بسم الله الرحمن الرحیم «يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا استَجيبوا لِلّهِ وَلِلرَّسولِ إذا دَعاكُم لِما يُحييكُم»؛ ([ای کسانی که ایمان آورده‌اید] اگر خدا و پیغمبر خواستند شما را زنده کنند، جوابشان را بدهید)، یعنی اگر مریض شدید، بیایید بیمارستان خدا یا بیمارستان پیغمبر(ص) تا معالجه‌تان کنیم! اینکه جواب خدا و پیغمبر(ص) را بدهیم یعنی چه؟ اگر با فکر و دقت، معنای همین یک آیه را بفهمیم، تمام مشکلات زندگی حل می‌شود. این را بفهمیم که بشر غیر از این تن، روح و روانی دارد که آن هم مرض و سلامتی و مرگ و زندگی دارد. اگر این را بفهمیم، مسیر زندگی عوض می‌شود و فشارهای جانکاهِ کُشنده همه از بین می‌رود. درنتیجه، عالَم ما عالم دیگری می‌شود و در باطن ما گلستانی به وجود می‌آید که اصلاً نمی‌توان آن را وصف کرد، طوری‌که تا انسان به آن نرسد، نمی‌تواند بفهمد. مولا(ع) می‌فرماید: «ألا وَإنَّ مِنَ البَلاءِ الفاقَةُ وَأشَدُّ مِنَ الفاقَةِ مَرَضُ البَدَنِ وَأشَدُّ مِن مَرَضِ البَدَنِ مَرَضُ القَلبِ»؛ (فقر بلاست و بالاتر از فقر، مرض بدن است، و بالاتر از مرض بدن، مرض قلب است). کسی که سالم باشد، نان خالی می‌خورد و بی‌شام هم می‌خوابد،‌ اما کسی که با میلیون‌ها ثروت، مرض قند دارد، باید ته‌دیگ سوخته بخورد. آرزو می‌کند یک لقمه نان یا یک قاشق برنج بخورد، اما نمی‌تواند. مراد از «قلب» در فرمایش مولا(ع) چیست؟ آیا همین عضو گلابی‌شکلی است که در طرف چپ سینه قرار دارد و خون را به بدن می‌رساند، یا نه، آن روح انسانی و جان آدمی است که اگر سالم باشد، انسان دیگر نگرانی ندارد، حتی اگر دچار فقر یا بیماری باشد؟ جوانی هست که میلیون‌ها ثروت دارد و تمام وسایل زندگی برایش فراهم است: باغی دارد صدهزار متر با گل و بلبل و چمن. بهترین زن را دارد. سالم و سرحال هم هست. با همۀ این‌ها خودکشی می‌کند. این مرض قلب دارد، یعنی گرفتار حرص و آز است و چند قرص خواب‌آور باید بخورد تا استراحت کند. هیچ شنیده‌اید بگویند یک عالِم روحانی از فقر خودکشی کرد؟ بیشتر امراض عصبی نتیجۀ مرض قلب و روح است. کسی که دارای روح سالم است، با هرچه هست خوش است. یک عالِمِ پاکدامنِ بزرگوار، در یک خانۀ محقر کاهگلی زندگی می‌کند که نصف اتاقش هم بدون فرش است. بااین‌حال، می‌بینید قیافه‌اش مثل گل است و وقتی صحبت می‌کند، صحبتش درس است، یا سکوت که می‌کند، سکوتش آموزنده است. ازآن‌طرف، راکفلر اولین میلیونر دنیا و مالک چاه‌های نفت و میزهای طلاست. وقتی از او می‌پرسند: «چه آرزویی داری؟» می‌گوید: «اگر بشود، مقداری فکر راحت برایم بخرید.» از این [مطلب به‌سادگی] رد نشویم. به‌برکت امروز که متعلق است به حضرت خاتم‌الانبیا(ص) روی این مطالب فکر کنیم تا مسیر زندگی‌مان عوض شود. بعد مولا(ع) می‌فرماید: «وَإنَّ مِنَ النِّعَمِ سِعَةُ المالِ وَأفضَلُ مِن سِعَةِ‌ المالِ صِحَّةُ البَدَنِ وَأفضَلُ مِن صِحَّةِ البَدَنِ تَقوَی القَلب»؛ (از نعمت‌های الهی توان مالی است و برتر از ثروت، سلامت بدن است و برتر از سلامتی، تقوای قلب است). اینکه انسان مجبور نباشد برای نان و آبش قرض کند نعمت است. اما انسان اگر هم چیزی نداشته باشد، همین‌که بدنش سالم باشد، یک تکه نان خالی می‌خورد و می‌خوابد. می‌رسیم به تقوا. تقوا یعنی فقط دروغ نگویم، غیب نکنم و به نامحرم نگاه نکنم یا معنایی خیلی وسیع‌تر از این دارد؟ «تقوا» از مادۀ وقایه است، یعنی خویشتن‌داری، یعنی نگذارم غیر خدا در قلبم راه پیدا کند. عجب. آن‌وقت تمام نگرانی‌ها، غصه‌ها و افسردگی‌ها یک‌مرتبه محو می‌شود. به امیرالمؤمنین(ع) عرض کردند: «چه کردید که این‌طور شدید؟» فرمود: «کُنتُ بَوّابًا لِقَلبي»؛ (دربان دلم بودم) و نگذاشتم غیر خدا در دلم راه پیدا کند. این آدم کی ناراحت است؟ آیا وقتی می‌آید خانۀ شما و قالی‌های شما را می‌بیند، ناراحت می‌شود؟ آیا وقتی ماشین شما را می‌بیند، غصه می‌خورد؟ مطلب خیلی دقیق است. اگر خداوند لطف کند و همین روایت را واقعاً‌ درک کنیم و به آن برسیم، دنیا و آخرتمان آباد می‌شود. مولا(ع) در جای دیگر در وصف یکی از دوستان خود می‌فرماید: «كانَ إذا بَدَهَهُ أمرانِ يَنظُرُ أيُّهُما أقرَبُ إلَی الهَوىٰ فَيُخالِفُهُ»؛ (اگر دو کار برای او پیش می‌آمد، می‌دید کدام‌یک به هوا و خواهش دل او نزدیک‌تر است و با آن مخالفت می‌کرد [و به آن کار دیگر مشغول می‌شد]). این آدم دیگر ناراحت می‌شود؟ ما می‌گوییم: «چرا آنچه می‌خواستیم نشد؟»، آن‌وقت شب خوابمان نمی‌برد یا بدتر، سکته می‌کنیم. چرا؟ مگر بنا بود خواسته‌های ما عملی شود؟ مگر می‌شود کسی غیر از ذات مقدس حق، [تمام] خواسته‌هایش عملی شود؟ یکی از علمای نجف به سامرا آمد. در مجلس مهمانی، خربزه‌ای بود. هرچه کردند، ایشان نخورد. وقتی با اصرار پرسیدند چرا نمی‌خورد، فرمود: «سی سال است هرچه نفسم گفته خلاف آن کرده‌ام. وقتی آمدم سامرا، دیدم اینجا خربزه‌های خوبی دارد. گفتم تا اینجا هستم، از این خربزه‌ها نمی‌خورم.» این انسان کجا و آن دیگری کجا که تمام هَمش این است که زن خوب، خانۀ خوب، ماشین خوب و ویلای کنار دریا داشته باشد؟ می‌گوید: «آب دریا چون ید دارد، برای اعصاب خوب است؛ برویم استراحتی بکنیم.» گیرم ز خلق روی به هامون کند کسی از دست خود کجا رود و چون کند کسی اگر کنار دریا رفتی، آسوده می‌شوی؟ آقا، این بشر چقدر بیچاره است و به چه پرتگاهی افتاده. آخر حد یقف هم که ندارد. اگر همۀ پول‌های دنیا مال یک نفر باشد، باز می‌گوید کم است. پس کِی می‌خواهی راحت باشی؟ علی(ع) فرمود: «اگر مرا مخیر کنند بین رفتن به بهشت و رفتن به مسجد، رفتن به مسجد را اختیار می‌کنم، برای اینکه در آن، رضای نفسم است و در این رضای دوست.» او هی می‌خواهد خودش را بشکند و فراموش کند؛ ما هی می‌خواهیم خودمان را گنده کنیم. کسی که خود را نمی‌بیند، اصلاً ممکن است با کسی قهر ‌کند؟ هیچ می‌شود کسی از او برنجد؟ شنیدم که مردان راه خدا دل دشمنان را نکردند تنگ تو را کی میسر شود این مقام که با دوستانت خلاف است و جنگ پدر از دست من ناراحت است، مادر ناراحت است، زن ناراحت است، رفیق ناراحت است، بچه ناراحت است... در این فرمایش مولا(ع) که «غیر او را نگذاشتم در دلم راه پیدا کند»، یکی از مصادیقِ «غیر او» هم خودت هستی. خودت هم باید از خودت بیرون بیایی. نه آدمی است که بیگانه‌ای برنجد از او چه جای آنکه برنجاند آشنایی را اصلاً کسی از دست او نمی‌رنجد، چون خودی ندارد و از خودش بیرون آمده. لا ‌اله الا‌ الله. وقتی می‌شنویم یهودی خاکستر بر سر مبارک پیغمبر(ص) می‌ریزد و ایشان به عیادت او می‌رود، کیف می‌کنیم و می‌گوییم: «قربان مقامت یا رسول‌الله»، اما خودمان حاضر نیستیم یک قدم در این راه برداریم. پس ما امت پیامبر(ص) نیستیم، چون امت یعنی پیرو. در قرآن آمده است: «لَقَد کانَ لَکُم في رَسولِ‌اللّهِ أُسوَةٌ حَسَنةٌ»‌، ما هم قرآن را می‌بوسیم و جلد مخمل می‌کنیم، ولی عملاً لگد می‌کنیم. دل ما مرکز جمادات است و با جمادات سنخیت دارد. گفته‌اند: «مَن أحَبَّ شَیئًا حَشَرَهُ‌ اللّهُ مَعَهُ»؛ (کسی که چیزی را دوست دارد، خدا او را با آن محشور می‌کند). من سنگم، من جمادم، من بی‌روحم، من بی‌نورم. خدا همه‌اش روح است، همه‌اش نور است، همه‌اش روشنی است. من ظلمتَم، من تاریکی‌ام، برای اینکه هنوز فرش برای من قیمت دارد، ماشین قیمت دارد. لا ‌اله الا ‌الله. دل یکی منظری است روحانی خانۀ دیو را چه دل خوانی آنچه دل نام کرده‌ای به‌مجاز رو به پیش سگان کوی‌انداز *** اگر در پیش سگ افتد دل تو نخواهد سگ دلِ بی‌حاصل تو آن سگ هم دل تو را نمی‌خورد، ازبس کثیف است. مرکز کثافتِ مادیات و ظلمت است، چون مادهْ مرکز ظلمت است. ذرات ماده، همه از هم بی‌خبرند، اما عالم روح، همه‌اش نور و روشنی و وحدت است. به‌این‌جهت انبیا(ع) باهم دعوا ندارند. جان گرگان و سگان از هم جداست متحد جان‌های شیران خداست بنده سورۀ حمد را حفظ هستم، شما هم حفظ هستید. آیا هیچ‌وقت دعوایمان می‌شود؟ نه، چون معنویات دعوا ندارد. اما این فرش را که جسم است، شما می‌خواهی ببری و من هم می‌خواهم ببرم، زدوخورد می‌شود. اگر از عالم ماده بیرون بیاییم، دیگر زدوخوردی نخواهد بود. دِه بود آن نه دل ‌که اندر وی گاو و خر گنجد و ضیاع و عقار دل شما دکان فرش‌فروشی است چون قالی داخل آن است، یا گاراژ است چون ماشین داخل آن است. دل شما دل انسان نیست، برای اینکه وقتی فرش یا ماشین را می‌برند، سکته می‌کنی. این فرش و ماشین مال تو بود یا تو مال فرش و ماشین بودی؟ خب، فرش و ماشین را بردند، تو که اینجا هستی! لا ‌اله الا الله. عجیب است. این حقایق چطور در نظر ما مسخ شده؟ انگار مطالب عالی فلسفی است؛ این‌که خیلی ساده است. چرا ما نمی‌فهمیم؟ ابوالفتح بستی می‌گوید: أقبِل عَلَی القَلبِ وَاستَکمِل فَضائِلَهُ فَأنتَ بِالقَلبِ لا بِالجِسمِ إنسانٌ اگر به تو می‌گویند انسان، برای آن روح انسانی و جان آدمیِ توست، وگرنه این بدنْ شصت کیلو گوشت و پوست و رگ و پی است که گوسفند هم دارد و در دکان‌های قصابی هم هست. لا اله الا الله. عجیب است. ای برادر تو همه اندیشه‌ای مابقی خود استخوان و ریشه‌ای گر بود اندیشه‌ات گُل گلشنی ور بود خاری تو هیمه‌یْ گلخنی صدمیلیون یا صدمیلیارد هم پول داری، اما هیزم گلخنی. خاتم انبیا(ص) را کسی در تمام عمر غیرمتبسم ندید. در حالات مولا(ع) هم آمده است که «لَم یَتَأوَّه أبَدًا»؛ (در تمام عمر آه نکشید). نوکرش، مرحوم آقای بروجردی هم طوری بود که شخصی گفت: «شصت سال با ایشان بودم؛ حوادث در ایشان اثر نمی‌کرد.» این مسئله را حل کنید، وگرنه دیپلم، لیسانس، دکتری، خانه، مِلک و امثال این‌ها دردی را دوا نمی‌کند. فکر بهبود خود ای دل ز در دیگر کن درد عاشق نشود بِه ز مداوای حکیم پیغمبر، امیرالمؤمنین و ائمۀ اطهار(ع) نور واحد هستند: «أوَّلُنا مُحَمَّدٌ، أوسَطُنا مُحَمَّدٌ، آخِرُنا مُحَمَّدٌ، کُلُّنا مُحَمَّدٌ.» امیرالمؤمنین(ع) هرچه می‌گوید فرمایش پیغمبر(ص) است و پیغمبر(ص) هرچه می‌گوید گفتۀ خداست: «وَما یَنطِقُ عَنِ الهَویٰ * إن هُوَ إلّا وَحيٌ یوحیٰ»‌. امیرالمؤمنین(ع) اهل‌مبالغه نیست. ایشان می‌فرماید: «نَزَلَت أنفُسُهُم مِنهُم فِي البَلاءِ كَالَّتي نَزَلَت فِي الرَّخاءِ»‌؛ (مؤمن در نهایت درجۀ‌ فشار زندگی [که دیگران را نابود می‌کند] مثل کسی است که در نهایت درجۀ خوشی است). لا اله الا الله. یک جوان بیست‌وپنج‌ساله با بهترین زن و بهترین خانه چطور خوش است؟ این پیرمرد نودساله‌ که‌ دوایش هم لَنگ است، آن‌طور می‌خندد. مصداقش را ما دیدیم. این را کِی باید پیاده کرد؟ در قبر؟ بعد می‌فرماید: «وَلَولَا الأجَلُ الَّذي کَتَبَ اللّهُ عَلَیهِم لَم تَستَقِرَّ أرواحُهُم في أجسادِهِم طَرفَةَ عَینٍ شَوقًا إلَی الثَّوابِ وَخَوفًا مِنَ العِقابِ»؛ (اگر نه این بود که اجل آن‌ها در ساعت معینی مقدر شده است، یک آن روح آن‌ها در بدنشان آرام نمی‌گرفت، برای مراحلی که در ملکوت اعلا می‌بینند). آن‌ها پیش از اینکه از این دنیا بروند، حقایق را می‌بینند، وگرنه یهودی‌ها و بهایی‌ها هم بعد از مرگ، حقایق را می‌بینند. مهم این است که قبل از رفتن، چشم دل را باز کنیم. طوری نشود که کور بیاییم در دنیا و کور هم برویم. بعد می‌فرماید: «عَظُمَ الخالِقُ في أنفُسِهِم فَصَغُرَ ما دونَهُ في أعيُنِهِم»؛ (خدا در نظر این‌ها بزرگ است و غیر او در نظر آن‌ها کوچک). مرحوم [سیدمهدی] قوام روی منبر این جملات را می‌خواند و بعد می‌فرمود: «کار مسلمان‌ها به جایی رسیده که من باید این جمله را برای شما بگویم.» چنین کسی در همۀ عمر، کِی ناراحت است؟ او دارای نشاط و اعصاب سالم است و منشأ آثار و برکات می‌شود. متأسفانه عمر ما معاوضه شد با یک خانه و چند تکه فرش و یک مقدار موجودی بانک. خیلی ضرر کردیم! قرآن می‌فرماید: «يا أيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا استَجيبوا لِلّهِ وَلِلرَّسولِ إذا دَعاكُم لِما يُحييكُم»؛ (اگر خدا و پیغمبر می‌خواهند شما را زنده‌ کنند، اجابت کنید). آن‌ها می‌خواهند روحت را زنده کنند تا زندۀ جاوید باشی، نه اینکه بعد از شصت سال زندگی، وقتی مُردی، از بین بروی و نابود شوی. بشر مرگ ندارد. بقراط پنج‌هزار سال پیش مرده، اما روح او را احضار می‌کنند و مریض معالجه می‌کند. آری، بشر مرگ ندارد و ابدی و جاودانه است. خویشتن را گم مکن یاوه مکوش که تو آن هوشی و باقی هوش‌پوش خَمر تنها نیست سرمستی هوش هرچه شهوانی‌ست بندد چشم و گوش آن بلیس از خمرخوردن دور بود مست بود او از تکبر وز جحود مست آن باشد که بیند آنچه نیست زر نماید آنچه مسّ و آهنی‌ست یعنی کسی که می‌گوید: «من هزار سال در این دنیا هستم» مست است و عوضی می‌بیند. درواقع خودش را گول می‌زند. شما یک آدم صدساله الان نمی‌بینید. مولا(ع) می‌فرماید: «وَحَقًّا أقولُ مَا الدُّنيا غَرَّتكَ وَلکِنِ اغتَرَرتَ بِها»؛ ([حقاً باید بگویم:] دنیا تو را گول نزده، بلکه خودت‌ خودت را گول زده‌ای). می‌گویند: «دنیا آدم را فریب می‌دهد)؛ نه، دنیا کسی را فریب نمی‌دهد. مگر دنیا مریض‌ها، پیرمردها و مرده‌ها را قایم می‌کند؟ نه. پس خودت‌ خودت را گول زده‌ای. می‌گویی: «آن‌ها فقیر بودند که مردند. من پولدارم و اگر سرطان بگیرم، می‌‌روم لندن، خونم را عوض می‌کنم.» بااین‌حساب، رئیس‌جمهورها نباید بمیرند، برای اینکه همۀ دکترهای دنیا در اختیارشان هستند. چرا نمی‌فهمی؟ آنچه تغیر نپذیرد تویی وآن‌که نمرده‌ست و نمیرد تویی غیر از ذات مقدس حق، کسی نمی‌ماند. [اگر کسی این را بفهمد و باور کند] آن‌وقت تواضع و افتادگی می‌آید. مولا(ع) می‌فرماید: «قَد أحیا عَقلَهُ وَأماتَ نَفسَهُ حَتّىٰ دُقَّ جَليلُهُ»؛ (مؤمن عقلش را زنده کرده و نفسش را کشته تا آن خودیِ ضخیم خرد شود). بزرگان با دست، هیزم به خانه می‌بردند و مَشکِ آب روی کول می‌انداختند که خودشان را خُرد کنند؛ ما می‌خواهیم هی خودمان را درشت‌تر و مهم‌تر کنیم. سپس در ادامه می‌فرماید: «وَبَرَقَ لَهُ لامِعٌ كَثيرُ البَرقِ فَأبانَ بِهِ الطَّریقَ وَسَلَكَ بِهِ السَّبیلَ وَتَدافَعَتهُ الأبوابُ إلىٰ بابِ السَّلامَةِ وَدارِ الإقامَةِ»؛ (و برق شدیدی می‌زند و راه را روشن می‌کند و در پرتو آن، راه را می‌پیماید، و درهای مختلفْ او را به درِ سلامت و خانۀ آخرت می‌کشانند)، یعنی وقتی می‌خواهد از‌ درهای دیگر برود، می‌گویند: «اینجا نیا.» الان چندهزار دین و مذهب و مرام و حزب‌ در دنیا هست. همۀ این‌ها درست است؟ نه. همۀ این‌ها غلط است؟ نه، قطعاً یکی از آن‌ها درست است. انسان نور می‌خواهد که آن یکی را پیدا کند. در پایان می‌فرماید: «وَثَبَتَت رِجلاهُ بِطُمَأنینَةِ بَدَنِهِ في قَرارِ الأمنِ وَالرّاحَةِ بِمَا استَعمَلَ قَلبَهُ»؛ (به‌واسطۀ آرامش بدنش، در قرارگاه امن و راحت قرار گرفته و قلب و روح انسانی خود را درست به کار انداخته)، یعنی بدنش مضطرب نیست و چیزی نمی‌تواند او را از جا به‌دربرد و پریشانش کند. مگر همه به‌دنبال امن و راحت نیستند؟ بیست سال درس می‌خواند تا دکتری بگیرد و بتواند راحت‌تر زندگی کند، ولی راهش آن نیست. البته این طمأنینه و آرامش مقدماتی دارد و به این سادگی نیست. موحد آرامش دارد، چون غیر خدا را در عالم مؤثر نمی‌داند. مرحوم علامه طباطبایی در آخر کتاب شیعه در اسلام می‌نویسند: پيام معنوی شيعه به جهانيان يک جمله بيش نيست [و] آن اين است كه «خدا را بشناسيد» [...] و اين همان جمله‌ای است كه پيغمبر اكرم(ص) براى نخستين بار دعوت جهانی خود را با آن افتتاح فرمود: «ای مردم، خدا را به يگانگى بشناسيد و اعتراف كنيد تا رستگار شويد.» فرمود: «قولوا لا ‌إلٰهَ اِلَّا ‌اللّهُ تُفلِحوا»؛ (بگویید لا اله الا الله تا رستگار شوید). پیغمبر(ص) دروغ نگفته، اما آیا گفته فقط به‌زبان بگوییم؟ خب ما که به‌زبان در اذان‌ها می‌گوییم. نه، یعنی جانَت بگوید لا اله الا الله، یعنی باور کنی که «لا مُؤَثِّرَ فِي الوُجودِ سِوَی اللّهِ». آن‌وقت غیر خدا از ذهن بیرون می‌رود. خلاصه تا قلبت را به کار نیندازی و از روح و جان انسانی استفاده نکنی، بیچاره‌ای و ‌آرامش نداری. خانه و ماشین و مِلک و موجودی بانکْ آرامش نمی‌دهد. آرامش چیز دیگری است. اگر کسی به چنین آرامشی برسد، آیا ممکن است مادیات در او اثر کند؟ سعدی می‌گوید: دنیی آن‌قدر ندارد که بر او رشک برند یا وجود و عدمش را غم بیهوده خورند نظر آنان که نکردند بر این مشتی خاک الحق انصاف توان داد که صاحب‌نظرند کاشکی قیمت انفاس بدانندی خلق تا دمی چند که مانده‌ست غنیمت شمرند یعنی فقط کسانی که به دنیا بی‌اعتنا هستند چیز‌فهم‌اند، نه آن‌هایی که عربی و فقه و اصول خوانده‌اند یا دکتر و مهندس‌ا‌ند. این یک‌دو دم که دولت دیدار ممکن است دریاب کام دل که نه پیداست کار عمر مولا(ع) می‌فرماید: «نَفَسُ المَرءِ خُطاهُ إلىٰ أجَلِهِ»؛ (هر نفَسی که می‌کشیم، یک قدم به قبر نزدیک می‌شویم). مگر غیر از این است؟ الان ما آن آدمِ صبح نیستیم و به بهشت زهرا(س) نزدیک شده‌ایم. باورمان نمی‌شود و خیال می‌کنیم حالا هم مثل ده سال یا بیست سال پیش هستیم. فاصلۀ بین ما و مرگ یک موی‌رگ از مغز است که پاره شود. قدیم سکته مربوط به پیرمردها بود، ولی الان پیر و جوان نمی‌شناسد و روزی چند دَه جوانِ‌ سکته‌کرده می‌آورند بهشت زهرا(س). این چند دقیقه‌ای‌ که اینجا هستیم، هرقدر بدهیم برنمی‌گردد. فرض کنیم فردی مالک کرۀ زمین باشد و سکته کند. اگر دکتری بگوید: «چنانچه کرۀ زمین را بدهی، کاری می‌کنم که چند ساعت دیگر زنده باشی»، آیا نمی‌دهد؟ حال، ما عمرِ به این گران‌قیمتی را صرف چه مزخرفاتی می‌کنیم. قیس‌بن‌عاصم خدمت خاتم‌ انبیا(ص) عرض کرد: «مرا موعظه‌ای بفرمایید.» حضرت فرمود: «یا قَیسُ إنَّ مَعَ العِزِّ ذُلًّا وَإنَّ مَعَ الحَیاةِ مَوتًا»؛ (با هر عزتی ذلتی است و با این زندگانی مرگی)، «وَإنَّ مَعَ الدُّنيا لَآخِرَةَ وَإنَّ لِکُلِّ شَيءٍ حَسيبًا وَعَلىٰ كُلِّ شَيءٍ رَقیبًا»؛ (این دنیا همیشه نمی‌ماند و آخرتی در پیش داریم. هرچیز حسابگر و مراقبی دارد و هر کلمه‌ای که می‌گویی یک نفر مواظبش است)، «ثُمَّ إنَّهُ لا بُدَّ لَكَ یا قَیسُ مِن قَرينٍ يُدفَنُ مَعَكَ وَهُوَ حَيٌّ وَتُدفَنُ مَعَهُ وَأنتَ مَيِّتٌ»؛ (در قبر، کسی را با تو دفن می‌کنند که او زنده است و تو مرده‌ای). «فَلا تَجعَلهُ إلّا صالِحًا لِأنَّهُ إذا کانَ صالِحًا لا یُؤنِسُكَ إلّا هُوَ وَإن کانَ فاحِشًا لا یوحِشُكَ إلّا هُوَ»؛ (مواظب باش او خوب باشد، چون اگر او خوب باشد، آنجا راحتی وگرنه نه). در زمانه مر تو را سه همره‌اند زان یکی وافی و آن دو عذرمند مال ناید با تو بیرون از قصور یار آید لیک تا بالین گور چون تو را روز اجل آید به پیش یار گوید با زبان حال خویش تا بدینجا بیش همره نیستیم بر لب گورت زمانی بیستیم قالی و لوستر را که در قبر نمی‌شود برد. لا اله الا الله. دوستان هم چند دقیقه سر قبر می‌نشینند و یک «خدا رحمتش کند» می‌گویند. قرآن‌خوان هم چند آیه قرآن می‌خواند و همه برمی‌گردند سر هرزه‌گری‌‌های خودشان! شخصی گفت: «هنوز جنازۀ پدری روی زمین بود که بچه‌هایش چاقو کشیدند که ’جعبۀ جواهر کجاست؟‘.» یکی از علما را خانۀ یکی از پولدارها در تهران دعوت کردند. گفت: با آسانسور رفتیم طبقۀ چهارم... چه تجملاتی. وقتی خواستیم برگردیم پایین، گفتم: «من از پله‌ها می‌آیم.» به هر طبقه‌ که رسیدیم، دیدیم همان اوضاع است. پول کلانی را حبس کرده به در و دیوار. سه شب بعد، بچه‌هایش آمدند و گفتند: «پدر فوت شدند و می‌خواهیم جنازه‌اش را بیاوریم مسجد تا صبح.» گفتم: «مسجد که جای مرده نیست.» گفتند: «می‌ترسیم داخل خانه باشد.» گفتم: «یک شب داخل اتاق بماند.» گفتند: «نمی‌شود. اجازه بدهید بیاوریمش اتاق فراش مسجد.» گفتم: «نمی‌شود. آنجا زن و بچه‌اش هستند.» خلاصه با التماس آوردند و گذاشتند در راهروی مستراح مسجد. حواستان را جمع کنید.‌ قدیم می‌گفتند: «برای کسی بمیر که برای تو تب کند.» غیر از خدا چه‌کسی شما را می‌خواهد؟ فعل تو وافی‌ست زان کن ملتحد کاندر آید با تو در قعر لحد مصطفی فرمود بهر این طریق باوفاتر از عمل نبود رفیق گر بود نیکو ابد یارت بود ور بود بد در لحد مارت شود وصلی الله علی محمد وآله

«در زیر آسمان هیچ کاری به عظمت انسان‌سازی نیست»

علامه کرباسچیان
شبکه های اجتماعی
رایانامه و تلفن موسسه

info@allamehkarbaschian.ir - ۰۲۱۲۲۶۴۳۹۲۸

All content by Allameh is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License. Based on a work at Allameh Institute