستد که با روش غلطِ او، عدهاى از بچههاى مسلمان از علم و دین بیزار شوند، نمىتواند جوابگوى انحراف آنها باشد.
علم بر دو قسم است: بدیهى و کسبى. علم بدیهى مثل دو دو تا چهار تاست که همۀ مردم آن را مىدانند، و علم کسبى دو قسم است: یکى لَدُنّى که ازطرف خدا به پیامبر(ص) یا امام(ع) القا مىشود، و دیگرى نظرى، که آموختنش استاد و مدرسه مىخواهد.
حال مىدانیم که علوم تربیتى بدیهى نیست و کسى که آن را بهطور لدنى از خدا نگرفته است باید تحصیلش کند. در اینصورت، چطور کسى که در این رشته تحصیل نکرده است و تجربه ندارد به خودش اجازه مىدهد در علمى که استادان بزرگ پس از سی سال مطالعه هنوز از فهم بعضى مطالبش عاجزند، دخالت و اظهارنظر کند؟! مرحوم آقاى روزبه مىگفتند: «با سابقۀ چندین سال معلمى و مطالعات عمیق در رشتۀ تعلیم و تربیت، گاهى در حل مسائل تربیتى معطل مىمانم! بااینکه نمرۀ لیسانس علومتربیتىِ من بالاتر از نمرۀ لیسانس فیزیک من است.»
یک فرد عادى به خودش حق نمىدهد که در مسائل فیزیک دخالت کند؛ ولى در مسائل تربیتى اظهارنظر مىکند!
پس معلمان باید علاوهبر ویژگىهاى اخلاقى، نسبتبه رشتۀ علمى خود تخصص و در مسائل تربیتى آگاهى داشته باشند، وگرنه همۀ زحمات مدرسه به هدر خواهد رفت.
۹. اهمیت معلم و شرایط او
مهمترین عامل در تعلیم و تربیتْ معلم است؛ اگر شایسته بود، شاگرد را به اوج عزت مىرساند و اگر نامناسب بود، شاگرد را به حضیض ذلت مىکشاند، و به این جهت گفتهاند: «التِّلمیذُ سِرُّ أُستاذِه»؛ (شاگرد باطنِ استاد است)، یعنى خصوصیات روحى و اخلاقىِ استاد خواهناخواه در شاگرد منعکس مىشود.
تازهعروسى خیلى ساده زندگى مىکرد: زینتآلات بهکار نمىبرد و تقاضاى لباس از شوهرش نمىکرد و النگوى خودش را در راه خدا داد. پرسیدند: «شما چرا اینطور شدید؟» گفت: «ما یک معلم ریاضى داشتیم که سرووضعش خیلى ساده بود و در طول سال هم فقط یک بار راجعبه سادگى صحبت کرد. من درنتیجۀ رفتار آن خانم معلم اینطور شدم.»
اگر معلمی هر روز یک دست لباس بپوشد و در بند خانه و ماشین و تجملات باشد، هرچه از سادگى و قناعت سر کلاس صحبت کند، اثری ندارد. یکى از بزرگان مىگفت: «شاگردان ما آنطور تربیت مىشوند که ما هستیم، نه آنطور که ما مىگوییم یا مىخواهیم.»
حضرت امام صادق(ع) فرمودند: «کونوا دُعاةَ النّاسِ بِأعْمالِکم.»؛ (با کارهایتان مردم را [به راه خدا] بخوانید).
این مسئله از مو باریکتر است.
سعدیا گرچه سخندان و مصالحگویى
به عمل کار برآید به سخندانى نیست
ما دوست داریم بچهها دروغ نگویند؛ ولى آنها در صورتى دروغ نمىگویند که خود ما دروغ نگوییم.
معلم الگوى شاگرد است. معلمى به شاگردش گفت: «کفشت کثیف است.» شاگرد در جواب گفت: «چون شما معلم من هستید مىپذیرم؛ ولى بدانید که کفش شما هم کثیف است.» آن معلم گفت: «حرف این شاگرد یازدهساله مرا ادب کرد و دانستم که حرف حق را، از هرکس و در هر موقعیت، باید قبول کرد.»
آرى، وضع ظاهرى و خصوصیات روحى معلم، چه بخواهد و چه نخواهد، در شاگرد اثر مىگذارد. ممکن است بگویند «معلم باید درسش را بدهد؛ ما به عقاید او چهکار داریم؟» در جواب باید گفت: «خیر، اینطور نیست. معلمِ نامناسب اگر جنبۀ علمى قوى داشته باشد، چون شاگرد به او علاقهمند مىشود، ممکن است در یک جلسه زحمات چندسالۀ مدرسه را به باد دهد.» پس خیلى باید دقت کرد که بهخاطر جهات علمىِ معلم، جهات اخلاقى را از دست ندهیم.
در اینجا باید دانست که معلمان سه دستهاند: عدهاى از آنان افرادی پاک و هدفدارند که معلمى را بهعنوان راه انبیا انتخاب کردهاند و بعضى از آنان اصلاً پول نمىگیرند، چنانکه در مدرسۀ علوى، معلمانى مثل مرحوم آقاى جزایرى، آقاى حاجسیدجوادى و سرتیپ هَیوى بههیچوجه پول قبول نمىکردند و این خدمت را ذخیرۀ قبر و قیامت خود مىدانستند.
دستهاى دیگر از آنان افرادى هستند که ازجهت عقیده یا اخلاق انحرافاتى دارند که اگر یک دقیقه هم به کلاس بروند، ضررى مىزنند که جبرانپذیر نیست. این افراد بههیچ قیمت نباید در تمام دوازده سال تحصیل حتى یک دقیقه هم با شاگردان ارتباط داشته باشند، چون ممکن است در همان یک دقیقه زهر خودشان را بریزند.
دستۀ سوم کسانى هستند که در افکار خودشان تعصبى ندارند، درسشان را مىدهند و مىروند و اگر شاگردى از مسائل عقیدتى و اخلاقى سؤالى کند، او را به مسئولان مدرسه ارجاع مىدهند. از این افراد مىتوان در رشتۀ علمى خودشان استفاده کرد؛ ولى باید رفتار آنان را زیر نظر داشت.
دشمنان ما به اهمیت تأثیر معلم بر دانشآموز توجه داشتند و از این راه براى رسیدن به مقاصد خود استفاده مىکردند.
وزیر دربار مظفرالدینشاه معلم روسِ ولىعهد، محمدعلىمیرزا را از دربار بیرون کرد. سفیر روسیه از شاه تقاضا کرد که این معلم را بیرون نکنند. وزیر نپذیرفت. سفیر گفت: «اجازه بدهید فقط هفتهاى یکساعت به او درس بدهد.» باز هم نپذیرفت. سفیر گفت: «اگر اجازه بدهید، ما در مقابل، نصف لشکر روسیه را که در قزوین هستند، بیرون مىبریم.» وزیر گفت: «پس معلوم مىشود روسیه مىخواهد نصف لشکرش را در دربار جا بدهد!»
بعضى از مدیران در تأمین فضاى مدرسه و کلاسها، آزمایشگاهها، امکانات ورزشى و تفریحى زیاد دقت مىکنند، ولى از اهمیت معلم غافلاند و نمىدانند که با داشتن معلمِ برجسته، بدون این امکانات هم به نتیجه مىرسند. بزرگان ما در اتاقهاى محقر، شاگردانِ برجستهاى تربیت کردند. علتش این بود که خود آنها در سطح عالى بودند.
سابقاً در هر شهرستانى، آموزگارانْ دانشمندترین و باتقواترین افراد بودند. بعضى از آنها در امر تربیت بهقدرى دقیق بودند که فقط صبحهاى زود به حمامهاى عمومى مىرفتند تا شاگردى بدن لُخت آنها را نبیند و هیمنۀ معلمىِ آنان از بین نرود. متأسفانه امروز بعضى که از همهجا رانده مىشوند، به شغل معلمى روى مىآورند.
راجعبه بدن انسان دانشکدهها، استادان و کتابها وجود دارد و هیچکس به خودش اجازه نمىدهد دربارۀ مریضى اظهارنظر کند؛ ولى دربارۀ ساختمان روحى و مسائل تربیتى انسان که بهمراتب پیچیدهتر از بدن اوست، همه قضاوت مىکنند.
باید از معلمانى استفاده کرد که با مباحث تربیتى آشنا باشند و علاوهبر علاقه و استعدادِ معلمى، ازجهت علمى نیز در رشتۀ موردتدریسِ خود برجستگى داشته باشند تا بتوانند افراد علمى فوقالعاده تربیت کنند؛ یعنى مثل آبشارى باشند که ریزش دارد، نه مثل نهرى با شیب ملایم که آب در آن جارى است.
علاوهبر اینها، معلم باید ازجهت اخلاقى، برجسته و داراى ملکات عالی انسانى باشد؛ چون اگر تربیتشده نباشد، نمىتواند شاگردانش را تربیت کند. حضرت امیرالمؤمنین(ع) مىفرماید: «مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنّاسِ إماماً فَعَلَیهِ أنْ یبْدَأ بِتَعْلیمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْلیمِ غَیرِه وَلْیکنْ تَأْدیبُهُ بِسیرَتِهِ قَبْلَ تَأْدیبِهِ بِلِسانِه وَ مُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَ مُؤَدِّبُها أحَقُّ بِالإْجْلالِ مِنْ مُعَلِّمِ النّاسِ وَ مُؤَدِّبِهِم»؛ (کسى که مىخواهد پیشواى مردم باشد باید قبل از تعلیم دیگران به تعلیم خودش بپردازد و تأدیب او با رفتارْ قبل از تأدیب او با گفتار باشد و کسىکه به تعلیم و تربیت خودش مشغول است به بزرگداشت سزاوارتر است تا معلم و ادبکنندۀ دیگران).
ذات نایافته از هستى بخش
کى تواند که شود هستىبخش
خشکابرى که بود ز آب تهى
ناید از وى صفت آبدهى
آرى، کسى که چیزى را ندارد نمىتواند آن را به دیگرى بدهد. اگر منظور ما از تأسیس مدرسه و انتخاب شغل معلمى این است که پا جاى پاى انبیا بگذاریم و انسان تربیت کنیم، باید از خودمان شروع کنیم و قبل از ساختن دیگران، خودمان را بسازیم. مربیانى که به آنچه مىگویند عمل مىکنند بیشترین تأثیر را در ساختن شاگردانِ خود دارند.
در اینجا به بعضى از صفات عالى انسانى که معلم باید دارا باشد اشاره مىکنیم:
الف. نظم و دقت: حضرت امیرالمؤمنین(ع) در آخرین لحظات زندگى به نظم در کارها سفارش فرمودند. کسى که در همۀ شئون زندگى نظم را مراعات کند مسلماً موفق خواهد شد.
متأسفانه ما این دستور را زیر پا گذاشتیم و دشمنان ما به آن عمل کردند و موفق شدند. نظم در خوراک، پوشاک، خواب، بهداشت، تفریح، حتى در نوشتن، خواندن، سخنگفتن، درسدادن و فکرکردن و خلاصه در تمام زندگى لازم است. نظم باعث صرفهجویى در وقت، و بىنظمى باعث اتلافِ وقت و موجب اضطراب و ناراحتى است.
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «خداوندِ عالَم بندهاى را دوست دارد که هر کارى را اساسى و محکم انجام دهد.»
اگر ما مسلمانها به این دستور عمل کرده بودیم، چقدر پیشرفت داشتیم و چقدر از دوبارهکارىها جلوگیرى مىشد! اگر کسى مسئولیت اجتماعى خود را بهطور شایسته و با دقت انجام دهد، بسیاری از مشکلات اجتماعى برطرف مىشود. پس مسلمانها باید در همۀ ابعاد زندگى خودشان منظم و دقیق باشند. کسى هم که شغل تعلیم و تربیت را انتخاب کرده و رفتارش سرمشق دیگران است باید بیشتر از دیگران به این دستور عمل کند.
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «کسىکه کارى را به عهده گرفته است، اگر آن را آنطور که به کار خودش رسیدگى مىکند انجام ندهد، بوى بهشت را نخواهد شنید.»
باید دانست که خوشقولى و عمل به وعده از نمونههای نظم در زندگى است. همانطور که گفتیم، قرآن کریم خُلفِ وعده را شدیداً نکوهش میکند و مىفرماید: «اگر به وعدهاى که مىدهید عمل نکنید، گناه بزرگى را مرتکب شدهاید.»
از عهدۀ عهد اگر برون آید مرد
از هرچه گمان برى فزون آید مرد
متأسفانه بین ما مسلمانهاى ظاهرى و دور از حقایق قرآن، خلفِ وعده امرى عادى و متعارف است.
ب. عفو و گذشت: اگر کسى توبه کند، خداوندِ عالَم از او مىگذرد و او را مىبخشاید. پیامبر اکرم(ص) و ائمۀ هدى(ع) هم چون مظهر عفو الهی بودند، از بدرفتارىهاى دیگران نسبتبه خودشان گذشت مىکردند.
بهپیروى از آن بزرگواران، مربى نیز باید این صفت را در خود به وجود آورد و به این نکات توجه کند:
۱. چنانکه دیگران معایبى دارند، او هم گرفتار گناهانى است و چهبسا فردِ خطاکار با دلى شکسته به درگاه خدا توبه کند و گناهش آمرزیده شود، ولى گناه آن مربى بخشوده نشود؛
۲. همۀ اعمال نیک به توفیق الهی است و اگر لحظهاى عنایت و لطف او از انسان برداشته شود، سقوط خواهد کرد؛
۳. باید به حال گناهکاران ترحم و دلسوزى کرد و براى هدایت و دستگیرى آنان کوشش نمود؛
۴. بااینکه ذات مقدس حق به همۀ معاصى آگاه است، لطف و رحمت و روزىاش را از کسى دریغ نمىکند.
خداى راست مسلّم بزرگوارى و حلم
که جُرم بیند و نان برقرار مىدارد
اگر مربى این مطالب را درک کند، از شاگردان خطاکار مىگذرد و آنان را مورد لطف خود قرار میدهد، زیر بال خود مىگیرد و براى هدایت و نجاتشان اقدام مىکند. چنین معلمى اگر شاگردى از او سؤال کند، خوشحال مىشود و پاسخ او را با محبت مىدهد و در جواب نمىگوید: «من یک پول گرفتهام و درس را یک بار گفتهام.»
دانشجویى مىگفت: «وقتىکه در خارج درس مىخواندم، روزى با عجله از پلههاى ساختمان دانشکده پایین مىآمدم. در راه، ناگهان به استادى که بالا مىرفت خوردم و کتابهایى که دستش بود به زمین ریخت. خواستم آنها را جمع کنم. گفت: ’شما حتماً کاری فورى داشتید؛ بفرمایید. من خودم آنها را جمع مىکنم.‘» ملاحظه کنید رفتار پسندیدۀ این استاد چه اثرى در روح این دانشجو گذاشته است.
کسى که در مقابل بدىهاى دیگران همواره درصدد انتقام برمىآید سگى است بهصورت انسان که مىگوید: «اگر یکى بگویى، ده تا جوابت را مىدهم»؛ حالاینکه انسان مىگوید: «اگر ده تا بگویى، یکى هم جوابت را نمىدهم.» انسان کامل پیامبر اکرم(ص) است که مىفرماید: «أحْسِنْ إلى مَنْ أساءَ إلَیک.»
بدى را بدى سهل باشد جزا
اگر مَردى أحْسِنْ إلى مَنْ أسا
ج. عیبپوشى: از مهمترین تعالیم اخلاقى عیبپوشى است. مربى نباید در برخورد با دانشآموزِ خطاکار، پردهدرى کند و آبروى او را ببرد، بلکه باید با نرمى و دلسوزى، مشکل او را پیدا کند و در رفع آن بکوشد. خداوندِ عالَم در قرآن کریم مىفرماید: «و إذا مَرّوا بِاللَّغْوِ مَرّوا کراماً»؛ (بندگان شایستۀ خدا از برخورد با اعمال ناپسند، بزرگوارانه مىگذرند).
مربى باید خود را جاى شاگردِ خطاکار بگذارد و ببیند چرا او به این خلاف مبتلا شده است، و سعى کند وسیلۀ اصلاح او را فراهم آورد. اگر با بدبینى و عیبجویى به دانشآموز نگاه کند، هرگز نمىتواند مشکل او را درک کند و راه اصلاح او را بیابد و نجاتش دهد. باید شخصیت و حریمِ بندگانِ خدا را حفظ کرد. نباید بهمحض اینکه از کسى گناهى دیدیم، پردهدرى کنیم و آبروى او را ببریم و راه سعادت و کمال را براى همیشه بر او ببندیم؛ بلکه باید عیب دیگران را بپوشانیم و شخصیت آنان را محترم شماریم تا بهاینوسیله ارزش خودشان را بفهمند و توبه کنند.
متأسفانه بعضى معلمان آبروى شاگردان خود را مىبرند و براى خوشآمد خودشان، شخصیت آنها را خُرد مىکنند. هرکس با آبروى انسانها بازى کند و شخصیت آنان را خُرد سازد خداوند را به غضب آورده و درنتیجه از انسانیت فرسنگها دور میشود.
اگر شاگردانِ ما عیب و گناهى دارند، ما هم به عیبها و گناهانى مبتلاییم و اگر مىخواهیم خداوندِ عالَم از گناهان ما بگذرد و با نظرِ لطف و رحمت با ما رفتار کند، باید عیب دیگران را نادیده بگیریم و از خطاهایشان بگذریم. آیۀ شریفه مىفرماید: «وَ لْیعْفوا وَ لْیصْفَحوا ألا تُحِبّونَ أنْ یغْفِرَ اللَّهُ لَکم».
جوانى به مرحوم آقاى قوام که از بزرگان اهلمنبر تهران بود، کلماتى توهینآمیز گفت. به او گفتند: «آقاى قوام صاحب مقاماتى است و تو جوانمرگ خواهى شد.» وقتى خدمت مرحوم قوام رسید و از گفتههاى خودش معذرت خواست، ایشان گفتند: «کى؟ کجا؟ چى؟» و بهطورى این کلمات را ادا کردند که آن جوان خوشحال شد و گفت: «الحمدلله ایشان کلمات زشتِ مرا نشنیده است.» آرى، بزرگان اینطورند و بهزبان حال مىگویند:
کینۀ دشمنْ مرا گفتى چرا در سینه نیست
بس که مِهر دوست آنجا هست جاى کینه نیست
و مىگویند:
از بس که مِهر دوست به دل جا گرفته است
جایى براى کینۀ دشمن نمانده است
شاگردى به مرحوم آقاى روزبه جسارت کرد. دانشآموزان دیگر به او گفتند: «برو عذرخواهى کن.» وقتى اظهار شرمندگى کرد، ایشان مثل اینکه اصلاً اتفاقى نیفتاده باشد، گفتند: «چى؟ کى؟» شاگرد با خوشحالى برگشت و گفت: «الحمدلله ایشان حرفهاى مرا نشنیده بود.»
نکتۀ مهمتر این است که ما نهتنها باید عیب افراد را نبینیم، بلکه باید خوبىهایشان را در نظر داشته باشیم.
در همهچیزى هنر و عیب هست
عیب مبین تا هنر آرى به دست
اولیاى خدا نیکى و حُسن اشخاص را مىبینند، نه عیب و نقص آنها را.
کمالِ صدق و محبت ببین نه نقصِ گناه
هرآنکه بىهنر افتد نظر به عیب کند
د. تواضع و فروتنى: تکبر و خودبینى از گناهان بزرگ است. امیرالمؤمنین(ع) مىفرماید: «سَیئَةٌ تَسوؤُک خَیرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُک»؛ (گناهى که تو را شرمنده سازد، در نزد خدا از عمل نیکى که تو را گرفتار غرور کند بهتر است).
خواجه عبدالله انصارى مىگوید: «الهی، بیزارم از آن طاعت که مرا به عُجب آورَد، و بندۀ آن معصیتم که مرا به عذر آورَد.» آرى، گناه بزرگى است که انسان بهچشم حقارت به مردم نگاه کند.
بهچشم عجب و تکبر مکن به خلق نظر
که بندگان خدا ممکناند در اوباش
حضرت امیرالمؤمنین(ع) مىفرماید:
کسانى که به گناه آلوده نیستند باید به اهلمعصیت با دیدۀ ترحم بنگرند، زیرا چهبسا خودشان به همان گناه یا گناه بزرگترى گرفتار باشند. بهخدا قسم، اگر هیچگناه کوچک و بزرگى را مرتکب نشده باشند، همین جرئت آنان بر عیبجویى از دیگران بزرگترین گناه است.
معلمى که بهچشمِ حقارت به شاگرد خطاکار نگاه مىکند گرفتار عُجب و خودبینى است و باید بداند که اگر در همۀ عمر مشغول عبادت و کارهاى نیک باشد، در مقابل عظمتِ پروردگار و نعمتهاى بىشمارِ او کارى نکرده است.
نبیند مدعى جز خویشتن را
که دارد پردۀ پندار در پیش
گرت چشم خدابینى ببخشند
نبینى هیچکس عاجزتر از خویش
غرورِ علمى بهمراتب بدتر از غرورِ مال و مقام است. علمى که غرور آورَد حجاب آدمى مىشود و درحقیقت علم نیست، زیرا علم واقعى خشیت و تواضع مىآورد. قرآن مىگوید: «إنَّما یخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماء».
کسى که ضعف و حقارتِ خود و عظمت حضرت حق را درک کرد متواضع و فروتن مىشود و مربىِ متواضع است که مىتواند شاگردان را به خود جذب کند و در آنان تأثیر نیکو بگذارد.
ه. وارستگى و قناعت: مربى باید قانع و وارسته باشد، نه گرفتار چشموهمچشمى، وگرنه در کار مقدسِ تربیت هرگز موفق نخواهد شد. کسانى با درگاه ربوبى ارتباط دارند که از دنیا و مادیات وارسته باشند.
وارسته را به جذبه دهند امتیازِ قرب
کى کهربا رباید کاهى که در گِل است
در بینش قرآنى، دنیا کالایى بىمقدار است که فقط مردمان پست و بىحقیقت شیفته و دلباختۀ آن مىشوند؛ ولى انسانهاى وارسته که خود را وقف مردم مىکنند، بهاینوسیله سعادت جاودانه بهدست مىآورند.
اعتقاد به رازقبودن خدا صفتِ قناعت را در انسان تقویت مىکند. معلمى که آیۀ شریفۀ «ما مِنْ دابَّةٍ فِی الْأرْضِ إلّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها»را قبول دارد و مىداند که خداوندِ عالَم زندگى او را اداره مىکند، با آرامش خاطر، وظیفۀ انسانى خود در تعلیم و تربیتِ جوانها را انجام مىدهد.
حضرت امیرالمؤمنین(ع) مىفرماید: «اى فرزندِ آدم، امروز غمِ روزى را که نیامده است مخور؛ چون اگر فردا زنده باشى، خدا روزىات را مىرساند.»
البته معناى این جمله این نیست که کار نکنیم و دنبال روزى نرویم، بلکه مقصود این است که براى کسبِ مال و تأمینِ معاش، وظایف دینى خود را فراموش نکنیم و بدانیم خداوندِ عالَم روزىِ همه را تضمین کرده است. کسى که به خدا معتقد است خود را در مسیر بندگى حق و خدمت به مردم قرار مىدهد و زن و فرزند را به خدا میسپرد و غصۀ روزىِ آنان را نمىخورد.
فرزند بندهاىست خدا را غمش مخور
تو کیستى که بِهْ ز خدا بنده پرورى
گر مُقبِل است گنجِ سعادت ازآنِ اوست
ور مُدبِر است رنجِ زیادت چه مىبرى
حضرت امیرالمؤمنین(ع) مىفرماید: «بیشترین فکر و ذکر خودت را صرف زن و فرزند مکن، چراکه اگر از دوستان خدا باشند، خدا هرگز آنان را فراموش نمىکند، و اگر از دشمنان خدا باشند، چه غمى براى دشمنان خدا دارى؟!»
پدران ما چون با این حقایق آشنا بودند، روحیۀ مصرفزدگى نداشتند و قانع و آسوده زندگى مىکردند. متأسفانه بهسبب آشنانبودن با آن حقایق، روحیۀ مصرفزدگى و حرص در ما ایجاد شده است و درنتیجه انرژى خود را صرف کسبِ مال و ثروت مىکنیم و براى خدمت به انسانها و هدایت دیگران فرصتى نداریم.
بر خِرد خویش بر ستم نتوان کرد
خویشتن خویش را دژم نتوان کرد
دانش و آزادگى و دین و مروت
اینهمه را خادم دِرم نتوان کرد
قانع بنْشین و آنچه داری بپْسند
بندگی و خواجگی بههم نتوان کرد
معلمى که باور کرده است خداوندِ عالَم از هر پدرى دلسوزتر و از هر دوستى باوفاتر است، در مقابل کسى قد خم نمىکند و دین و آزادگى و علمش را در مقابل پول نمىفروشد و به آنچه دارد قناعت مىکند. درنتیجه در کار تعلیم و تربیت موفق و در کسب علم و فضیلت و رساندن آن به شاگردان کوشاست.
معلمى مىتواند در مسیر هدایتِ انسانها قدم بردارد که چهرۀ حقیقى دنیا را بشناسند و مادیات در نظرش بىارزش باشد. توجه به بىاعتبارى دنیا و محدودبودن عمر و تنهایى پس از مرگ طورى انسان را مىسازد که به بالاترین خدمت یعنى هدایتِ دیگران هم مىپردازد. آرى، اگر دنیا وسیلهاى براى رسیدن به مقامات اُخروى است، انسانِ عاقل هدف را فداى وسیله نمىکند، بلکه دنیا را مىدهد و بهشت را مىخرد. ولى کسى که دنیا را هدف مىداند و همۀ توجهش به دنیاست هر روز از آخرت دورتر مىشود.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «إنَّما الدُّنْیا جیفَةٌ وَ الْمُتَواخونَ عَلَیها أشْباهُ الْکلاب»؛ (دنیا مردارى است و کسانى که بر آن همسفره مىشوند همچون سگاناند).
آرى، کسى که دنیا را مردارى متعفن بداند امکان ندارد به آن نزدیک شود.
امام حسن(ع) فرمودند: «أنْزِلِ الدُّنْیا بِمَنْزِلَةِ الْمِیتَةِ خُذْ مِنْها ما یَکفیکَ»؛ (دنیا را مردارى بدان و از آن بهمقدار ضرورت استفاده کن).
اگر کسى از بىغذایى به حال مرگ بیفتد، مىتواند از مرغ مردهاى که خوردنش در حال عادى حرام است، بهمقدار رفع خطر بخورد. کسى که دلش به عشق الهی زنده شود و به معنویات و مقامات اخروى علاقه پیدا کند دنیا را واقعاً مردار مىبیند و فریبِ لذاتِ آن را نمىخورد و به حداقلِ زندگى قناعت مىکند.
حضرت موسىبنجعفر(ع) در موقع دفن شخصى فرمودند: «دنیایى که آخرین منزلش این است سزاوار است کمتر به آن دل ببندیم، و آخرتى که اولین منزلش این است، سزاوار است که از عاقبت آن در هراس باشیم.»
به غیر دل که عزیز و نگاهداشتنى است
جهان و هرچه در او هست واگذاشتنى است
چه بستهاى به زمین و زمان دل خود را
گذشتنى است زمان و زمین گذاشتنى است
همین سرشک ندامت بُوَد دل شبها
در این زمین سیه، دانهاى که کاشتنى است
کسى اهلسعادت است که از این دنیاىِ زودگذر توشهاى براى فرداى خودش تهیه کند. مرحوم آقاى شیخ على کوهستانى زندگى خود را در شمال، وقف تربیتِ انسانها کرده بود. درنتیجه، امروز بسیارى در آن نواحى به وظایف دینى عمل مىکنند و بخش زیادی از آن از برکاتِ وجود ایشان است. آن مردِ بزرگ فهمیده بود که در زندگى باید چه تجارتى کند تا سود بیشترى ببرد.
چه بسیار افرادى که مىتوانند با صرفنظرکردن از زندگى تجملى و مرفه، صدها انسان را نجات دهند، ولى دوستى دنیا مانع آنان مىشود. درنتیجه گناهان آن افراد در نامۀ عمل اینها ثبت خواهد شد، چراکه اگر فریب مال و مقام دنیا را نمیخوردند و در راه هدایت مردم قدم برمىداشتند، آنان گرفتار این گناهان و معاصى نمىشدند. این است که حضرت رسول اکرم(ص) مىفرماید: «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کلِّ خَطیئَة»؛ (دوستىِ دنیا سرآمد همۀ گناهان است).
آرى، زندگى این نیست که ما تصور مىکنیم؛ خیلى سادهتر از این هم مىشود زندگى کرد. اگر زندگى را به حداقل تنزل بدهیم، مىتوانیم به نجات دیگران برسیم. انسان مىتواند با غذایى ساده هم زندگى کند. مرحوم آقاى شالچیان که مدرسۀ نیکان را بهوجود آورد و هزاران نفر را از نابودى نجات داد زندگى بدون تشریفات و بسیار سادهای داشت.
کفش مرحوم آقاى حاج میرزا ابراهیم حکمى که از علماى زنجان بود، چند وصله داشت. وقتى براى ایشان کفشى هدیه آوردند، فرمود: «من کفش دارم.» گفتند: «پیامبر(ص) هدیه را قبول مىکردند.» فرمودند: «قبول کردم، ازطرف من به کسى بدهید که این را هم ندارد.»
باید دانست که اگر روح قناعت در کسى به وجود آمد، مىتواند به انسانها خدمت کند و آنها را از هلاکتِ ابدى نجات دهد.
و. اخلاص: آنچه خالص براى خدا نباشد ازبینرفتنى است. مردان الهی چون اعمالشان جنبۀ خدایى دارد و خالصانه است، منشأ خیر و برکت مىشوند و آثارشان پایدار است؛ ولى کسانى که براى غیرخدا کار مىکنند اعمالشان بىاثر و فانى است.
رسیدن به مقام خلوص به این معنا که انسان ارادۀ خود را در ارادۀ حق فانى سازد و در مقابل فرمانِ حق چونوچرا نکند مشکل است، اما غیرممکن نیست؛ چون اگر انسان نمىتوانست به این مقام برسد، خداوندِ عالَم او را به چنین منزلتى دعوت نمىکرد. متأسفانه ما شخصیت و مقام انسانىِ خود را به امور مادىِ پَست و بىارزش مىفروشیم. این است که کارهاى تربیتى ما اثر ندارد و زندهکنندۀ شاگردان نیست.
آنچه به اعمال انسان ارزش مىدهد همان اخلاص و توجه به خداست. روحِ عبادت همین خود را ندیدن در مقابل حق است، وگرنه عبادات طولانى اگر همراه با اخلاص نباشد، مانند گردوى بىمغز است و چون نوعى خودپرستى و شرک خفى است، مورد قبول حضرتِ حق واقع نمىشود.
نماز ار نه ازروى مستى کنى
به مسجد درونْ بتپرستى کنى
معلمِ بااخلاصى که اعمالش براى خداست شخصیتِ الهی پیدا مىکند و مىتواند کارهاى مثبت انجام دهد. اخلاص یعنی فراموشکردن خود و توجه به حق. کسى که تسلیم حق شد همهچیز دارد؛ اما آنکه دل به غیرخدا بست، حتی اگر مالک همۀ دنیا هم باشد، هیچچیز ندارد.
بعد از خدا هرآنچه پرستند هیچ نیست
بیدولت آنکه بر همه هیچ اختیار کرد
مربى و معلمى که «خودى» ندارد و خودبین و خودپرست نیست، اگر شاگردى خطا کرد یا جسارتى به او نمود، عکسالعمل مناسب و سازنده از خود نشان مىدهد و مطابق مصلحت عمل مىکند، نه در راستای تشفّىِ خاطر خودش. چنین مربىاى اگر شاگردى در حق او بدى کرد، با او طورى رفتار مىکند که او گمان کند این مربى اصلاً متوجه کار زشتِ او نشده است، چراکه کوچکى خود را در این عالَمِ بىانتها درک مىکند و مىداند که اگر به او اهانت کنند و او را سبک بشمارند، لطمهاى به جایى نمىخورد. همچنین مىداند که هرطور رفتار کند، مردم از او راضى نمىشوند. بنابراین تعریف و تکذیبِ مردم در او اثر نمىکند و با زبان حال مىگوید:
به کوشش توان دجله را پیش بست
نشاید زبان بداندیش بست
بهقول قدیمىها، «دَرِ دروازه را مىشود بَست؛ ولى دهان مردم را نمىشود بست».
معلمى که مىداند مردم او را براى خودشان مىخواهند و بعد از مرگش او را تنها مىگذارند و بهدنبال کار خودشان مىروند، فقط براى رضاى خدا و سعادت ابدى به تربیت دیگران مىپردازد و چون داراى روح آرام است، نیروهاى عظیم انسانى و قواى فکرى و روحى خود را صرف افکار بیهوده نمىکند.
آرى، اگر قواى ذهنى و روحى را صرف جنگ و نزاع درونىِ خودش کند که چرا پدر فلان دانشآموز به من بد گفت یا مدیر مدرسه با من بد رفتار کرد یا اگر چنین کنم فلان معلم از من بدش مىآید و...، فرصتها و استعدادهایش را از دست مىدهد و وقتى به خودش مىآید که عمر عزیز را صَرف این مسائل بىمعنى و پوچ کرده و کار از کار گذشته و باید با دل پرخون از دنیا برود؛ اما کسى که خودبینى ندارد، از حرف مردم نمىرنجد و همیشه به یک حال است.
دریاى فراوان نشود تیره به سیل
عارف که برنجد تُنُکآب است هنوز
ما امت پیامبرى هستیم که به عیادت کسى رفت که خاکستر بر سر حضرتش مىریخت، و کسانى را که به او سنگ مىزدند و مسخرهاش مىکردند و ناسزا مىگفتند دعا کرد و فرمود: «اَللَّهُمَّ اهْدِ قَوْمی فَإنَّهُمْ لایعْلَمون.»
خلاصه، اخلاص از شرایط لازم براى مربى است. اگر مربى گرفتار خودبینى و هواى نفس باشد، چون شاگرد را درک نمىکند، نمىتواند او را با لطف و مرحمت رشد دهد و با دست خالى از دنیا مىرود و از عمر خودش نتیجه نمىگیرد.
ز. سلامتى: مربى باید ازجهتِ جسمى، سالم و قوى و معتدل باشد. پیامبراکرم(ص) فرمود: «طوبى لِمَنْ... کانَ قُواهُ سِداداً»؛ (خوشا به حال کسى که نیرویش محکم باشد). متأسفانه دشمنان ما به بهداشت و سلامت جسمىِ خود اهمیت دادند و پیروز شدند و ما عمل نکردیم و عقب ماندیم.
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «بُنِی الدّینُ عَلَى النَّظافَة»؛ (پایۀ دین پاکیزگى است). مردم فکر مىکنند نظافت فقط به این است که انسان ناخنهایش را بگیرد، حمام برود، و بدن و لباسش تمیز باشد؛ ولى باید دانست که نظافت داراى سه بخش است: نظافت ظاهر بدن، نظافت باطن بدن و نظافت روح، و تا شخصى این سه قسمت را مراعات نکند، دینش کامل نیست.
براى نظافت باطن بدن باید جهاز هاضمه و کلیهها از سموم پاکیزه باشد. کسى که دچار یبوستِ مزاج است و هزاران میکرب در رودۀ بزرگ او سم پخش مىکنند یا کبدش بهخاطر خوردن غذاهاى سرخکرده خسته و مسموم است، آیا مىتواند قیافۀ خندان و بانشاط داشته باشد و ناملایمات را تحمل کند؟ کسى که از پرخورى شکمش جلو آمده و نفسنفس مىزند یا سرتاپا مرض است، با دهان بدبو و لبهاى کبود و داغهزده که انسان از دیدن او ناراحت مىشود، آیا مىتواند شاگرد تربیت کند؟ غذاى مربى باید بسیط باشد. خوردن چند رنگ غذا باهم براى بدن مضر است.
رهبران دینى براى سلامتى ما دستورهاى ارزشمندِ بهداشتى دادهاند که بعضى از آنها در کتابهاى طبالنبى(ص)، طبالصادق(ع) و طبالرضا(ع)، جمعآورى شده است. ما به آنها عمل نمىکنیم و درعینحال توقع داریم از زندگى خودمان بهرهمند شویم، و این خیال باطلى است.
معلمى که مىخواهد مربى دیگران باشد و هزاران انسان را بسازد باید اصول بهداشت را مراعات کند؛ مثلاً هفتهاى یک روز، روزۀ طبى بگیرد و فقط میوه و مایعات مصرف کند. همچنین با ورزش و عرقکردن، سموم بدن را دفع و با خوردن آبِ ناشتا، رودهها را تخلیه کند. کسانى که عمل تخلیه در آنها بهخوبى انجام مىشود، عموماً در مقابل بیمارىها مصونیت دارند. معلمى که قوانین بهداشتى را رعایت نکند و داراى مزاج سالمى نباشد مریض مىشود. آدم مریض هم نمىتواند شاگرد سالم تربیت کند.
مرحلۀ نهایىْ نظافتِ روح است. مربى باید خود را به زیور اخلاق الهی بیاراید و داراى صفات عالی و ملکات برجستۀ انسانى باشد. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکارِمَ الْأخْلاق»؛ (آمدهام که اخلاق انسانى را به کمال رسانم). یعنى همۀ پیامبران براى همین آمدند و من آمدهام که هدف آنان را کامل کنم.
حسد، غضب، کینه، طمع، حرص، بخل، غرور و تکبر روح را آلوده مىکند. براى تقویت روح باید خود را به سختىها عادت داد. حضرت امیرالمؤمنین(ع) به امام حسن(ع) فرمودند: «عَوِّدْ نَفْسَک التَّصَبُّرَ عَلَى الْمَکروه»؛ (خود را به صبر بر مشکلات و ناملایمات عادت بده).
آرى، زندگىِ دنیا مطابق میلِ کسى نمىشود. به همین دلیل انسانى که به سختى عادت نکرده است در زندگى شکست خواهد خورد.
ما کلُّ ما یتَمَنَّاهُ الْمَرْءُ یدْرِکهُ
تَجْرِی الرِّیاحُ بِما لا تَشْتَهِی السُّفُنُ
(اینطور نیست که انسان هرچه بخواهد به آن دسترسى پیدا کند. گاهى بادها کشتىها را به جایى مىبرند که سرنشینان کشتىها نمىخواهند).
ح. نشاط: معلم باید بانشاط و خندان باشد. پیامبر اکرم(ص) همیشه لبخند بر لب داشتند. چنین نشاطى از راه ثروت به دست نمىآید. استادانى که انسانهایى را ساختند به فکر مادیات نبودند و فکرشان برتر از اینها بود. معلمى که وقتى اتاقش موکت است، غصه مىخورد و وقتى قالى خرید، خوشحال مىشود، با این روحیه نمىتواند انسانهاى وارستهاى بسازد که در مقابل حوادث مقاوم باشند. ما در زمان خود بزرگانى دیدیم که درعین فقر و تنگدستى، همیشه متبسم و خندان بودند.
خلاصه، مال و ثروت، نشاط و آرامش نمىآورد. چه بسیار ثروتمندانى که افسرده و غمگیناند و چه بسیار فقرایى که بانشاط زندگى مىکنند. براى کسبِ نشاط باید انسان از خودش بیرون بیاید و به آنچه هست دلخوش باشد. البته مطلب به این سادگىها نیست و خیلى تمرین مىخواهد. چنین آدمى اصلاً میلى ندارد که اگر فلان چیز مطابق میلش نشد، ناراحت شود. او با زبان حال مىگوید:
جهان یکسر به کام خویش دیدم
چو بنهادم برون از خویش گامى
ط. آرامش روحى
سکونى به دست آور اى بىثبات
که بر سنگِ گردان نروید نبات
از عوامل موفقیتِ یک مربى آرامش روحى است. اضطراب و نگرانى جسم را فرسوده مىکند. بسیارى از امراض جسمىْ ریشۀ روحى و فکرى دارند. براى بهدستآوردن آرامش، باید بدانیم قدرت ما محدود است و بنا نیست هرچه بخواهیم بشود و دنیا مطابق میل ما بچرخد و مردم موافق خواستۀ ما عمل کنند. اگر این را بدانیم، ناراحتىهاى روحى و نگرانىها از بین مىرود.
کسى که میل دارد هرچه مىخواهد عملى شود، درحقیقت توقع خدایى از خودش دارد؛ براى اینکه این صفت مخصوص ذات مقدس خداوندِ عالَم است که «إنَّما أمْرُهُ إذا أرادَ شَیئاً أنْ یقولَ لَهُ: کنْ، فَیکون».
انسان نباید توقع داشته باشد همه مثل او فکر کنند. آیا فکر او میزانِ افکارِ دیگران است و آیا او تافتۀ جدابافتهاى است که همه باید مطابق میلِ او عمل کنند؟ آیا احتمال نمىدهد که او اشتباه کند و دیگران درست بگویند؟ فقط پیامبران و معصومین(ع) از خطا و اشتباه مصوناند و آنچه مىکنند و مىگویند مطابق حق است. دیگران همه عیبونقص دارند و اشتباه مىکنند. همانگونه که دیگران ازنظر او اشتباه مىکنند، او هم در نظر دیگران اشتباهاتى دارد.
اگر مربى این حقیقت را درک کرد، از اینکه مردم مثل او فکر نمىکنند ناراحت نمىشود و با آنها بدرفتارى نمىکند و با این روحیه مىتواند شاگردان را دوست داشته باشد و آنها را زیر بالوپَر خود بگیرد و هدایت کند.
یکى دیگر از وسایل آرامشِ روحى آزادبودن از فکر مادیات است. کسى که به مادیات علاقه و بستگى دارد و از بودن آنها احساسِ وجد و نشاط مىکند، مسلماً از ترس فقدان آنها همیشه مضطرب و پریشان خواهد بود؛ چون خواستههاى انسان حدومرزى ندارد و به هرجا برسد، بالاتر از آن هم هست. بهعلاوه، غیر از خدا همهچیز در معرض فنا و نابودى است و اگر شخص به چیزى دلبسته باشد، بهیقین با ازدسترفتن آن چیز ناراحت مىشود. پس تنها راهْ دلنبستن به اشیاست.
یارِ ناپایدار دوست مدار
دوستى را نشاید این غدار
باید فقط به ذات مقدسى که فنا ندارد دل بست و با جان و دل گفت:
آنچه تغیّر نپذیرد تویى
وآنکه نمردهست و نمیرد تویى
عامل دیگرِ آرامش روحى قناعت و سادهزیستى است. کسانى که براى رسیدن به زندگى مجلل و مرفه، خودشان را به زحمت مىاندازند، پس از بهدستآوردن آن زندگى، باز دچار اضطراب و نگرانىاند.
پیامبر اکرم(ص) فرمودند:«أنا وَ الْأتْقِیاءُ مِنْ أُمَّتی بَریئونَ مِنَ التَّکلُّف»؛ (من و پرهیزگاران امتم از تکلف بیزاریم) وخودمان را براى موهومات به زحمت نمىاندازیم.
آرى، بهگفتۀ یکى از بزرگان، سختترین علمْ علم زندگى است، یعنى اینکه بدانیم چطور زندگى کنیم تا انرژى ما هدر نرود.
ى. تمرکز قوا: از شرایط لازم براى مربى، تمرکزِ قواى روحى است. کسى که نیروهاى فکرى او در مسائل مختلف پراکنده شده نمىتواند مربى لایقى باشد.
اشعۀ آفتاب بهطور طبیعى کاغذ را نمىسوزاند، اما اگر بهوسیلۀ ذرهبین متمرکز شود، آنوقت آن را مىسوزاند. آرى، با تمرکز قواست که انسان در زندگى موفق مىشود.
ز فکر تفرقه بازآى تا شوى مجموع
بهحکم آنکه چو شد اهرمن سروش آمد
قناعت و بىاعتنایى به دنیا و در مقابل، توجه به معنویات و یاد خدا بودن از عوامل تمرکز قواى روحى است. معلمى که دائم در فکر بهبودِ زندگى و تجملات و رفاه بیشتر است، چون تمرکز قوا ندارد، در کار تربیت موفق نخواهد شد.
کسى که داراى این صفات عالیه و ملکات برجستۀ انسانى نباشد نباید شغل معلمى را که کار انبیاست قبول کند و باید بداند که انتخاب این شغلْ نوعی جنایت است. اگر مدیر مدرسهاى چنین فردى را براى معلمى انتخاب کند و شاگردها فاسد شوند، مسئول گمراهى آنها خواهد بود و فرداى قیامت باید پاسخگو باشد.
این سهلانگارىها براى این است که ما در تأسیس مدرسه، هدف نداریم. اگر هدفِ ما ساختن انسانهاى بافضیلت و متخلق بود، مسلماً در انتخاب معلم و حتى مستخدم و راننده دقت مىکردیم.
بعد از اینکه معلمِ شایستۀ بافضیلت را انتخاب کردیم، براى رضاى خدا باید او را کاملاً تأمین کنیم تا بتواند با خیالِ راحت به کار تعلیم و تربیت بپردازد. معلمى که گرفتار مسائل زندگى است و عصرها به شغل دیگر مىپردازد، نمىتواند انسان تربیت کند.
مدیر مدرسه باید از مشکلات خانوادگى معلمان و کارمندان خود مطلع باشد و در حد توان در رفع آنها بکوشد.
مدیر باید با دلسوزى و خیرخواهى، معلمان را در مسائل زندگى و در انتخاب همسر راهنمایى کند. در قدیم مىگفتند: «پیر را براى خریدِ اسب و جوان را براى خواستگارى نفرستید.»
اولیا باید مراقب باشند که فرزندشان گرفتار خانوادهای مادى و دنیاپرست نشود. چه بسیار جوانهاى بافضیلت و اصیل که بهواسطۀ همسر نامناسب براى همیشه نابود شدند! همسر یعنى همفکر. معلمى که با روح بچهها سروکار دارد، باید ازجهت همسر و خانواده، آرامش داشته باشد و به همین علت در خواستگارى باید از خانواده، بستگان، مدرسه و دوستان طرف مقابل تحقیق کند.
یک معلم نباید از خانوادۀ خیلى متمول دختر بگیرد. چون آن دختر در خانهاى بزرگ شده که پدرش درآمد فراوان داشته و متناسب با آن خرج مىکرده است و اگر شوهرش نتواند آنطور خرج کند به او سرکوفت مىزند و او را به تغییر شغل یا انتخاب شغل دوم مجبور مىکند، و اگر هم هیچ نگوید و با او بسازد، چون خود را با دیگران مقایسه مىکند، به امراض عصبى دچار مىشود. به عکس، اگر معلم با خانوادهاى ازدواج کرد که ازجهت مادى پایینتر از او بودند، همسرش آرامش روحى او را به هم نمىزند و او مىتواند با فکرى آسوده به تعلیم و تربیت بپردازد و انسانهایی بافضیلت بسازد.
۱۰. گزینش دانشآموز
یکى از شرایط موفقیت در کار تعلیم و تربیت، انتخابِ شاگرد مناسب از جهت استعداد، اخلاق و اصالت خانوادگى است. مولوى مىگوید:
چون بکارى در زمینِ اصل کار
تا بروید هر یکى را صدهزار
شاگردى که فرضاً استعداد بوعلى را دارد اما ازجهت اخلاق و خانواده عقب است به درد مدرسه نمىخورد و تلاش درجهت رشدِ علمى او مانند شمشیردادن به دست انسان مست است.
تیغدادن در کفِ زنگىّ مست
بِه که آید علمْ ناکس را به دست
ازطرفدیگر، تلاشِ مدرسه برای رشد علمی شاگردى که از خانوادهای اصیل است اما استعداد ندارد نیز بىنتیجه خواهد بود.
زمین شوره سنبل برنیارد
در آن تخم و عمل ضایع مگردان
پس مدرسه از شاگردى نتیجه مىگیرد که هم بااستعداد باشد و هم داراى خانوادۀ اصیل. ممکن است کسى بگوید: «خوبها که خوباند؛ باید بدها را خوب کنید.» در جواب باید گفت: «همین که بتوانیم خوبها را خوب نگه داریم تا فاسد نشوند، خیلى هنر کردهایم.» آرى، اگر ما قدرت بیشترى داشتیم که مىتوانستیم افراد بیشترى را تربیت کنیم اما کوتاهى مىکردیم، مسئول بودیم. حال که قدرتمان محدود است، آیا باید آن را صرف کنیم تا دانشمندى متدین براى آینده بسازیم که هزاران نفر را نجات دهد یا کارگرى تربیت کنیم که اگر متدین هم باشد، اثر ضعیفى در جامعه خواهد داشت؟
فرض کنید ما هزار متر زمین داریم و مىتوانیم تنها صد اصله درخت در آن بکاریم. آیا صد درخت گلابىِ شاهمیوۀ درجۀ یک بکاریم یا آلبالو تلخه؟ پس چون فعلاً قدرت ما محدود است، چارهاى نداریم جز ساختنِ افرادى که ازجهت اخلاق و خانواده و استعداد علمى عالى باشند، و اگر این نیرو را صرف دیگران کنیم، در پیشگاه خدا و وجدان و عُقلا شرمنده خواهیم شد.
مطلب دیگرى که دربارۀ گزینشِ ورودى سال اولِ دبستان باید گفت این است: در گذشته، بچهها را معلمان مدرسه مىآزمودند و بهاصطلاح «تست مىکردند»، اما در سالهاى اخیر آزمون هوش به متخصصان روانشناسى و علوم تربیتى واگذار شد، به دو دلیل: نخست اینکه متوجه شدیم این مسئله تخصصى است؛ دوم اینکه فهمیدیم اگر اولیاى اطفال تستکنندگان را بشناسند، ممکن است اعمالِ نفوذ کنند و با خواهش و التماس معلمان را تحت فشار قرار دهند. در روش جدید، نمرات بچهها در این آزمون به رایانه داده مىشود و دو برابر ظرفیتِ موردنیاز از بالاترین نمرهها براى مصاحبه اعلام مىگردد. پس از مصاحبه با پدر و مادر و تحقیق دربارۀ خانواده، اسامى پذیرفتهشدگان نهایى اعلام مىشود. با این روش اشکالات و توقعات قدیم رفع شده است.
البته مدیرانِ مدارس باید افرادى استوار و ثابتقدم باشند و تحتتأثیر خواهشهای بیجا یا آشنایى خانوادهها قرار نگیرند. مدیر باید این قدرت روحى را داشته باشد که اگر یکى از بستگانش هم واجد شرایط نبود، او را نپذیرد، حتى اگر بچۀ خودش باشد. بنده دو تا از فرزندان یکى از نزدیکترین بستگانم را از مدرسه بیرون کردم و مرحوم آقاى روزبه یکى از اقوام نزدیکش را نپذیرفت. این طمع خام است که کارى کنیم همه از ما راضى باشند. اگر بخواهیم مدرسۀ خوب و نمونه داشته باشیم و رجال علم و فضیلت تربیت کنیم، قطعاً نمىشود همۀ مردم را از خودمان راضى نگه داریم.
با دو قبله در رهِ توحید نتوان رفت راست
یا رضاى دوست باید یا هواى خویشتن
* * *
رضاى دوست به دست آر و غیر را بگذار
هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند
مرا که با چو تو مقصودى آشتى افتاد
رواست گر همه عالم به جنگ برخیزند
خاتم انبیا(ص) فرمود: «قولوا لا إلهَ إلَّا اللَّه تُفْلِحوا» اگر مقصودِ آن حضرت این باشد که فقط با گفتن لا اله الا الله پیروز مىشویم، پس چرا ما در زندگى پیروز نیستیم؟ پس معلوم مىشود که مقصود این است که با تمام وجود معتقد باشیم که در عالم، معبودى جز خدا نیست و در اینصورت است که خواستۀ خویشان و آشنایان را بر رضاى خدا مقدم نخواهیم داشت. اگر چنین شدیم، در تعلیم و تربیت و امر مدرسه موفق خواهیم بود. در غیر اینصورت، با دست خالى از دنیا خواهیم رفت، اگرچه تصور کنیم که کار الهی کردهایم و در تعلیم و تربیت قدمى برداشتهایم.
عشق آن شعله است کاو چون برفروخت
هرچه جز معشوق، باقى جمله سوخت
تیغِ «لا» بر قتل غیرِ حق براند
در نگر آخر که بعدِ «لا» چه ماند
ماند «الا الله» باقى جمله رفت
شادباش اى عشقِ شرکتسوزِ زَفت
البته در مقطع دبیرستان براى گزینش دانشآموز بهجاى تست هوش، امتحان علمى مىگیرند. اینجا باید در اخلاق و خانوادۀ دانشآموز خیلى بیشتر دقت کرد و از محیط تحصیل قبلىِ او تحقیق به عمل آورد، چراکه گفتهاند: «اَلْمُجالَسَةُ مُؤَثِّرَة»، یعنی همنشینى در انسان اثر دارد.
خواجه نصیر طوسى در کتاب اخلاق ناصرى مىگوید که گاهى نوجوان یک ساعت با فرد نامناسبى معاشرت مىکند و اثرش تا بیست سال مىماند. بهسوى خوبى رفتن مثل این است که بخواهیم یک سنگ چهل منى را از پایین کوه به بالا ببریم؛ ولى بهسوى بدى رفتن مثل آن است که بخواهیم همان سنگ را از بالا به پایین بیندازیم.
آرى، بچهها از یکدیگر رنگ مىگیرند و یک شاگردِ نامناسب کلاس را بههم مىریزد و یک مدرسه را از بین مىبرد و بهقول قدیمىها «یک بز گر گله را گر مىکند». دکتر چهرازى در کتاب بیست مقاله مىنویسد:
یک شاگرد حسود یا متجاوز، یک کلاس سى نفرى را متلاشى مىکند. اگر یک نفر در شهر مبتلا به وبا باشد، تمام مردم گرفتار مىشوند. ضرر شاگردى که اخلاقش فاسد است، براى یک مدرسه، از یک بیمار وبایى براى یک شهر، بهدرجات بیشتر است.
باید در نظر داشته باشیم که یک شاگرد بىاستعداد تنها کلاس را متوقف مىکند؛ ولى اگر خانوادهاش نامناسب باشد، هدف مدرسه را که اخلاق و دین است از بین مىبرد. پس باید در این موضوع خیلى دقت کرد.
کسى که سندِ دبیرستان علوى بهنام او بود، فرزندش مشکل اخلاقى پیدا کرد و بنا شد او را اخراج کنیم. شاگردان دیگر گفتند: «او را که اخراج نمىکنند.» پدرش هم گفت: «آخر ما پول دادیم.» در جواب گفته شد: «تو پول دادى؛ ما جان دادیم. فردا اثاث را به مردم برمىگردانیم و مدرسه را تعطیل مىکنیم.» ملاحظه کنید، اگر در همین یک موضوع، ضعف نشان داده بودیم، قطعاً مدرسۀ علوى باقى نمانده بود.
اگر شما مىخواهید انسان تربیت کنید، باید محیطى داشته باشید که مردم ببینند شما اسیرِ پول نیستید. از دانشآموزِ بااستعداد یا متوسط که خانوادهاش متدین است ولى تمکن مالى ندارد، نباید شهریه گرفت. این روش در مدرسۀ علوى از ابتدا تا الان جریان داشته است. ما از دانشآموز بىبضاعت شهریه نمىگرفتیم و لباس و غذایش را هم مىدادیم و براى اینکه شخصیتِ او لطمه نبیند، نمىگذاشتیم این مطلب را کسى بفهمد؛ اما دانشآموز بىاستعداد یا کسی را که ازجهت اخلاقى و خانوادگى مناسب نبود ثبتنام نمىکردیم، بااینکه ولىِ او حاضر بود چند میلیون به مدرسه کمک کند.
نکتۀ دیگر در انتخاب شاگردْ اعتدال جسمى است، چون روحِ متعادل در بدنِ متعادل به وجود مىآید. کسىکه داراى مزاجى نامتعادل است، اگر استعداد عالى هم داشته باشد، دردى از مسلمانها دوا نخواهد کرد. در زمان سابق، اگر کسى مىخواست در سیر و سلوک قدمى بردارد، استاد دستور مىداد به طبیب مراجعه کند و تصدیق تعادلِ مزاج بیاورد. بنابراین مدرسهاى که مىخواهد انسانهاى بزرگ تربیت کند، باید قوا را صرف افرادى کند که از همهجهت شایسته باشند و اگر غیر از این کند، نعمت الهی را شکر نکرده است؛ چون معناى شکر این است: «صَرْفُ الْعَبْدِ جَمیعَ ما أنْعَمَ اللَّهُ فیما خُلِقَ لِأجْلِه.»
آیا مهندس را مىشود به عملگى واداشت؟ آیا اگر نیروى مربى که باید صرف ساختنِ انسانِ قابل شود، برود پای افراد کودن و نالایق، کفران نعمت نیست؟
اگر قابل در قابلیتش ضعیف و ناقص باشد، دردى دوا نمىشود. البته استثنا هم هست که «یُخْرِجُ الْحَی مِنَ الْمَیت»؛ اما ما نمىتوانیم روى استثناها توقف کنیم.
۱۱. سادگى لباس و وضع ظاهرى
یکى از اصولى که در مدرسه مراعات مىشد سادگى لباس و کوتاهبودن موى سرِ دانشآموزان بود، چون اگر در این سن، دانشآموز به آرایش و زیبایى لباس و ظاهر خود سرگرم شود، از درس و رشدِ علمى بازمىماند و کمکم ازجهتِ اخلاقى هم تنزل مىکند و به معاشرتهاى ناجور مبتلا مىشود و در دام افراد منحرف مىافتد. برعکس، اگر ظاهرى ساده و مویى کوتاه داشته باشد، از این خطرات محفوظ مىماند. اصولاً کسى که در فکر مسائل پست مادى است از مسائل عالى معنوى بازمىماند.
آرى، نوجوان در این سن به خودآرایى میل دارد؛ ولى مربیان مدرسه با هدایت و نظارت پدرانۀ خود باید او را از این خطرات بازدارند و سر کلاس، روحیۀ دانشآموزان را تقویت کنند و بگویند: «شخصیتِ شما بالاتر از این است که گرفتار لباس و موى سر باشید. ممکن است دوستان و بستگان، شما را مسخره کنند؛ اما نباید به حرف آنها اعتنا کنید، بلکه باید به فکر تحصیل علم و کمال باشید تا در آینده به درد مردم و جامعۀ خودتان بخورید.»
پدر و مادرها دوست دارند فرزندانشان زیبا باشند، ولى باید به آنان گفت: وقتى شما از موى سر پسرتان خوشتان مىآید، مطمئن باشید بیگانگان هم از آن خوششان مىآید و همین منجر به انحراف فرزندتان مىشود.
۱۲. بهداشت، تغذیه، ورزش
در تربیتِ انسان، شناخت ساختمانِ وجودى او خیلى مهم است. انسان روحِ مجرد نیست؛ بلکه مرکب از جسم و روح و ظاهر و باطن است. بعضى به ورزش و سلامتِ جسمى و تغذیۀ بچهها خیلى توجه مىکنند، غافل از اینکه اگر کسى جسمش سالم ولى روحش نامتعادل باشد، موجود عاطل و باطلى خواهد شد. همینطور برعکس: اگر روح ساخته شد و جسم ناسالم بود، روح نمىتواند با بدنِ ضعیف و نامتعادل کارى پیش ببرد. حضرت امیرمؤمنان(ع) مىفرماید: «کسى که مزاجش پاک و متعادل شد اثر روح در او قوت مىگیرد و بهسوى کمال بالا مىرود و بر همۀ حرکات و سکنات خودش مسلط مىشود. آیا در چنین کسى ملکات عالی انسانى بهوجود نمىآید و فرشتهصفت نمىشود؟»
ابنسینا مىگوید که مسائل روحى و روانى در جسم اثر دارد: «آیا نمىبینى کسى که گرفتار ترس و وحشت باشد، هاضمهاش کار نمىکند و از انجام اعمال طبیعى و بدنى خودش عاجز مىشود؟»
بعضى به این مسئله توجه ندارند و فقط بر تربیتِ اخلاقى شاگرد تأکید میکنند که دروغ نگوید، غیبت نکند، قرآن و حدیث حفظ کند و...، غافل از اینکه اگر شاگرد مزاجِ نامتعادلى داشت، عصبانى و تندخو مىشود.
اگر ماشین بنزین نداشته باشد حرکت نمىکند. بدن انسان باید متعادل باشد، چون کمیت و کیفیت غذا در هوش و فهم و حتى در عبادت انسان اثر مىگذارد. اگر بدن سالم نباشد، روح نمىتواند کار خودش را انجام دهد. عقل سالم در بدن سالم است و چون بدن از غذا ساخته شده است، باید به تغذیه توجه کامل داشته باشیم. اگر جهاز هاضمه ضعیف باشد و نتواند شیرۀ غذا را بکشد، بهواسطۀ فقر غذایى، حافظهْ ضعیف، فهمْ کند، و بدن خسته مىشود و فرد نمىتواند مطالعه کند. یکى از شاگردها مىگفت: «با نیم ساعت مطالعه خسته مىشدم، اما بعد از تغییر روشِ تغذیه، گاهى هشت ساعت مطالعه مىکنم و ابداً خسته نمىشوم.» آرى، امکان ندارد انسان بدون طى مقدمات به نتیجه برسد.
شاگردى داشتیم که در کلاس، معلم و بچههاى دیگر را اذیت مىکرد. با تشخیص دکتر غدد، معلوم شد مشکل تیروئید دارد و با معالجۀ آن، بسیار آرام شد.
دانشآموز دیگرى خیلى شلوغ مىکرد. او را دکتر بردند. دواى ضدانگل به او داد. با دفع مقدار زیادى کرْم، بهکلى آرام شد.
پس باید علاوهبر کار تربیتى، دربارۀ سلامتِ مزاج دانشآموزان هم اقدام کرد. براى این منظور معاینۀ پزشکى از همۀ شاگردان باید جزو برنامۀ مدرسه باشد، تا اگر ضعفى در چشم، گوش، دندان، گوارش یا جهات دیگر شاگردى تشخیص داده شد، به خانوادهاش اطلاع دهند که درصدد رفع آن برآیند.
الان در بعضى مدارس ما مطب دندانپزشکى با کمک فارغالتحصیلان خود مدرسه با هزینۀ ارزان به شاگردها و معلمها خدمات مىدهد.
ما باید بدانیم که با موجودی پیچیده روبهروییم. خداوند تنها در خلقتِ انسان فرموده است: «فَتَبارَک اللَّهُ أحْسَنُ الْخالِقین»و در خلقت آسمانها و زمین و گیاهان و حیوانات چنین تعبیرى به کار نبرده است. این انسان را به ما سپردهاند که تربیتش کنیم. ببینید کار چقدر سخت و پرمسئولیت است!
غذا در هوش و درس و اخلاقِ دانشآموز مؤثر است. بعضى از غذاها، مثلاً عدس، هوش و حافظه را زیاد مىکند. یکى از دوستان مىگفت: «یهودىها براى مدارس خودشان هر سال مقدار زیادى عدس تهیه مىکنند و به دانشآموزانشان عدسى مىدهند.» در روایات ما هست که عدس هوش را بالا مىبرد. همچنین خوردن شلغم سفارش شده است. سبزىفروشى مىگفت: «در محلۀ یهودىها روزى چند گونى شلغم مىخرند، اما در جاهاى دیگر در یک هفته تنها یک گونى خریدارى مىشود.» آنها روایات ما را در زندگى پیاده کردند و درنتیجه پیشرفتهایى داشتند. آنها در تغذیۀ خود و فرزندانشان اینطور دقیقاند و متأسفانه ما توجهى به این موضوع مهم نداریم. تنقلات بچههاى ما چیپس و پفکنمکى و مانند اینهاست که ازجهت بهداشتى ضررهایى دارند و مصرفشان تنها بهنفع کسانى است که مىخواهند از این راه پولهاى کلانى به دست آورند.
در سابق، برگۀ هلو و زردآلو و کشمش و توت و انجیر خشک و مانند اینها به بچهها مىدادند که داراى مواد غذایى مفید بود. غذا باید تأمینکنندۀ مواد موردنیاز بدن و داراى کیفیت باشد. کمیت و مقدار آن مهم نیست. متخصصان تغذیه مىگویند: «ایرانىها با غذاهایى مانند آشرشته تنها شکمشان را پُر مىکنند.»
یکى از دوستان که از طب جدید و قدیم بهرهمند بود مىگفت: «چون هدف این مدرسه آدمسازى است، وظیفۀ خودم مىدانم که معلمان و دانشآموزان این مدرسه را در مسائل بهداشتى و تغذیه راهنمایى کنم.»
ایشان گاهى به آشپزخانۀ مدرسه مىرفت و اگر در آنجا ظرفِ ادویه مىدید، برمىداشت و مىبرد و مىگفت: «در مناطق مرطوب (مثل شمال ایران) ادویه ضرر ندارد، اما در تهران و مناطق خشک مضر است و چون نیروى جنسى را تحریک مىکند، براى نوجوان و جوان بههیچوجه صلاح نیست.» پدر و مادر و معلم و مدیر مدرسه باید نهایت دقت را در غذاى نوجوان و جوان داشته باشند و از مصرف ادویه و غذاهاى سرخکرده که محرک قوۀ جنسى است جلوگیرى کنند. ایشان مىگفت: «شیرینىهاى بازار را نخورید، چون اساساً قندهاى مصنوعى براى بدن مضر است.» باید از قندهاى طبیعى استفاده کرد که در کشمش، انجیر، توت و مانند آنها وجود دارد.
اوایل در اردوى تابستانى که بچهها استخر مىرفتند، موقع نوشیدن چاى، براى برداشتنِ قند هول مىزدند. ایشان گفت: «بدن اینها چون در آبِ سرد شنا مىکنند به کالرى احتیاج دارد و باید مواد قندى به بدنشان برسد. اگر مىخواهید قند زیاد نخورند، مقدارى کشمشِ طبیعى تهیه کنید. بعد خوب بشویید و خشک کنید و قبل از استخر مقدارى به دانشآموزان بدهید.» از روزى که این کار انجام شد، یک حبه قند برمىداشتند و هول نمىزدند. از اینجا باید متوجه شویم که در مسائل تربیتى باید علت مشکلات را شناسایى و برطرف کرد.
ایشان مىگفت: «برنج آبکش کرده ویتامین و نشاستهاش را از دست مىدهد و خاصیت غذایى ندارد.» لذا مدرسه بهجاى برنج آبکشکرده، کته مىداد.
ایشان مىگفت: «مواد سرخکرده براى کبد مضر است. درنتیجه لب داغه مىزند و دهان بو مىدهد و یبوستِ مزاج مىآید.» لذا در مدرسه غذاى سرخکرده نمىدادیم. همچنین مصرف گوشتِ چرخکرده را قدغن کرده بود و نیز مىگفت: «نان باید برشته باشد و سیبزمینى و سبزیجات باید بخارپز شوند.»
فروشگاه مدرسه میوههاى خشک مثل آلبالو، توت، انجیر، کشمش، برگۀ هلو و زردآلوى خوب تهیه مىکرد و در اختیار بچهها مىگذاشت تا شیرینىهاى مصنوعى و تنقلات بیرون و خوراکىهاى غیر بهداشتى را مصرف نکنند. در تغذیۀ پیش از ظهرِ دبستان، بعضى روزها سیب یا پرتقال و بعضى روزها دوغ و خرما به دانشآموزان مىدادند.
یکى از معلمها که به سرگیجه مبتلا شده و با مراجعه به دکترها نتیجه نگرفته بود، با مصرف سبزیجات کسالتش برطرف شد. یکى دیگر از معلمها به بوى بدِ دهان مبتلا شده بود. با تغییر رژیمِ غذایى، بعد از یک هفته کاملاً این عارضه از او برطرف شد. مربىای که باید در قلب دانشآموز جا داشته باشد، اگر دهانش بوى بد بدهد، موجب تنفر دانشآموز مىشود و دیگر نمىتواند در او اثر بگذارد. قرآن مىفرماید: «وَ أْتوا الْبُیوتَ مِنْ أبْوابِها»؛ یعنی هر کارى را باید از راهش وارد شد.
اگر بخواهیم در امر تربیت موفق شویم، باید تمام این نکات را مراعات کنیم. محال است بدون طىکردن این مقدمات به نتیجه برسیم.
یکى از معلمان مىگفت: «دو فرزند اولم شبها تا صبح بیدار بودند و مادرشان در زمان حمل بسترى بود و بعد از زایمان شیر نداشت. ولى در بچۀ سوم با رعایت برنامۀ غذایى بسترى نشد و بعد از زایمان هم توانست بهطور کامل به بچه شیر بدهد و این بچه یک شب هم دچار بىخوابى نشد.»
وقتى انسان مىتواند با غذا و داروهاى گیاهى خود را معالجه کند، چرا به داروهاى شیمیایى متوسل شود؟
اگر معلم به این نکات بهداشتى و مسائل تغذیه توجه نداشته باشد، ممکن است مریض و بسترى شود و درنتیجه شاگردان از درس محروم بمانند. آیا این معلم مسئول عمر شاگردان نخواهد بود؟ پس معلم باید مراقب سلامت جسم خود باشد.
در زمان فعلى، مزاجِ بچههاى ما بهواسطۀ غذاهاى غیرطبیعى خراب شده است. این است که باید این مطالب در جلسات اولیا به پدر و مادرها گفته شود تا با رعایت قوانین بهداشتى و تغذیۀ سالم و طبیعى، بچههایشان گرفتار امراض نشوند و با هوش و حافظۀ قوى تحصیل را ادامه دهند.
عدهاى دچار یبوستِ مزاج هستند. یبوست بزرگترین دشمن سلامتى است و آن را باید با غذا معالجه کرد؛ بهاینترتیب که صبح ناشتا، آب یا خاکشیر با آب داغ مصرف کنند و از خوردن ادویه و غذاهاى سرخکرده بپرهیزند و بهجاى آن سبزى بخارپز مصرف کنند و میوه و سبزى بیشتری استفاده کنند، چون سبزى حرکات دودىشکل روده را افزایش مىدهد و رودهها را تخلیه مىکند.
اگر با این دستورهاى غذایى ساده، شاگردى را نجات دهیم و ناراحتى جسمىاش را برطرف کنیم، به مدرسه علاقهمند مىشود و درنتیجه، دستورهاى تربیتى مدرسه را هم عمل خواهد کرد.
نکتۀ دیگر در بهداشت جسم، خصوصاً براى جوانان، ورزش است. فرد جوان بهاینوسیله انرژى خود را مصرف مىکند و دچار مشکلات جنسى نمىشود. در اردوهاى تابستانى حتماً باید برنامۀ شنا باشد. شنا بهترین ورزش است. پدرى مىگفت: «در تابستانها که پسرم به اردو مىآید و شنا مىکند، عصرها چند ساعت مىخوابد و ما خیالمان ازجهت اخلاقى راحت است.»
ما باید در زمستانها هم استخر سرپوشیده داشته باشیم تا دانشآموزان و معلمان شنا کنند. اگر معلمى شنا کند، با نشاط سرِ کلاس مىرود؛ دیگر خسته و افسرده نیست و اثر کارش چند برابر مىشود.
اگر بخواهید دانشآموزان را صحیح تربیت کنید، باید ترتیبی بدهید که این نکات همهاش رعایت شود. اگر نردبانى ده پله داشته باشد و شما نُه پلۀ آن را بروید، تا پایتان را روى پلۀ دهم نگذارید، به بالاى پشتبام نمىرسید.
باید بدانیم که معلمِ خوب و امکانات آموزشى براى تربیتِ بچهها کافى نیست. کسى که خود را مسئول تربیت آنان مىداند و معتقد است فرداى قیامت باید جواب بدهد لازم است به مسائل بهداشتى، تغذیه و ورزش آنان توجه کامل داشته باشد.
۱۳. هماهنگى اولیا با مدرسه
چون دانشآموزان بیشتر وقتشان را در خانه مىگذرانند و بیشترین تأثیر را از پدر و مادر مىگیرند، اگر بخواهیم دوشخصیتى نشوند و زحمات مدرسه هدر نرود، باید پدر و مادرِ آنها را در مسائل تربیتى با مدرسه هماهنگ کنیم تا مخالف برنامههاى تربیتى مدرسه عمل نکنند. به اینجهت باید در طول سال تحصیلى براى پدر و مادرها جلسات منظمى تشکیل دهیم.
پدر و مادرى که تربیت ندارند و با مطالب تربیتى بیگانهاند نمىتوانند فرزند مؤدبى داشته باشند، چون امکان ندارد کسى که چیزى را ندارد آن را به دیگرى بدهد.
ذات نایافته از هستى بخش
کى تواند که شود هستىبخش
در این جلسات باید سه موضوع را براى اولیا مطرح کرد: اول، مسائل لطیف روحى و معنوى که باید افرادى وارسته آنها را براى پدر و مادرها بیان کنند تا به دنیا بىاعتنا شوند و اسیر مادیات نباشند. پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کلِّ خَطیئَة»؛ (دوستى دنیا سرآمد همۀ گناهان است).
پدرى که چنان غرق افکار مادى و پولپرستى است که وقتى فرشى به خانه مىآورَد از خوشحالى مىرقصد، و مادرى که طوری غرق تجمل و مُدگرایى است که اگر جواهراتش را بدزدند سکته مىکند، آیا مىتوانند انسانی مفید و وارسته بسازند؟
اگر به فرزندى که در دامن این پدر و مادر بزرگ شود بگویند «فلان شخص از گرسنگى مىمیرد»، مسلماً و بهحکم «کلُّ إناءٍ یتَرَشَّحُ بِما فیه»؛ (از کوزه همان برون تراود که در اوست)، مىگوید: «به من چه ربطى دارد؟ من باید تأمین آتیه کنم!»
پس اگر بخواهیم دانشآموزانى بزرگوار و وارسته تربیت کنیم، باید بىارزشى دنیا را براى پدران و مادران مطرح کنیم و به آنان بگوییم: «چه بخواهید و چه نخواهید، یک روز شما را رو به قبله مىکِشند و چانهتان را مىبندند و با آمبولانس به غسالخانه و گورستان مىبرند و بچههایى هم که عمرى جان کندید تا ثروتى برایشان بگذارید، به فکر شما نخواهند بود.
غمِ خویش در زندگى خور که خویش
به مرده نپردازد از حرصِ خویش
نمىگوییم پول نداشته باشید؛ مىگوییم به آن دل مبندید تا بتوانید از آن در راه خدا براى آخرتتان استفاده کنید.»
مرحوم آقاى شالچیان میلیونها تومان براى تأسیس مدرسۀ نیکان خرج کرد و منشأ تربیت صدها متخصصِ متدین شد. او در یک خانۀ محقر با چند فرش کهنه زندگى مىکرد. اگر میل دارید فرزندانتان سعادتمند، دانشمند و براى جامعه مفید باشند، باید دین داشته باشند، و اگر بخواهید دین داشته باشند، باید شما دین داشته باشید و در بند مادیات نباشید. کسى که دین و تقوا ندارد و در مقابل پول کوچک مىشود و زانو مىزند و خدا و قبر و قیامت را فراموش مىکند آیا مىتواند فرزندى متدین و باایمان تربیت کند؟ خیر، چون انسان است که مىتواند انسان بسازد. بنابراین اولیا باید امور مادى را در نظر بچهها کوچک و بىاهمیت جلوه دهند، چون بچهاى که پول در نظرش بزرگ باشد، در آینده به دزدى و خیانت مبتلا خواهد شد.
بخش دوم از مطالبى که باید تذکر داده شود، مسائل تربیتى با مبانى صحیح است که باید متخصصان مسائل علوم تربیتى براى پدرها و مادرها بیان کنند، بهویژه مادرها، چون بیشتر از پدرها با فرزندشان در خانهاند و با مشکلات تربیتى و رفتارى آنها برخورد دارند و براى حل آنها و داشتن فرزندانی خوب، بیشتر به مسائل تربیتى توجه مىکنند. بنابراین باید مطالب تربیتى را با بیانات مختلف براى آنان شرح داد.
درضمن، مقررات و آییننامۀ مدرسه را باید در شهریورماه براى اولیاى دانشآموزانى که اولین سال است به این مدرسه مىآیند، طى جلسهاى بیان کرد؛ چون اگر این مقررات را ندانند، ناهماهنگى فرزند آنان با دیگر شاگردان باعث میشود زحمتهاى مدرسه از بین برود؛ مثلاً باید به اولیا گفت: «مدرسه را در نظر بچهها کوچک نکنید و اگر اعتراض و انتقادى دارید، آن را با مدرسه در میان بگذارید. مسلماً مسئولان مدرسه خود را معصوم نمىدانند و اگر دوستانه این اشکالات را بگویید، مطمئناً آن را مىپذیرند و در رفع آن مىکوشند.»
اگر در این جلسه بعضى از اولیا نیامدند، باید جلسۀ دیگرى تشکیل داد و مطالبى را که در جلسۀ اول گفته شد، براى آنها بازگو کرد و اگر باز هم عدهاى نیامدند، باید براى آنها جلسۀ دیگرى ترتیب داد. این دقت براى آن است که حتى اگر یک نفر از اولیا با مقررات مدرسه آشنا نباشد و فرزندش ندانسته خلافهایى مرتکب شود، خلاف او روى دانشآموزان دیگر اثر مىگذارد و زحمت مدرسه به هدر مىرود و حتی ممکن است کار به اخراج آن دانشآموز بکِشد. لذا باید خیلى دقت کرد تا تمام امور انضباطى مدرسه به همۀ اولیاى تازهوارد گفته شود.
پیامبر گرامى(ص) فرمودند: «إنَّ اللَّهَ یحِبُّ عَبْداً إذا عَمِلَ عَمَلاً أحْکمَه»؛ (خداوند دوست دارد هرکس کارى مىکند، آن را صحیح و محکم انجام دهد).
محکمکارى محبوب خداوندِ عالَم است و در اینجا به این است که نگذاریم حتى یک نفر از اولیاى دانشآموزان از مقررات مدرسه بىاطلاع بماند.
موضوع سومى که باید گفت، سیر فعالیتهاى آموزشى و مسائل انضباطى است که معلمان راهنما باید براى اولیا بیان کنند.
۱۴. همکارى اولیا با مدرسه
«تَعاوَنوا عَلَى الْبِرِّ» (در کارهاى نیک به یکدیگر کمک کنید).
از این آیه استفاده مىشود که کارهاى نیکِ ریشهاى و بنیادین بدون کمک و همکارى دیگران به نتیجه نمىرسد. ازطرفی، چون انسان حب نفس دارد و فرزند خود را پارۀ تن خود مىداند، به تربیت او علاقهمند است و به مدرسۀ فرزندش کمک مىکند. بنابراین، باید در کارهاى مدرسه از اولیا کمک گرفت.
وقتى خواستیم ظهرها در مدرسه ناهار بدهیم، بعضى اولیا در تهیۀ مواد غذایى خوب و سالم بهقیمت ارزان کمکمان کردند.
همچنین فروشگاه مدرسه ابتداى هر سال، لوازمالتحریر مناسب و ارزان را از پدرهایى که در این شغل هستند تهیه مىکرد و در اختیار دانشآموزان مىگذاشت.
در صورت امکان، چند نفر از اولیاى متدین و دلسوز و مؤمن به مدرسه، امور مالى مدرسه را در اختیار بگیرند تا مدیر با خیالِ راحت به مسائل آموزشى و تربیتى بپردازد. مرحوم آقاى روزبه براى اینکه ذهنش به مسائل مالى آلوده نشود، مىگفت شهریۀ دانشآموزان را به مسئول امور مالى بدهند.
۱۵. نظارت بر کارهاى دانشآموزان
براى مراقبت از دانشآموزان در مدرسه و نظارت بر کارهاى آنها، علاوهبر معلمان راهنما و ناظم، باید از خود بچهها استفاده کرد. ما به شاگردهاى دلسوز و منظم مىگفتیم: «اگر دانشآموزى خلاف کرد، به او تذکر دهید و اگر مؤثر واقع نشد، به ما بگویید. همچنان که اگر کسى مریض باشد، به او مىگویید دکتر برود و اگر نرفت، به پدرش مىگویید او را دکتر ببرد، شما هم باید دوستانِ خود را با مهربانى و دلسوزى نصیحت کنید و بگویید: ’دروغ نگو؛ بهنامحرم نگاه نکن؛ دیگران را اذیت مکن.‘ اگر گفت ’من فضول نمىخواهم‘، آیا باید او را رها کنید یا باید براى نجات او اقدام کنید؟»
مولا(ع) در فرمان خود به مالک اشتر مىفرماید: «وَ ابْعَثِ الْعُیونَ مِنْ أهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفاءِ عَلَیهِمْ فَإنَّ تَعاهُدَک فِی السِّرِّ لِأُمورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمالِ الْأمانَة»؛ (عدهاى راستگو و درستکردار را دستور بده که مراقب اعمال دیگران باشند. این مراقبتِ پنهانى تو باعث مىشود مردم (بدون ارتکاب خلاف) امانت را رعایت کنند).
یکى از دوستان مىگفت:
در بازدید از مدرسۀ سَنْتپُل لندن با مدیر آنجا قسمتهاى مختلف را بازدید مىکردیم. در یک اتاق دیدیم پنجشش دانشآموز مشغول مطالعهاند. پرسیدم: «چطور اینها بدون سرپرست اینجا هستند؟» او در جواب گفت: «من همهجا هستم»، یعنى بهوسیلۀ عدهاى مراقب، از همهجا مطلعم!
آرى، آنهایى که خارج از دین و آیین ما هستند به دستورات دینى ما عمل مىکنند.
۱۶. ثبت مؤسسه و انتخاب هیئتمدیره
براى تأسیس مدرسه ابتدا باید افرادى همهدف و دلسوز دور هم جمع شوند و مؤسّسهاى فرهنگى به ثبت برسانند و در اساسنامۀ آن ذکر کنند که اموال مؤسسه مِلک مؤسسان و اعضاى هیئتمدیره نیست و تنها در هدفِ تربیتى مؤسسه صرف مىشود. براى این کار باید با یک وکیل متخصص و بىغرضِ دادگسترى که از مسائل ثبتى آگاه است، مشورت کنند. در این صورت مردم به مدرسه کمک خواهند کرد؛ درحالىکه اگر ملک بهنام اشخاص باشد، ممکن است بعدها ورثۀ آنها مِلک را در اختیار مدرسه نگذارند.
هیئتمدیره باید از افراد خوشنام و معتبر انتخاب شوند تا پشتوانۀ کار مدرسه باشند. هرچند این گونه اشخاص کماند، ناامید نباید شد، چون جوینده یابنده است؛ مَنْ طَلَبَ شَیئاً وَ جَدَّ وَجَدَ.
گفت پیغمبر که چون کوبى درى
عاقبت زآن در برون آید سرى
چون ز چاهى برکَنى هر روز خاک
عاقبت اندررسى در آب پاک
اینکه کسى متمول است و مىتواند به مدرسه کمک کند برای عضویتش در هیئتمدیره کافی نیست. بسیار پیش آمد که عدهاى مدرسهاى تأسیس کردند، ولى چون هدف الهی نداشتند، بعد از مدت کوتاهى با یکدیگر اختلاف پیدا کردند و مدرسه را بههم زدند.
بخش دوم
محتواى آموزشهاى دینى و اخلاقى
عدهاى دور مردى جمع شده بودند و او براى آنان صحبت مىکرد. پیامبر اکرم(ص) به آن افراد فرمودند: «این کیست و چه مىگوید؟» عرض کردند: «علامه است و انساب عرب را مىداند؛ مثلاً مىداند که جد دهم فلانى چهکسى بوده و اسمش چیست و...» پیامبر(ص) فرمودند: «علمى که دانستن آن بر همه واجب است علم توحید و احکام و اخلاق است و غیر از اینها فضل است که اگر کسى نداند، مسئول نیست.»
درست است که مدرسه در علم روز باید در سطح عالى باشد، اما چون هدفِ اصلى ساختن افرادى است که علم توحید و احکام و اخلاق را بدانند تا سعادت دنیا و آخرت خودشان و دیگران را تأمین کنند، بنابراین باید دانشآموزان را با این امور کاملاً آشنا کنیم.
در تربیت دینى علاوهبر پرورش عاطفى و احساسى، رشد عقلانى و شناختى بسیار مهم است. کسى که اعتقادات محکم نداشته باشد، با یک جلسه تبلیغِ مخالفان، منحرف و گمراه مىشود. مرحوم حاج مقدس در منبر خود در کنار ذکر مصائب حضرت سیدالشهدا(ع) یک موضوع اعتقادى را بهزبان ساده براى حاضران توضیح مىداد؛ مثلاً دربارۀ اعجاز قرآن که سند نبوت پیامبر خاتم(ص) است، مىگفت: «۱۴۰۰ سال است که قرآن فریاد مىزند: ’یک سوره مثل من بیاورید!‘ اگر دشمنان اسلام مىتوانستند، حتماً سورهاى هرچند کوتاه مىآوردند و خود را درگیر جنگهاى طاقتفرسا نمىکردند.» همین بیان سادۀ حاج مقدس پایۀ اعتقادى شنوندگان را محکم مىکرد.
علاوهبر عقاید، باید احکام دین را به دانشآموزان بیاموزیم. سابقاً در منابر، براى مردم مسئله مىگفتند و حالا که این کار معمول نیست، مدرسه باید دانشآموزان را با احکام دین آشنا کند.
متأسفانه گاهى افرادى که بهنام دین، مدرسه تأسیس مىکنند بهکلى از این مطلب غافلاند و نمىدانند همانطور که در درس فیزیک و شیمى و ریاضى از استاد متخصص استفاده مىکنیم، براى آموزش مسائل دینى هم باید به متخصص آن رجوع کنیم تا همۀ افراد، از مدیر و معلم و دانشآموز، در این مسائل به او مراجعه کنند و به کس دیگری اجازه داده نشود که در این مسائل دخالت کند.
احکام نماز و روزه و عباداتِ دیگر را باید زمانى که این تکالیف الهی بر دانشآموزان واجب مىشود، به آنان بگوییم و شرایط و مقدمات آنها، مثل وضو و غسل و تیمم را بیان کنیم.
مثلاً در سال هفتم باید سر کلاس گفته شود که علائم بلوغ پسران یکى از این سه چیز است: تمامشدن پانزده سال قمرى یا محتلمشدن یا برآمدن موى زِبْر در ناحیۀ زیر شکم. بنابراین ممکن است پسرى قبل از پانزده سال به بلوغ برسد و نماز و روزه بر او واجب شود. اگر دانشآموز این مسئله را نداند و روزهاش را بخورد، باید بهجاى هر روز شصت روز روزه بگیرد یا به شصت فقیر غذا بدهد.آنوقت اگر مثلاً در شانزدهسالگى بفهمد که چهار سال پیش بالغ بوده و در این چهار سال نماز نخوانده و روزه نگرفته است، ممکن است با خودش بگوید: ما که چهار سال نماز نخواندیم و روزه نگرفتیم، مگر چطور شد؟ اصلاً نماز و روزه را ولش کن! مسلماً مسئول این مشکل آن پدر یا معلمى است که علائم بلوغ را در موقع خودش به او نگفته است.
البته باید این مسائل را که بچهها در این سن نسبتبه آن حالت کنجکاوى و حساسیت دارند، به صورت امرى طبیعى مطرح کرد تا در مدرسه دنبالۀ این حرفها را نگیرند و کار به جاهاى باریک نکشد.
در یکى از کتابهاى تربیتى آمده: «اگر مسائل جنسى را بهطور صحیح به جوانهایتان نگویید، جامعه بهطور فاسد به آنها یاد مىدهد.»
پدر باید به بچهاش بگوید: «اگر محتلم شدى، باید غسل کنى» و غسل را هم به او یاد بدهد و مطلب را خیلى طبیعى و عادى جلوه دهد و بزرگ نکند. بچهاى به همکلاسىاش گفته بود: «امروز یک چیزى کشف کردم: با خودم بازى کردم و آبى از من خارج شد.» با شنیدن این جمله آن شاگرد گرفتار استمنا شد. ما در کلاس به بچهها مىگفتیم استمنا حرام است و عوارض جسمى و روانى دارد. بچهها با دانستن این مطلب، گرفتار استمنا نمىشدند و از عوارض آن در امان مىماندند.
در سال هفتم استبرا را که شرح آن در رسالۀ عملیه نوشته شده است براى دانشآموزان مىگفتیم و تذکر مىدادیم که اگر بعد از استبرا آبى از شما خارج شد که شک کردید بول است یا نه، پاک است و وضوى شما هم باطل نمىشود؛ ولى اگر استبرا نکرده باشید، آن آب نجس است و وضویتان هم باطل مىشود. توجه کنید که اگر بچهاى استبرا نکند ممکن است بهخاطر نجاست بدنش، سالها نمازش باطل باشد.
نکتۀ دیگرى که باید براى دانشآموزان بیان کرد مسئلۀ وسواس است. بعضى از آنان در دوران دبیرستان گرفتار وسواس مىشوند؛ نهتنها در وضو، بلکه در طهارت و نجاست و نیت و قرائت نماز و حتى در کارهاى عادى. بعضى از این افراد ساعتها براى گرفتن وضو یا خواندن نماز و قرائت سورۀ حمد گرفتارند و بالاخره بعضى از آنها نماز را ترک مىکنند و مىگویند: «من هر کارى کنم نجسم؛ آدمِ نجس که نمىتواند نماز بخواند!»
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «بَعَثَنی بِالْحَنیفِیةِ السَّهْلَةِ السَّمِحَة»؛ ([خدا] مرا به دین آسان مبعوث کرده است).
قرآن کریم مىفرماید: «وَ ما جَعَلَ عَلَیکمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَج» ؛([خداوند] در دین بر شما کار مشقتبار تکلیف نکرده است).
تمام احکام اسلام بهمحض اینکه به حد سختى و مشقت برسد، ساقط مىشود. بعضى مىگویند دست یا لباسم خونى بوده و یادم رفته است آب بکشم. پس وسایلِ خانه احتیاط پیدا کرده و باید همه را آب بکشم؛ حالاینکه اگر حَرَج آمد، تکلیف برداشته مىشود.
وسواسىها این دین سهل و ساده را مشکل و پیچیده مىکنند و درنتیجه از دین بیزار مىشوند.
پیامبر اکرم(ص) فرمودند: «وضو با یک مُد (کمتر از یک کیلو) و غسل با یک صاع (سه کیلو) آب انجام مىشود و بعد از من کسانى مىآیند که مىگویند این مقدار کافى نیست. آنها به دین من نیستند. کسانى که بهروش من باشند در بهشت همراه مناند.»
شیطان نمیتواند جوان متدین را از راه مشروب و فحشا منحرف کند. بنابراین به او مىگوید: «مواظب باش وضو و قرائت نمازت صحیح باشد.» کمکم این جوان از دیگران عقب مىماند و این را به حساب دین مىگذارد و درنتیجه به خدا و قبر و قیامت و دین بىاعتنا مىشود.
مربى و معلمِ مسائل دینى باید عالم به دین باشد تا بتواند این دینِ روشن و آسان را به شاگردها منتقل کند.
روزهاى که اگر کسى بخورد باید بهجاى هر روز آن شصت روز روزه بگیرد، همین که در گرفتن آن خوفِ ضرر آمد، حرام مىشود. خلاصه اگر ما اسلام را بهشکل واقعى به بچهها یاد بدهیم، هم دنیا دارند و هم آخرت؛ هم جسم و روان سالم دارند و هم علم و دانش روز.
درمورد درس اخلاق باید توجه داشت که اگر با شیرینى همراه نباشد، در شاگردان اثر نمىکند؛ چون مطالب اخلاقى باید در روح و جان دانشآموزان برود و این جز با شیرینى و محبت امکان ندارد. بچهها در این سن یکپارچه نشاط و شادىاند. اگر معلمِ اخلاق تلخ باشد، نتیجۀ عکس مىدهد. اگر بخواهیم حرف ما در دانشآموز اثر کند، باید خودبینى نداشته باشیم و خود را تا حد بچهها تنزل دهیم. پیامبر اکرم و امیرالمؤمنین(ع) در بین مردم مثل یکى از آنها بودند.
درس اخلاق نه امتحان داشت و نه نمره، و شیرینترین درس بود. شاگردها مىگفتند: «در همۀ هفته منتظر روزى هستیم که درس اخلاق داریم.» این درس چون علاوهبر آیات و روایات، شامل اشعار شیرین و لطیف اخلاقى و داستانهاى آموزنده بود، در شاگردها اثر عمیق داشت، بهطورى که بعضى فارغالتحصیلان پس از پایان تحصیلات دانشگاهى و بازگشت از اروپا و آمریکا مىگفتند: «فلان شعرى که در کلاس اخلاق حفظ کردیم ما را در طوفانها نجات داد.»
محتواى درس اخلاق
مطالب این درس در سالهاى اول سادهتر و در سالهاى بعد عمیقتر و متناسب با سن و خصوصیات روحى و روانى بچهها بود. بعضى از این مطالب عبارت بودند از
الف. اعتقاد به بقاى روح: اعتقاد به بقاى روح از اصول دین است. اگر کسى این اعتقاد را داشته باشد، به همۀ احکام دین عمل مىکند و حقِ مردم را پایمال نمىکند، چراکه خدا را بر رفتار خود حاضر و ناظر مىداند و معتقد است کوچکترین عملِ او در عالم بعد به حساب مىآید.
براى اثبات بقاى روح، در هر جلسه شواهد زندهاى بیان مىکردیم، مثل اینکه فردى که از دنیا رفته بود به خواب کسى مىآمد و او را از امرى مخفى که هیچکس اطلاع نداشت، خبر مىداد و بعد در بیدارى، چیزی را که گفته بود بدون کموزیاد مىدیدند.
در سالهاى آخر دبیرستان که رشد عقلى دانشآموزان زیاد شده بود، علاوهبر آن مثالها، استدلالهاى عقلى بر بقا و تجرد روح بیان مىشد.
یکى از عوامل مهم در سازندگى شاگردانِ علوى همین مسئلۀ ایمان به بقاى روح بود که چون معتقد بودند براى همیشه زندهاند، همانطور که مردم براى تأمین آتیۀ چندروزۀ دنیاى خود تلاش مىکنند، اینها هم براى حیات جاودانۀ خودشان توشه برمىداشتند.
معلمان باید اعتقاد به بقاى روح را به شاگردان منتقل کنند و نگذارند این عقیده در آنان کمرنگ شود.
ب. اهمیت حقالناس: مىگفتیم اگر کسى تکلیف واجبش را ترک کند یا مرتکب گناهى شود ممکن است خدا او را ببخشاید؛ اما اگر کسى به دیگرى ظلم کند و حق او را بگیرد و به او مدیون شود، خدا از او نمىگذرد، مگر اینکه آن شخص از او بگذرد و او را حلال کند. قرآن مىگوید: «وَ مَنْ یعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یرَه».
وقتى آفتاب در اتاقى مىتابد چیزهایى در فضا دیده مىشود که به آنها ذره مىگویند. این آیه مىفرماید که خدا در مقام حساب از این ذره هم نمىگذرد.
در کلاس مىگفتیم:
شخصى مختصرى بدهکار بود، پس از مرگ به خواب پسرش آمد و گفت: «در این عالَم، بهواسطۀ آن بدهى، گرفتارم؛ طلب او را بدهید.» بعد از اینکه پسرش بدهى او را داد، بااینکه این خواب را به هیچکس نگفته بود، پدرش به خواب فرد دیگرى آمد و گفت: «به پسرم بگو بدهىام را که دادى، من راحت شدم.»
در اثر این نوع تربیت، شاگردان نسبتبه حقالناس مقید مىشدند و وسایل مدرسه از قبیل میز، نیمکت، تختهسیاه و ماشین مدرسه را خراب نمىکردند، حتى گُلى از باغچۀ کسى نمىکندند، جنسى از مغازۀ کسى برنمىداشتند، بدون اجازۀ پدر و مادر سر جیبشان نمىرفتند، نوبت دیگران را در خرید نان و... رعایت مىکردند، و اگر پولى گم کرده بودند، به پولهایى که پیدا شده بود دست نمىزدند چون شک داشتند که مال خودشان است یا نه؛ چرا؟ براى اینکه گفته بودیم اگر کسى چیزى را که پیدا کرده بردارد، ضامن مىشود و باید آن را به صاحبش برساند. درنتیجه محیط مدرسه امن و آرام بود و چون کسى مضطرب نبود که مبادا جیبش را بزنند، سر کلاس با آرامش خاطر از درس استفاده مىکرد.
البته ازجهات دیگرى هم دقتهایى مىشد؛ مثلاً به پدرها مىگفتیم: «فقط به مقدار نیازِ یک روز، پول به بچهها بدهید» و به بچهها هم مىگفتیم: «پولتان را در جیب شلوار بگذارید، چون در مدرسه افراد ناشناخته هم مىآیند که اگر پول در کتِ شما باشد و آن را در راهرو آویزان کنید، ممکن است پول را بردارند.» گاهى هم از مستخدم مدرسه مىخواستیم ببیند چه کسى سرِ جیب یا کیف دیگرى مىرود؛ آنوقت او را مىخواستیم و مىگفتیم: «پولى را که از جیب فلانى برداشتى بده.» او عذر مىخواست و پول را مىداد. بهاینترتیب حالت عظمتى از مدرسه در ذهن بچهها پیدا مىشد و مىفهمیدند که در اینجا نمىشود خلاف کرد. اگر این اقدامهاى دقیق و مناسب انجام نشود و در مدرسه دزدى ملکۀ شاگرد شود، در جامعه هم دزدى مىکند.
ج. بىاعتبارى دنیا: یکى دیگر از مسائلى که در همۀ سالها به بیانات مختلف راجعبه آن صحبت مىکردیم بىارزشى امور مادى بود. مىگفتیم: «پول، خانه، ماشین و ... وسیله است. مواظب باشید که در زندگى شما هدف نشود؛ یعنى قلب و کلیه و معده و مغز و اعصاب و خلاصه سلامتى خود را فداى اینها نکنید. پول و خانه و ماشین براى شماست که آن را در راه خدا و خدمت به مردم به کار ببرید، نه شما براى آنها، که اگر از بین برود، سکته کنید» و تأکید مىکردیم که زهد بهمعنای نداشتن نیست، بلکه دلبستهنبودن است.
آشنایان رهِ عشق در این بحرِ عمیق
غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده
درنتیجه بسیارى از شاگردان ما به مادیات بىاعتنا بودند. دربارۀ غذا و لباس صحبت نمىکردند. به مال و دارایى پدر افتخار نمىکردند و اگر وضع مالیشان خوب نبود، به افراد ثروتمند بهچشمِ حسرت نگاه نمىکردند. اگر یکى از بستگان خود را از دست مىدادند، خود را نمىباختند. نسبتبه حقالناس فوقالعاده دقیق بودند. بسیارى از آنان نیز که بعدها مسئولیتهاى اجتماعى یافتند و امکانات مالى زیادى هم در اختیارشان قرار گرفت، از پُست و مقام خود سوءاستفاده نکردند.
د. ارزش علم: سر کلاس، به علم و فضیلت و معنویت ارزش مىدادیم و بینش شاگردان را بالا مىبردیم تا بهطور طبیعى از شهواتِ پَست دورى کنند. این روایت را از امیرالمؤمنین(ع) مىخواندیم: «مَنْ کرُمَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ هانَتْ عَلَیهِ شَهَواتُه»؛ )کسى که قیمت خود را بداند خواستههاى نفسانى در نظرش بىارزش مىشود).
در کلاس هشتم، کلمات مولا(ع) خطاب به کمیل را که دربارۀ ارزش علم و صفات علماى ربانى بود توضیح مىدادیم و در همۀ سالها با بیانِ سرگذشت علماى حقیقى، از زهد و تقوا و خدمت به مردم و اخلاص آنها تجلیل مىکردیم و در مقابل، به مذمت علماى بىحقیقتی میپرداختیم که دین را وسیلۀ دستیابی به دنیا و پول و مقام قرار مىدهند. اینها را مىگفتیم تا در آینده، شاگردان بین عمامهبهسر و روحانىِ حقیقى فرق بگذارند و رفتارِ ناپسندِ بعضى از عالِمنمایان را به حساب دین نگذارند و از دین زده نشوند.
در سال آخر مىگفتیم: «حواستان را جمع کنید؛ هدف شما نباید گرفتن دیپلم و لیسانس و دکتری باشد، بلکه باید به بالاترین مرحلۀ علمى در دنیا برسید.» بعد این شعر را مىخواندیم:
وَلَسْتُ إذا سَما لِلْمَجْدِ طَرْفٌ
أرُدُّ نَواظِری دونَ السَّماکِ
(وقتى دنبال مجد و عظمت مىروم، چشمانم را به پایینتر از ستارۀ سماک [که بلندترین ستاره است] نمىدوزم)؛ یعنى به اهداف پایین قانع نیستم و عالىترین هدف را در زندگى دنبال مىکنم. حضرت امام صادق(ع) مىفرماید: «إنَّ اللَّهَ یحِبُّ مَعالِیَ الْأُمورِ وَ یکرَهُ سَفْسافَها»؛ (خدا کارهاى سطح بالا را دوست دارد و از کارهاى پَست ناخشنود است).
همت بلند دار که مردان روزگار
از همت بلند به جایى رسیدهاند
متأسفانه بعضى کوتهنظران خیال مىکنند کار بزرگ یعنی وزیر و وکیل شدن، و کارهاى دیگر پَست است؛ ولى به شاگردهاى مدرسۀ علوى این حقیقت آموخته مىشد که مقصود از کارهاى بزرگ رسیدن به مقامات علمى و معنوى است. به این جهت عدهاى از آنها در رشتههاى مختلف به سطوح عالى رسیدند.
ه. امربهمعروف و نهىازمنکر: مولا(ع) مىفرماید: «وَ ما أعْمالُ الْبِرِّ کلُّها وَ الْجِهادُ فی سَبیلِاللَّهِ عِنْدَ الْأمْرِ بِالْمَعْروفِ وَ النَّهْی عَنِ الْمُنْکرِ إلّا کنَفْثَةٍ فی بَحْرٍ لُجِّی»؛ (همۀ کارهاى خوب، حتى جهاد در راه خدا، در مقابل امربهمعروف و نهىازمنکر، مانند ذرۀ آبى است در مقابل دریایی عمیق).
حفظ و بقاى دین به این دو امر بستگى دارد. چون دشمنان اسلام به این نکته پى بردند، کوشیدند مسلمانها را نسبتبه این دو امر حیاتى بىتفاوت کنند. هِمفر، جاسوس انگلیسى، در کتاب خاطراتش مىنویسد که یکى از مأموریتهایش در کشورهاى اسلامى این بوده که این دو مَثل را بین مردم رواج بدهد: «موسى به دین خود، عیسى به دین خود» و «مرا که در قبر او نمىگذارند».
دشمنان مىخواستند مردم حساسیت خود نسبتبه امربهمعروف و نهىازمنکر را از دست بدهند. متأسفانه در این هدف موفق هم شدند، بهطورىکه مسلمانها نماز و روزه و حج و... را به جا میآورند، اما به امربهمعروف و نهىازمنکر که بهفرمودۀ مولا(ع) مهمترین واجب است، بىاعتنا شدند. از اینجا معلوم مىشود کسى که به فکر دین است و سعادت و پیشرفت مسلمین را مىخواهد باید روى این دو اصل تکیه کند و آن را در بین مردم رواج دهد. به این جهت در کلاسها راجعبه اهمیت امربهمعروف و نهىازمنکر زیاد صحبت مىشد و بر آن تأکید مىکردیم. در کلاسها میگفتیم: «اینکه فقط خودتان متدین باشید و به احکامِ دین عمل کنید کافى نیست؛ باید راه انبیا را دنبال کنید و دیگران را هم بسازید، یعنى آنها را با رفتار خود و با زبان نرم و شیرین به خوبىها دعوت کنید و از بدىها بازدارید.»
در اثر این تعلیم، بسیارى از شاگردان ما بر پدر و مادر و بستگان اثر مىگذاشتند و در دانشگاه، دانشجویان دیگر را ارشاد و هدایت مىکردند. بعدها هم عدهاى از آنان به کارِ فرهنگى مشغول شدند و به تعلیم و تربیت کودکان و جوانان پرداختند و با تشکیل جلساتِ عقاید و احکام و اخلاق به نشر معارف دین پرداختند.
و. ازدواج: در جلسات پایانى آخرین سال دبیرستان، دانشآموزان به ازدواج تشویق مىشدند و گفته مىشد: «آنهایى که بعد از دیپلم ازدواج کنند جسماً و روحاً سالم مىمانند و کسانى که ازدواج نکردهاند، اگر هم بتوانند خود را بهزحمت از حرام حفظ کنند، دچار امراضِ عصبى مىشوند، چون به آنها فشار مىآید. خصوصاً کسانى که براى ادامۀ تحصیل به خارج مىروند حتماً باید ازدواج کنند. مرحوم آقاى روزبه مىفرمودند: «فرستادن بچهها به خارج، قبل از دیپلم جنایت است و بعد از دیپلم خیانت؛ ولى در صورت لزوم، بعد از گرفتن لیسانس و ازدواج، خدمت است.»
و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته
علىاصغر کرباسچیان
خرداد ۱۳۸۲